میگویند به خاطر محمدرضا شاه بوده. بند ۶ ماده ۹۷۶ قانون مدنی موسوم است به بند شاهانه. قانون تابعیت کشورها یا بر اساس خاک است یا بر اساس خون یا ترکیبی از خاک و خون. اما بند ۶ ماده ۹۷۶ تقریبا هیچ کدام نیست. یک امتیاز ویژه است به مردان ایرانی: هر زن خارجی به محض ازدواج با یک مرد ایرانی به صورت خودکار ایرانی میشود. میگویند بند ۶ ماه ۹۷۶ در متن اولیه قانون تابعیت ایران مصوب سال ۱۳۱۳ وجود نداشت.
اعتماد در ادامه نوشت: میگویند وقتی محمدرضا شاه در سال ۱۳۱۷ با ملکه فوزیه ازدواج کرد، اصل ۳۷ متمم قانون اساسی ایران زیر سوال رفته بود. اصلی که میگفت مادر ولیعهد ایران الزاما باید ایرانیتبار باشد. به خاطر اینکه تناقضی پیش نیاید، بند ۶ را به ماده ۹۷۶ قانون مدنی اضافه کردند که هر زن تبعه خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند به صورت ذاتی ایرانی است. اما حقیقت این است که این بند شاهانه باقی ماند یا بهتر است بگوییم در دهههای بعد سعی کردند که این بند فقط در مورد مردانی که در خارج از مرزهای ایران زنی خارجی اختیار میکردند، اجرایی شود.
طاهره متولد شهر ری است. یک افغانستانی نسل دومی. خانوادهاش در اوایل دهه شصت از افغانستان به ایران مهاجرت کردند و او در ایران به دنیا آمد. در ایران بزرگ شد. در ایران باسواد شد و در ایران ازدواج کرد. سال ۱۳۸۰ مرد همسایهشان به خواستگاریاش آمد. خانوادهاش اول مخالفت کردند. به نظرشان یک مرد ایرانی برای او شوهر خوبی نمیشد. اما او مرد را دوست داشت و با اصرار خودش، خانواده موافقت کردند. سال ۸۴ پسرش و سال ۸۵ دخترش به دنیا آمدند. شوهرش معتاد شده بود. اما او با کلی دوندگی توانست برای پسر و دخترش شناسنامه بگیرد. سه سال دوندگی کرده بود تا توانسته بود برای آنها شناسنامه بگیرد. بهش گفته بودند که، چون شوهرش ایرانی است میتواند خودش هم شناسنامه بگیرد، اما...
شوهرش راضی نمیشد که او هم شناسنامه بگیرد. طاهره کار میکرد. برای اینکه شکم خودش و بچههایش را سیر کند توی یک هتل نظافتچی شده بود و کار میکرد. شوهرش از او پول میگرفت تا مواد بخرد. وعده میداد که برای شناسنامه او هم اقدام میکند. اما نمیکرد. سرکارش میگذاشت. ازش باج میگرفت. بعضی وقتها حتی تهدیدش میکرد که اگر پول ندهد به پلیس میگوید که او یک افغانستانی است و تاریخ انقضای مدرکش گذشته است. او را کتک میزد. آن قدر اذیتش کرد تا طاهره رفت و با کمک یک وکیل از شوهرش شکایت کرد.
دادگاه حکم داد که شوهرش باید برای شناسنامه او اقدام کند. اما این تازه اول ماجرا بود. بهش گفتند که، چون مدرک اقامتی خانوادهاش پناهندگی بوده او نمیتواند شناسنامه بگیرد. اگر شناسنامه میخواهد باید برود افغانستان و با پاسپورت برگردد به ایران. او در زندگیاش تا به حال به سرزمین پدری و مادرشاش نرفته بود. پدر و مادرش هم دههها بود که به افغانستان نرفته بودند. چه برسد به او. اما تن داد.
۲۰ روز رفت افغانستان. سختترین کار زندگیاش همین سفر بود. کارت آمایشاش باطل شد. در افغانستان پاسپورت گرفت و با ویزا به ایران آمد. شوهرش با کلی بداخمی حاضر شد که برود و برای او درخواست شناسنامه بدهد. اما بهش گفتند که مهلت ویزای طاهره گذشته و باید روزی ۳۰ هزار تومان جریمه بدهد. طاهره نه تنها به شناسنامه نرسید، بلکه تبدیل به یک مهاجر غیرقانونی شد که کلی به دولت بدهکار است. کار کرد و کار کرد تا بتواند جریمههای حضور غیرقانونیاش در ایران را بدهد. شوهرش دوباره بنای ناسازگاری گذاشت و هیچوقت حاضر نشد برای او درخواست شناسنامه بدهد... طاهره ۲۰ سال است که با یک مرد ایرانی ازدواج کرده، اما هنوز که هنوز است به شناسنامه نرسیده است.
