وقتی سیدمحمد خاتمی در سال ۷۶ به ریاستجمهوری رسید، به گفته نزدیکانش هیچکس تصور نمیکرد او بتواند بر رقیب راستگرای خود، یعنی علیاکبر ناطقنوری، به پیروزی برسد. خاتمی آمد و حرفهایی متفاوت زد و جامعه تشنه آزادی سعی کرد از خاتمی آنچه میخواهد بسازد که الحقوالانصاف هم خاتمی نماینده خوبی برای آنها شد.
به گزارش شرق، خاتمی، جنبش اجتماعی دوم خرداد و پیداییِ جریان اصلاحات حتما مدیون و مرهون خواست نسل تازه انقلاب بود که از تندروییها و تصویر بمب و موشکهای بعثیها به تنگ آمده بود و سودای رنگی تازه در حیات سیاسی خود داشت؛ درواقع خاتمی را مردم خاتمی کردند، او را به سمت نواندیشی هدایت کردند؛ به تعبیر دیگر این مردم بودند که جنبش دوم خرداد را پدید آوردند و اگر مردم حضور نداشتند حتما طبق پیشبینیهای غالب، ناطق نوری رأی میآورد و آب هم از آب تکان نمیخورد.
خاتمی و نیروهای جناح چپ سعی کردند پابهپای مردم پیش بروند؛ از آزادی، حق انتخاب، جامعه مدنی، محدودسازی قدرت و گسترش دموکراسی سخن بگویند تا هم نمایندگی طبقه متوسط را به دست آوردند و هم بتوانند اصلاحاتی مهم در شیوه حکمرانی ایجاد کنند. آنها به بخشی از این خواسته نایل آمدند، اصلاحات رشد کرد، بدنه اجتماعی وسیعی پشتسر خاتمی قرار گرفت و او را تا سرحد یک قهرمان ملی پیش برد. با همه کشمکشها و البته نقدها، خاتمی و اصلاحات حتی در پایان دوره دوم دولت اصلاحات یعنی در سال ۸۴ نیز چنان محبوبیتی داشتند که به گواه اعداد و آمار در نهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری، مجموع آرای اصلاحطلبان از اصولگرایان بیشتر بود، اما میل به وزنکشیِ سیاسیِ برخی شخصیتهای اصلاحطلب باعث شد تا ورود اصلاحات به انتخابات با نامزدهای متعدد، میدان را به فردی ناشناخته به نام محمود احمدینژاد واگذار کند.
گذشت و به سال ۸۸ رسیدیم. واقعیت این بود که میرحسین موسوی با حمایت خاتمی به مردم عرضه شد و مردم با اعتقاد به نظر خاتمی از او حمایت کردند. هرچند موسوی نیز در افزایش محبوبیت خود کم نگذاشت، اما بههرروی نمیتوان نقش خاتمی در چهرهسازی از او را نادیده گرفت. نفوذ کلام خاتمی در دو انتخابات ریاستجمهوری ۹۲ و ۹۶ و انتخابات مجلس در سال ۹۴ نیز چنان بود که مردم نامزدی اصولگرا به نام حسن روحانی را انتخاب کردند یا به «تمام لیستِ» نامزدهای مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان و شوراها رأی دادند تا حدی که حتی معلوم نشد که چطور به یکی از نامزدهای لیست خبرگان یعنی درینجفآبادی هم رأی دادند؛ فردی که روزگاری خود خاتمی او را از وزارت اطلاعات برکنار کرده بود!
باری، خاتمی با تمام انتقادهایی که به برخی تصمیمهایش وجود داشت، هنوز مورد نظر مردم بود و اصلاحطلبان هم نه مثل میانه دهه ۷۰، اما کموبیش نقش نمایندگی طبقه متوسط را برعهده داشتند تا آنکه دولت روحانی در بسیاری از ابعاد نتوانست آنطورکه انتظار میرفت عمل کند و حتی بعد از خروج آمریکا از برجام دیگر مدال افتخار برجام را هم بر دوش نداشت؛ افزون بر این از کنترل بحرانهای اقتصادی نیز ناتوان ماند و در حوزه سیاسی هم بهدلیل آنکه دیگر خود را نیازمند سبد رأی اصلاحطلبان نمیدانست، کوششی برای تحقق خواستههای اصلاحطلبانه جامعه نکرد و گویی تمام وعدههای پیشین خود را به دست فراموشی سپرد. در چنین شرایطی دو رخداد مهم دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ هم پدید آمد؛ اعتراضهایی با محوریت معیشت و اقتصاد که برخاسته از بهتنگآمدن فرودستان بود. اصلاحات و شخص خاتمی در آن زمان نیز یاور دولت شدند و همصدا با روحانی اعتراضات را محکوم کردند. چنین شرایطی باعث شد تا در آبان ۹۸ شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» در خیابانها شنیده شود که انگار آب سردی بود بر نیروهای اصلاحطلب که گویا تازه دریافته بودند سرمایه اجتماعی خود را از دست دادهاند.
