زابل شهر کوچکی است، اما مشکلات بزرگی دارد. جایی که بیکاری و فقر دارد، وهر جا بیکاری و فقر هست، فساد هم هست. زابل نگرانی دیگری هم دارد. نگران کودکانی که غذای خوب ندارند، بهداشت ندارند، تفریح و رفاه ندارند و جز بازی با تل ماسهها که همیشگی است؛ چاره دیگری برای انتخا ب زندگی بهتر پیش روی خود نمیبینند.
زابل نگران نوجوانانش هم هست. نگران نوجوانانی که دبیرستان نمیروند و کسی از آنها نمیخواهد عضو کتابخانه شود چراکه کتابخانهای هم نیست تا عضوی بخواهد؛ و از این که به مدرسه نمیروند ناراحت نیستند، چون میدانند اگر درس بخوانند باید از زابل بروند؛ وقتی زابل فقط یک کتابفروشی دارد که کتابهای سفارشی اساتید دانشگاه را میآورد و به دانشجویان میفروشد و از دو طرف سودی اندک میگیرد. یا این که دانشجویان دانشگاهش هم فقط مدرک میگیرند و کاری برای آنها در شهرشان پیدا نمیشود و... انگار وقتی فقر باشد بقیه مشکلات هم پی در پی میآید.
زابل نگران جوانانش هم هست، چون کار ندارند و برای فرار از بیکاری مجبورند به هر کاری تن دهند؛ کارهایی که در میان آن ناخودآگاه خلاف قانون هم پیش میآید و همین سوء پیشینه کافیست تا از سوی باندهای سوداگر مواد مخدر و یا حتی مخالفان ایران و ایرانی به مزدوری پذیرفته شوند که در آن پولهای کلانی هم رد و بدل میشود و برخی هم به آنها میرسد.
زابل نگران دختران خردسال روستاهایش هم هست که تفریح آنها ایستادن در صف آب است، تا تانکر حمل آب روزی یکبار بیاید و آنها دبههای ۲۰ لیتری سهم خانواده را پرکنند و سهمی در زنده ماندن و ماندن در روستای آباء و اجدادی خود داشته باشند. خانوادههایی که جایی را ندارند تا بروند، با کدام پول و کدام جرات؟
عکاس: حیدر رضایی/ نورفتو