bato-adv
گفتگو با محمود حسینی‌زاد

پایانی عجیب و غریب برای «زخم کاری»؟

پایانی عجیب و غریب برای «زخم کاری»؟
با کاراکتر‌های اضافی که مهدویان به داستان وارد کرده، از جمله سمیرا که این زن واقعا غیرقابل کنترل است و اگر عوامانه بخواهیم بگوییم حالت خل و چل پیدا کرده، یا برای مثال منصوره که اصلا در کتاب وجود ندارد، چرا که در کتاب شخصیت منصور هست که پسر ریزآبادی است؛ و یا ناصر که باز ناصر هم واقعا یک سایکوپات نشان داده می‌شود. ناصر در کتاب یک جوان پرشر و شور و جاه‌طلب و بسیار لوس است یعنی همان برداشتی که ما از آقازاده‌ها داریم. من حقیقتا نمی‌دانم که چطور می‌خواهند تمام کنند. یعنی من فکر می‌کنم شاید همان‌طور که گفتید یک پایان عجیب و غریب از کار درآید
تاریخ انتشار: ۲۲:۳۵ - ۲۶ تير ۱۴۰۰

محمود حسینی‌زاد با اشاره به مکان و شخصیت‌های متفاوت رمان «بیست زخم کاری» و سریال «زخم کاری» درباره پایان این سریال گفت: حقیقتا نمی‌دانم که چطور می‌خواهند تمام کنند. یعنی من فکر می‌کنم شاید یک پایان عجیب و غریب از کار درآید.

به گزارش ایسنا، محمود حسینی‌زاد، نویسنده کتاب «بیست زخم کاری» که شامگاه جمعه (۲۵ تیرماه) میهمان برنامه «پرانتز باز» رادیو نمایش بود، در گفت‌وگویی توضیحاتی درباره اقتباس محمدحسین مهدویان از این رمان و ساخت سریالی با نام «زخم کاری» ارائه داد.

این گفتگو توسط علیرضا بهرامی و به نمایندگی از کارشناسان برنامه «پرانتز باز» انجام و در این برنامه پخش شد که مشروح آن در ادامه می‌آید:

به عنوان نویسنده اثری که این سریال بر اساس آن ساخته شده آیا تا به این‌جا از حاصل کار رضایت داشته و نقاط قوت یا ضعف احتمالی آن را در چه می‌دانید؟

اگر بخواهیم وجوه تصویری را بین رمان و این سریال برقرار کنیم من خیلی زیاد نمی‌بینم. چون وقتی رمان یا داستانی را می‌نویسید روی اجزای آن جزء به جزء فکر می‌کنید؛ درواقع بر شخصیت‌سازی‌ها، فضاسازی‌ها، مکان‌های داستان و این مسائل فکر می‌کنید. ممکن است که یک کارگردان داستان شما را تغییر دهد، اما انتظار داریم که آن جزئیات دیگر حفظ شده باشد.

ولی در این سریال شخصیت‌ها هیچ‌گونه همخوانی با شخصیت‌های رمان «بیست زخم کاری» ندارند و مکان‌ها هم اصلا ربطی ندارند و حال و هوای قصه هم به هر حال خیلی گسترده شده و خط اصلی داستان کنار گذاشته شده‌است. دغدغه اصلی رمان «بیست زخم کاری» پرداختن به یک فساد اقتصادی است که در چندین سال اخیر روی می‌دهد و می‌دانیم که این فساد لطمه بسیار شدیدی را به اقتصاد این مملکت زده‌است و باعث ناامیدی‌ها، سرخوردگی‌ها و دل‌سردی‌هایی شده که مساله اصلی این رمان است. این فساد گسترده و شبکه‌ای است و اصطلاحی در ادبیات است که می‌توان گفت یک شبکه تار عنکبوتی است. به نظر من این بزرگ‌ترین ضعف سریال است که این شبکه گسترده فساد را به یک خانواده کوچک محدود می‌کند. خانواده‌ای که اعضایش طوری انتخاب شده‌اند که به نظر یک بیننده آگاه، هیچ کدام‌شان آن قدرت را ندارند تا بتوانند این آل‌کاپون‌بازی‌ها و مافیابازی‌ها را درآورند. همان‌طور که گفتم در رمان روی این شخصیت‌ها کار شده، اما در سریال فکر می‌کنم که یک مقدار سهل‌انگاری شده‌است.