حسن، دبیر درس ادبیات فارسی در یکی از شهرهای استان هرمزگان است. در همسایگی آنان خانواده افغانستانی فرهیختهای زندگی میکردند. او عاشق واژههای سلیس فارسی آنان شد. فارسی را به سبک سعدی صحبت میکردند. اصالتا اهل بدخشان افغانستان بودند. عشق او به زبان فارسی باعث شد تا دختر خانواده آنان را خواستگاری کند و آنها هم موافقت کردند. میدانست که این حق را دارد تا برای همسر افغانستانیاش درخواست شناسنامه کند. اما هر بار که به مرکز استان میرفت، میگفتند نمیشود. به او درست و درمان هم توضیح نمیدادند که چرا نمیشود.
بالاخره یک بار که آمد تهران به اداره اتباع استان تهران مراجعه کرد و به او گفتند که، چون مدرک اقامتی همسر و خانواده همسرش کارت آمایش است او نمیتواند درخواست شناسنامه بدهد. باید آنها بروند به افغانستان و با پاسپورت به ایران بیایند و بعد...، اما خانواده همسرش ۴۰ سال بود که به ایران آمده بودند و در افغانستان کسی را نمیشناختند. سفر به افغانستان تنها سختی کار نبود، اینکه برای دولت افغانستان ثابت کند که همسرش افغانستانی است هم خودش دردسری بود. فامیل و کس و کاری در افغانستان نداشتند که بشود اثبات کرد.
حسن خودش ایرانی است. اما در امور روزمره خودش دچار تمام محدودیتهای مهاجران در ایران شده است. نمیتواند با خیال راحت سفر برود، چون زنش حق سفر در خاک ایران ندارد و برای سفر باید از اداره اتباع مجوز بگیرد. زنش حق برخورداری از کارت بانکی ندارد. زنش حق کار کردن و کسب درآمد ندارد و...
چهار دهه از مهاجرت مهاجرتهای میلیونی اتباع افغانستانی و عراقی به کشور ایران میگذرد. پذیرش این مهاجران در ایران فراز و نشیبهای زیادی داشته است. از سیاست درهای باز در دهه شصت تا سیاست بازگشت در دهه هفتاد و بازگشت. یکی از نکات بسیار مهم در این مهاجرتها نزدیکیهای زبانی، فرهنگی و دینی بین ایرانیان و مهاجران افغانستانی و عراقی بوده است. امری که باعث شد تا ادغام این مهاجران در جامعه ایران فراتر از خواست و اراده دولتها به سادگی صورت بگیرد. بالاترین درجه ادغام هم همواره ازدواج است.
در بسیاری از کشورها وقتی گروههایی از کشور میزبان حاضر به ازدواج با اتباع مهاجر میشوند، میگویند که ادغام فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته است. در ایران نیز ازدواجهای بین ایرانیان و اتباع افغانستانی و عراقی متواتر رخ داده است. این ازدواجها برخلاف تصور عامه تنها بین زنان ایرانی و مردان افغانستانی و عراقی نبوده است، بلکه مردان ایرانی و زنان افغانستانی و عراقی هم با هم ازدواج کردهاند. ازدواجی که مشمول بند ۶ ماده ۹۷۶ قانون مدنی میشود. اما آییننامهای که در سال ۱۳۸۲ در هیات وزیران مصوب شد تلاشی برای شاهانه باقی ماندن این بند از قانون مدنی بود.
در ۲۴ فروردین سال ۱۳۸۲ هیات وزیران، «آییننامه ازدواج مردان ایرانی با زنان خارجی آواره (دارنده کارت هویت ویژه اتباع خارجه)» را تصویب کردند. این آییننامه سه ماده داشت و به موجب آن صدور شناسنامه برای زنان خارجی آواره در ایران بر اساس بند ۶ ماده ۹۷۶ قانون مدنی منوط به ثبت ازدواج آنان با مرد ایرانی در وزارت کشور بود. نکته اصلی این آییننامه بند ۳ ماده ۲ آییننامه بود. جایی که تشکیل پرونده ثبت ازدواج منوط به «گواهینامه از مرجع رسمی کشور متبوع زن مبنی بر تصدیق هویت وی» شده بود.
بسیاری از افغانستانیهایی که ۳۰ یا ۴۰ سال پیش به ایران آمدند در کشور افغانستان جایگاهی ندارند. مدرک اقامتی آنان نیز کارت آمایش (کارت هویت ویژه اتباع خارجه) است. کارتی که به معنای پناهنده بودن آنان در کشور ایران است. پذیرش پناهندگی افراد در یک کشور به معنای آن است که آن فرد در کشور خود بیم جان خود را داشته و در سرزمین مبدا خود امنیت نداشته است. اما بند ۳ ماده ۲ آییننامه از زنان پناهنده میخواست که به کشور خودشان برگردند و با گواهینامه از مرجع رسمی کشور خود دوباره به ایران بیایند تا ازدواجشان ثبت شود. عملا این بند از آییننامه بدین معنا بود که ازدواجهای بین مردان ایرانی و زنان افغانستانی پناهنده در ایران قابل ثبت نیست و، چون قابل ثبت نیست، پس خبری هم از اجرای بند شاهانه ماده ۹۷۶ قانون مدنی نیست. آییننامهای که برای طاهرهها و حسنها و... مشکلات زیادی را ایجاد کرده است.