تصور آن بود که از آن مقطع و با دانستن وضعیت نوظهور، اصلاحطلبان بکوشند تا هم سرمایه اجتماعی سنتی خود، یعنی طبقه متوسط را دوباره با خود همراه کنند و هم سعی کنند خود را به طبقه فرودست نزدیک و خواستههای آنان را درک کنند، اما برای طیفی از اصلاحطلبان که حیات و ممات خود را در سیاست رسمی جستوجو میکردند، فرصت زیادی وجود نداشت و آنها تمام نگاهشان معطوف به انتخابات شده بود؛ انتخابات مجلس یازدهم در سال ۹۸ که با ردصلاحیت گسترده نیروهای اصلاحطلب همراه شد و متعاقبش شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان اعلام کرد که جبهه اصلاحات لیستی ارائه نمیکند، اما همان طیف قدرتمحور اصلاحات لیست خود را ارائه دادند تا امید داشته باشند که کرسیهای مجلس را در اختیار بگیرند و حضور خود را در سیاست رسمی تثبیت کنند که چنین نشد و شکستی بزرگ را نه بهطور مطلق، اما بهصورت نسبی پای جریان اصلاحات نوشتند.
گذشت و نگاهها به انتخابات ریاستجمهوری معطوف شد. اینبار همه اصلاحطلبان و نه یک طیف خاص با تصور اینکه اگر نامزدی حداکثری در انتخابات داشته باشیم، فاتح میدان خواهیم بود، با تشکیلِ تشکلی انتخاباتی کوشیدند تا نامزدهای خود را مطرح و پایشی درباره میزان رأیآوری آنها انجام دهند. به جرئت میتوان گفت که همان نامزدها هم توانایی جذب اطمینانآور رأی مردم را نداشتند؛ هرچند همانها هم ردصلاحیت شدند. در چنین وضعیتی هیچ گزینهای بهجز عدم حمایت از نامزدهای موجود به ذهن نمیرسید که ناگهان برخی باز برخلاف تمام تحلیلها پشتسر نیرویی کاملا متوسط و بهزعم برخی، غیراصلاحطلب ایستادند؛ نامزدی به نام عبدالناصر همتی.
همه تصور میکردند که حتما خاتمی و دیگر شخصیتهای مطرح اصلاحطلب از همتی حمایت نکنند تا دستِکم در بازی یکطرفه مغلوب میدان نشوند، اما در نهایت خاتمی هم بهنوعی از همتی حمایت کرد و شد آنچه مورد پیشبینی بود. همتی رأی نیاورد، سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان راضی به حضور در انتخابات نشدند و حتی آرای باطله از رأی همتی فزونی یافت تا اصلاحطلبانِ قدرتمحور بار دیگر زخمی عمیق بر پیکره جریان اصلاحات وارد کرده باشند. حالا، اما راحتتر میشود سخن گفت. جبهه اصلاحات در تمام اینسالها از سرمایه اجتماعی خود غافل ماند و نسبتش با مخاطبانش پادگانی شده بود؛ به این معنی که طیفهایی از اصلاحطلبان تصور میکردند سرمایه اجتماعیشان سربازهایی گوش به فرماناند که هر زمان پدرخواندهها اراده کنند بیهیچ، چون و چرایی رأی خود را به نفع اصلاحات به صندوق میاندازند و فراموش شده بود که اینها مردماند؛ همان مردمی که روزگاری به دلیل گفتمان اجتماعی اصلاحات، به خاتمی رأی داده بودند، نه به درخواست، بیانیه یا سفارش بزرگان اصلاحات و اگر روزگاری تکرارهای خاتمی مؤثر واقع میشد، پیوندی قلبی میان او و بدنه اجتماعی اصلاحطلبان برقرار بود.
حالا میتوان گفت که جریان اصلاحات در بدترین شرایط خودش از سال ۷۶ تا کنون قرار دارد؛ حتی شرایطی بدتر از اوضاع بعد از انتخابات ۸۸، زیرا اگر در آن زمان اصلاحطلبان ازسوی سیستم سیاسی طرد شده بودند، اکنون از جانب حامیانشان مورد اقبال قرار نمیگیرند و شاید حالا که دیگر انتخابات ریاستجمهوری هم به پایان رسیده است و بحث حضور اصلاحات در قدرت سالبه به انتفاع موضوع است، میتوان به همان ایده بازگشت اصلاحات به جامعه رجوع کرد؛ ایدهای که البته سالهاست ازسوی دلسوزان جریان اصلاحات مطرح میشود، اما برخی با شیوهای پراگماتیستی حضور در سیاستِ رسمی را ارجح بر همهچیز میدانستند؛ غافل از آنکه حضور در قدرت نیز با میل مردم محقق میشود. حالا میتوان با آسودگی بیشتر اصلاحات را بازهم در دانشگاهها، بازار، کوچه و خیابانها و صدالبته در دل مردم بُرد و بعد از این، از سر یک توفیق اجباری در تحلیلها از عنصر مردم غافل نشد.
حالا وقت تغییر است، اما اینبار تغییر اصلاحطلبیِ قدرتمحور به اصلاحطلبیِ جامعهمحور. حالا میشود بازهم از مردم سخن گفت و بر تقویت بنیان مردم تکیه کرد. امروز وقت اصلاح است؛ اصلاحِ اصلاحات و شاید در این اصلاح لزوما نیروهای مرسوم و تکراری اصلاحطلب نتوانند نمایندگی مردم و خاصه طبقه متوسط را بر عهده بگیرند، اما حتما بازهم «اصلاحات» میتواند جای خود را در اندیشه مردم باز کند.