برای مثال شخصیت مالکی اصلا و ابدا این شخصیتی نیست که ما می‌بینیم. جواد عزتی عالی بازی می‌کند، اما شخصیت مالکی کتاب این نیست. مالکی یک شخصیت مقتدر و تحصیل‌کرده است که می‌داند دارد چه کار می‌کند و به کار خودش آگاه است. با همسرش تعاملی ندارد، اما از یک جایی یک‌سری جادوگر و کولی وارد می‌شوند و به او توصیه می‌کنند تا با زنش همکاری کند و از آن‌جا او با سمیرا همکاری می‌کند، ولی سمیرا در رمان اصلا نقش مقتدری ندارد. این اشکالات کلی به نظر من وجود دارد. مهدویان خط اصلی را حفظ می‌کند و من می‌توانم این را همین‌جا به شما بگویم. درواقع منظورم از حفظ خط اصلی داستان، وقایع آن است، نه خط اصلی اقتصاد فاسد. حفظ وقایع کار خیلی خوبی است و به نظر من یکی از عوامل موفقیت این سریال برای بیننده هم همین است. چون سریال‌های ما معمولا سریال‌های پرگویی هستند، سریال‌های تصویر ساکن که بی‌خودی آدم‌ها به هم نگاه می‌کنند، اما حفظ خط اصلی داستان باعث شده تا سریال یک تنشی پیدا کند. کتاب ضرباهنگ خیلی تندی دارد و مهدویان آن را حفظ کرده‌است. فکر می‌کنم که این دو عامل در سریال مثبت است و به نظر من باعث شده تا سریال این موفقیت را پیدا کند.

پایانی عجیب و غریب برای «زخم کاری»؟

به نظر شما اساسا اقتباس ادبی در سینما چقدر باید به متن وفادار باشد؟

به نظرم دست کارگردان برای تغییراتی که اعمال می‌کند باز است. رمان «بیست زخم کاری» که راجع به آن صحبت می‌کنیم برداشت من از «مکبث» اثر شکسپیر است. من شکسپیر را نعل به نعل پیاده نکردم بلکه خط اصلی شکسپیر را گرفته‌ام و آن را در این کتاب آورده‌ام؛ بنابراین کارگردان هم کاملا دستش باز است که خط اصلی را بگیرد و تغییرات خودش را بدهد. به نظر من اصلا درست نیست که از یک کارگردان بخواهیم تا کتاب را صفحه به صفحه و کلام به کلام جلو ببرد. برعکس این ماجرا هم ممکن است، یعنی برای مثال اگر از من بخواهید که از روی سریال «زخم کاری» یک رمان بنویسم، من اصلا نمی‌توانم تصویر را فریم به فریم روی کاغذ بیاورم. به نظر من دست همه باز است، همین‌طور که ما در حال حاضر این مساله را می‌بینیم. یعنی خودتان بهتر می‌دانید که تا به حال چند ده اقتباس از کار‌های شکسپیر صورت گرفته است. اقتباس مدرن، اقتباس کلاسیک و اقتباسی که اصلا شاید در ظاهر ربطی به کار‌های شکسپیر نداشته باشد، اما به نظر من دست باز است. فقط مساله این است که وقتی ما از یک منبع داریم استفاده می‌کنیم باید تلاش کنیم تا المان‌های مثبت آن منبع را پیاده کنیم. یعنی برای مثال اگر من بخواهم «اتللو» را به رمان درآورم، دیگر نمی‌توانم اتللو را سفیدپوست در نظر بگیرم چرا که رنگین‌پوست بودن اتللو دارد نقش بازی می‌کند و یا فرضا نمی‌توانم دزدمونا را دختری فقیر در نظر بگیرم، چرا که پولدار بودن او در این‌جا نقش دارد. نمی‌توانم آن عاملی را که باعث می‌شود تا حسادت اتللو برانگیخته شود کنار بگذارم و مواردی از این دست. یعنی من باید خطوط اصلی را حفظ کنم.

شما دیده‌اید که از «رومئو و ژولیت» برداشت‌های خیلی مدرنی شده، ولی آن خط اصلی همیشه حفظ می‌شود و مهم است. یعنی درباره این سریال که موضوع گفت‌وگوی ماست من فکر می‌کنم که می‌شد المان‌های کلیدی را در آن آورد و غفلت شده‌است. یعنی به نظر من کسی که دارد از رمانی استفاده می‌کند باید نقاط اوج رمان را پیاده کند. اگر بخواهم مثال عینی‌تر بزنم مثلا برای من صحنه کولی‌ها خیلی مهم بود که کاملا کنار گذاشته شده‌است، و یا گفتگو‌هایی که در جاده و در ماشین دارند می‌توانست کارساز باشد که کنار گذاشته شده و یا در همان صفحات اول رمان، رابطه مالکی (البته مالکی اسمش است و او را مالک صدا می‌زنند) و سمیرا کاملا دقیق توضیح داده می‌شود. این زن و شوهر یک رابطه کاملا مکانیکی با همدیگر دارند و آن‌طور نیست که مالک تحت تسلط او باشد و به این شکل نیست که سمیرا یک زن دیوانه باشد که بی‌خودی هوار بزند و همه این‌ها دقیقا در دو، سه صفحه اول رمان توضیح داده می‌شود. یعنی این موارد می‌توانست به بهتر شدن سریال کمک کند، اما باز من در جواب سوال شما باید بگویم که دست سازنده برای تغییر در رمان باز است و دست رمان‌نویس هم برای به کلام کشیدن تصویر باز است و این اجازه را دارند.

