رفیق خوری- تحلیلگر عرب؛ بحث و جدل در ایالات متحده، دشواری در افغانستان و پیامدهای آن فراتر از خاور دور تا خاورمیانه است. حمله ۲۰ سال پیش آمریکا به افغانستان برای اکثریت مردم ایالات متحده یک «جنگ ضروری و اجتنابناپذیر» بود و تصمیم خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان «گزینهای» است که بحث و جدال بسیاری را بهدنبال خواهد داشت.
هفتهنامه فارنافرز پرسشی را با شمار زیادی از کارشناسان مطرح کرده مبنی بر اینکه آیا آنها با خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان موافقاند یا مخالف؟ در نتیجه، پاسخهای ارائهشده، دو دیدگاه متفاوت را برجسته میکند.
دیدگاه نخست مربوط به ژنرال دیوید پترائوس است که در مقطعی فرماندهی نیروهای ائتلاف در افغانستان و عراق را بر عهده داشت، درحالیکه مورد دوم مربوط به «آن ماری اسلاتر» مدیر سابق برنامهریزی سیاسی در وزارت خارجه ایالات متحده و مدیر کنونی «آمریکای جدید» است.
البته پترائوس مخالف خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان است و میگوید «ما از اتخاذ این تصمیم پشیمان خواهیم شد و باید به تعهد بیدریغ خود برای کمک به متحدان افغانمان در جلوگیری از جنگ داخلی وفادار بمانیم و مطمئن شویم که القاعده و داعش قادر به ایجاد پناهگاهی در افغانستان یا در کشورهای همسایه آن نیستند و البته همه این اهداف میتوانند با ابقای سههزارو ۵۰۰ سرباز آمریکایی در افغانستان برآورده شوند».
اسلاتر نیز با ابراز موافقت، اظهار کرد که «عقبنشینی نیروهای آمریکایی برای زنان، جامعه و اقتصاد افغانستان نتیجه ناگواری از خود بهجا خواهد گذاشت».
او افزود که «رئیسجمهور بایدن شهامت درک این واقعیت را داشت که ۲۰ سال جنگ و تغییرات استراتژیک برای بحران افغانستان کافی است. در واقع ایالات متحده مأموریت اساسی خود را برای ازبینبردن پایگاه القاعده انجام داده است و نمیتواند مأموریت گستردهتری را برای بازسازی جامعه افغانستان انجام دهد».
بااینحال مشکل اینجاست که آمریکا پس از نابودی آخرین طالب از افغانستان عقبنشینی نکرد، بلکه زمانی درصدد خروج نیروهایش از افغانستان برآمد که شمار اعضای جنبش طالبان بهشدت در حال افزایش است. اکنون به نظر میرسد این جنبش میتواند در کشوری که استانهای آن یکی پس دیگری مانند برگهای پاییزی سقوط میکنند، بسیار سریعتر از آنچه در جنگ قدرت پیش میرفت، پیشرفت کند.
البته تصور اینکه «طالبان» تغییر کرده، یک توهم محض است، حتی اگر طالبان با ایالات متحده آمریکا برخورد دیپلماسی داشته باشد و درباره حلوفصل سیاسی با دولت کابل در تماس باشد، برای مثال، رهبر نظامی این گروه، محمد یعقوب، پسر ملامحمد عمر، رهبر جنبش طالبان است.
البته بسیار سادهلوحانه خواهد بود که واشنگتن به پایبندی جنبش طالبان به مفاد موافقتنامهای که در مذاکرات قطر با آن منعقد کرده و مهمترین بند آن خودداری طالبان از بازگشت «القاعده» و راهاندازی تروریسم جهانی از خاک افغانستان است، تکیه کند.
حتی هشدار زلمی خلیلزاد، مذاکرهکننده آمریکایی مبنی بر اینکه اگر طالبان بهجای توافق با اشرف غنی و دولتش، با استفاده از زور وارد کابل شود، جامعه جهانی دولت طالبان را به رسمیت نخواهد شناخت، نتوانست مانع پیشروی طالبان برای سرنگونی مراکز استانها و محاصره قندهار، مزارشریف، کابل و مناطق دیگر افغانستان شود؛ زیرا واشنگتن که نقش «پلیس» آمریکایی را در افغانستان بازی میکرد، از ایفای نقش انفرادی به داشتن شرکای آتلانتیک و سپس وارد مرحله بازنشستگی شد.
امروز آمریکا چنین وانمود میکند که شاهد سردرگمی و نبرد قدرت در کشورهای همسایه افغانستان است. علاوه بر اینکه روسیه نسبت به امنیت خود و تاجیکستان و سایر جمهوریتهای اتحاد جماهیر شوروی سابق ابراز نگرانی میکند، اما فرار از واقعیتی که خود را تحمیل میکند دشوار است؛ به این معنا که القاعده و داعش در حال بازگشت هستند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که عملیات تروریستی برخاسته از افغانستان در کجا میتواند متمرکز شود؟ جنگجویان جدیدی که به این دو سازمان تروریستی بپیوندند از کجا خواهند آمد؟ تردیدی نیست که خاورمیانه شاهد بیشترین عملیات تروریستی خواهد بود و سرسختترین جنگجویان از کشورهای عربی خواهند آمد.
اکنون چنین به نظر میرسد که با بازگشت طالبان به قدرت، پدیده جدید «افغانهای عرب» را پیشرو خواهیم داشت، بهویژه اینکه در جنبشهای این چنینی هیچ چیزی به نام نیروی ملی وجود ندارد که در محدوده مرزهای خود فعالیت کند. طوری که در سند «جهتگیری راهبردی موقت» دولت بایدن آمده است، آمریکایی که در حال عقبنشینی از منطقه است، همان کشوری است که باید «نظام بینالمللی را در جهانی که در حال تغییر است» ایجاد کند و این امر اوج تناقض و ناسازگاری را نشان میدهد. آیا ساموئل هانتینگتون نگفت که «آمریکا از آنرو میتواند ناامیدی باشد که امید هم هست؟».
منبع: روزنامه شرق