محمد ماکویی؛ یکی از بستگان برای فرزند دلبند خویش دو جوجه کوچولو خریداری کرده بود تا با آنها حسابی سرگرم شود. وقتی چند ساعتی از زمان خرید سپری شده و از بچه و جوجهها صدایی بلند نمیشود، نام نبرده نگران شده و سراغی از آنها میگیرد.
در این سراغ گیری، او متوجه میشود که جوجههای زبان بسته، با گردنهایی درازتر از حد معمول، مرده اند و بچه در حال بازی با سایر اسباب بازیها میباشد.
فرزند دلبند با مشاهده نگاه استفهام آمیز مادر گرامی، با شیطنت کودکانه، "مامان، جوجهها لالا کردن" میگوید. از شما چه پنهان! تا قبل از ازدواج علاقه خاصی به حیوانات نداشتم.
به این مناسبت بود که ماهیهای قرمز کوچولوی خریداری شده در نزدیک عید حسابی اذیتم کرده و مرا بر آن میداشتند تا جهت رهایی از شر آنها چارهای بیندیشم! این بود که وقتی تحویل سال تمام میشد و به اینکه هر روز باید آب ماهیها را عوض کنم فکر میکردم، تلاش و همت خود را معطوف اینکه ماهیها را به مرگ طبیعی از بین ببرم میساختم!
مثلا موقعی که متوجه میشدم ماهیها برای زنده ماندن به اکسیژن زیاد احتیاج دارند، عمدا ظرف نگهداری آنها را تنگ انتخاب میکردم و یا در هنگام تعویض آب ماهی ها، سهوا، آب داغ قاطی آب تعویضی میکردم تا ماهیها و دل دوستداران حیوانات با هم کباب شوند!
علاقه ویژه همسر گرامی و خانواده محترمشان به حیوانات، اجبارا، مرا در مسیر دیگری قرار داد و منی که در روزگار نوجوانی، شکار گنجشک و خوردن گوشت شکار را از لذتبخشترین تفریحات سالم! میدانستم، حسابی دوستدار حیوانات شدم.
با این حساب است که امروزه ۲ ماهی قرمز کوچولو را چند سالی است در قید حیات نگه داشته و باعث شده ام خیلی از دوستان و بستگان و آشنایان پس از چاق سلامتی در کمال تعجب "هنوز زنده اند؟" را بر زبان بیاورند. امسال کلا اوضاع عوض شد و یک گربه، حیاط خانه ما را برای زایمان و فرزند آوری انتخاب کرد.
درست است که، انصافا، بچه گربهها گلها و گیاهانی که مادر برای سر حال کردنشان زحمت حسابی کشیده بود را به گند کشیدند، اما مشاهده موجودات بامزه و شیطانی که مرتبا سر به سر هم گذاشته و از سر و کول هم بالا میرفتند و با تلاشی خستگی ناپذیر سعی در بالا رفتن از دیوار راست میکردند، بخوبی قادر بود مرا به بیان "بگذار چند صباحی هم اینها خوش باشند!" بکشاند.
در ضلع شمالی خانه اتفاق دیگری به وقوع پیوست و یاکریم ماده سه تخم خود را در لانه درست کرده در نزدیک اتاق پذیرایی ما گذاشت. علیرغم اینکه یکی از تخمها از لانه پرتاب شد و شکست، دو تخم دیگر از دست طوفان و باد و باران و بلایای طبیعی جان سالم به در برده و تبدیل به جوجه شدند (یعنی جوجهها از آنها بیرون آمدند)
وقتی خاله جان، که از تولد جوجه یاکریمها مطلع شده بودند، "زود از تخم بیرون نیامده اند؟" را پرسیدند، جواب دادم: "آنقدر نگرانشان بودم و آنقدر به یاکریم ماده چشم دوختم که طفلک فکر کرد مستاجر است و باید هر چه زودتر خانه را خالی کند!". جوجهها بزرگ شدند، اما بالاخره حمله کلاغ باعث شد که یکی از آنها یک متر و دیگری ۴ متر سقوط آزاد نماید. خوشبختانه، نرمی بدن جوجهها به یاری آنها شتافت و باعث شد زنده بمانند. فعلا آنها را در انبار گذاشته ام و درست نمیدانم با جوجههایی که تقریبا پرواز را بلد هستند، اما اصلا و ابدا لب به غذا نمیزنند چطور باید تا نمایم.
این روزها فضای رسانهای کشور را اخبار مربوط به مرگ غم انگیز یکی از گورخرهای افریقایی به شدت تحت تاثیر قرار داده است. مسئولین و متصدیان مربوطه در این باب "تقصیر ما نبود" گفته اند. اتفاقا بیان "تقصیر ما نبود" کاملا نشان میدهد که مسئولین حتما تقصیر داشته اند، زیرا آنهایی که شغلشان ایجاب میکند حیوانات را نگهداری کنند باید این موجودات را همچون یک "عزیز"، گرامی داشته و علاوه بر تلاش و کوشش در جهت تامین معاش کافی و سرپناه درست و حسابی، کاری کنند که در هنگام ایاب و ذهاب به حیوان بد نگذرد.
آنهایی که عزیزی را از دست میدهند تا چند روز حال و حوصله حرف زدن ندارند و اصلا و ابدا مهم نمیبینند که تقصیر یک فاجعه بر گردن آنها یا بر عهده دیگری گذاشته شود.
از این بالاتر این است که بسیاری از آنهایی که عزیز خود را از دست رفته میبینند، به دلیل ناراحتی و تالمات شدید روحی، گناه نکرده را به خویشتن نسبت داده و هنگامی که در برابر سوالاتی در مایههای "چطور این اتفاق افتاد؟" واقع میشوند، در عوض ادای "تقصیر من نبود"، سعی میکنند با به کارگیری جملاتی از دست "کاش دستم شکسته بود و نمیگذاشتم از خانه خارج شود"، جلوی دلداری دادن دیگران را هم بگیرند.
میگویند ناصرالدین شاه شیری داشته که بسیار به وی علاقمند بوده است. یکبار که شاه قاجار جویای احوال شیر میشود، تلگرافی با مضمون "حال حیوان خوب است" دریافت میدارد. ناصرالدین شاه، که از دریافت این تلگراف به خشم آمده بود، دستور میدهد در پاسخ، تلگراف زیر را به نگهدارنده شیر مخابره نمایند:
"شیر، حیوان نیست. حیوان، کسی است که شیر را اینگونه مورد خطاب قرار داده است."
شاید، ناصرالدین شاه کاملا در اشتباه بوده و مسئولین و دولتمردانی که گمان میکنند، چون شیر آدمها را میخورد باید با وی در نهایت قساوت و درنده خویی تا کرد، درست فکر میکنند.
شاید، واقعا حق با مسئولین و دولتمردانی که "گور خر، خری سیاه با راههای سفید یا خری سفید با راههای سیاه است؟" را پرسشی بیمعنی گرفتهاند باشد و آنهایی که بی توجه به این سوال، وفق "قلیه را با گوشت میخورند"، گور خر را خری که باید هر چه سریعتر به گور سپرده شود، میدانند، کلام آخر و ختم کلام را بر زبان میآورند!
پ ن: آنهایی که شغلشان به حفظ و نگهداری حیوانات ربط دارد، به جاست که فیلمهای معروف، با بنمایه زندگی حیوانات، از جمله "پرنده باز آلکاتراز"، را مشاهده نمایند.