پایانی عجیب و غریب برای «زخم کاری»؟

با توجه به این‌که حتی در جهان هم پایان‌بندی سریال‌ها خیلی وقت‌ها ناموفق است، با روندی که در سریال «زخم کاری» پیش رفته چه پایان‌بندی‌ای را می‌توانید برای آن پیش‌بینی کنید؟

این مساله یکی از ضعف‌های سریال‌سازی است که شاید در فیلم‌ها کمتر باشد. در غرب به حدی از سریال‌سازی رسیده‌اند که حالا حالا‌ها ما کار داریم تا به آن حد برسیم، اما به آن‌ها هم اگر نگاه کنیم مخاطب یک‌دفعه در پایان انگار به قول قدیمی‌ها سنگ رو یخ می‌شود. حتی سریال معروف «بازی تاج و تخت»، سریال «مد من» و سریال پربیننده «بریکینگ بد» که همه این‌ها یک‌دفعه در قسمت آخر مثل یک سیلی به صورت بیننده می‌خورد.

در این مورد هم راستش را بخواهید من کاملا شک دارم و اصلا نمی‌دانم. چون همان‌طور که در پاسخ سوال قبل گفتم من روی شخصیت‌های این کتاب و روابط‌شان دقیق کار کرده‌ام و روی مکان‌ها هم کار کرده‌ام. مکانی که در اول رمان آمده، ویلای مالکی در کلاردشت است. این ویلا یک باغ بزرگ نسبتا سنتی و قدیمی است، با دیوار‌های بلند و در بزرگ آهنی یا چوبی و یک تراس بزرگ دارد که رو به باغ است که داستان اصلا از این تراس شروع می‌شود. این باغ در ادامه و در جایی که قرار است پسر حاجی ریزآبادی را از آن‌جا ببرند نقش دارد. یعنی طوفانی در می‌گیرد که در آن صدای گرگ می‌آید، طوفانی است که درخت‌ها را می‌شکند، شیشه‌ها را خرد می‌کند، در‌ها را به هم می‌کوبد و موجب وحشت می‌شود. این باغ دو مرتبه در جایی از رمان وجود دارد که مالکی به آن برمی‌گردد و متروک شدن و تنها ماندن باغ، برگ‌هایی که ریخته و همه این موارد در کتاب نقش بازی می‌کنند. معمولا تماشاچی ایرانی خیلی دوست ندارد که بداند در آخر چه می‌شود، اما به این مساله اشاره کنم که این باغ در آخر کتاب من یک نقش اساسی دارد؛ بنابراین ویلایی که مهدویان برای مالکی انتخاب کرده به هیچ وجه آن ویلایی نیست که در کتاب وجود دارد که صحنه نهایی بتواند در آن‌جا رخ دهد. مورد بعدی این است که با کاراکتر‌های اضافی که مهدویان به داستان وارد کرده، از جمله سمیرا که این زن واقعا غیرقابل کنترل است و اگر عوامانه بخواهیم بگوییم حالت خل و چل پیدا کرده، یا برای مثال منصوره که اصلا در کتاب وجود ندارد، چرا که در کتاب شخصیت منصور هست که پسر ریزآبادی است؛ و یا ناصر که باز ناصر هم واقعا یک سایکوپات نشان داده می‌شود. ناصر در کتاب یک جوان پرشر و شور و جاه‌طلب و بسیار لوس است یعنی همان برداشتی که ما از آقازاده‌ها داریم. من حقیقتا نمی‌دانم که چطور می‌خواهند تمام کنند. یعنی من فکر می‌کنم شاید همان‌طور که گفتید یک پایان عجیب و غریب از کار درآید. من مطمئن هستم که صحنه باغ در این سریالی که من دارم می‌بینم از دست رفته‌است، حالا این‌که در پایانِ داستان مالکی را به کجا ببرند، من اصلا نمی‌توانم تصور کنم و راستش را بخواهید چیزی نمی‌دانم.

bato-adv
مجله خواندنی ها