وقتی «هاپکینز» دختر درگذشته خود را بهجای دختر زنده میبیند، دچار توهمات زندهای که در دیالبی مشاهده میشود، نیست. او چیزی خارج از واقعیت نمیبیند؛ در حقیقت دختری را که بهواقع وجود داشته، بهجای دیگری میبیند. این توهم به معنای «هالوسیناسیون» نیست، بلکه توهم به معنای «ایلوژن» است که در آلزایمر دیده میشود. بهعلاوه، بیمار در حین خواب حرکات غیرارادی ندارد که از علائم مهم دیالبی است.
بابک زمانی؛ به گمانم «پدر» زیباترین فیلمی است که درباره آلزایمر تاکنون ساخته شده است یا لااقل در میان آنهایی که من دیدهام، حتی برتر از «هنوز آلیس» و «بانوی آهنین». بهخصوص که این بار سینما بهاصطلاح قدما به استقبال ادبیات و نویسنده بیهمتا «ویلیام فاکنر» رفته و بر کلیدیترین نکته رمان، «جادوی زاویه دید» دست گذاشته است.
همانطور که «فاکنر» در «خشم و هیاهو» ابتدا از نگاه یک عقبمانده ذهنی به دنیا مینگرد و سپس از خلقیات مختلف دنیا را به نظاره مینشیند، فیلم پدر هم به دنیا از زاویه دید یک بیمار مبتلا به آلزایمر مینگرد. «فلورین زلر»، نمایشنامهنویس جوان و نابغه فرانسوی، سناریویی را که سالها پیش به صحنه تئاتر برده بود، این بار بر پرده سینما برده است.
«بنجامین کامپسون» اولین راوی خشم و هیاهو از دیدگاه انسانی که دیگران کندذهن مینامند، به «یوکنا پاتافا» (کشوری که فاکنر به نام خود تأسیس کرد) مینگرد و کامپسونهای دیگر هرکدام از دیدگاه آدمی با خلقیات متفاوت به همان وقایع مینگرند. درک از آلزایمر هم هیچگاه مثل زمانی که از نگاه بیمار (با بازی «آنتونی هاپکینز»)، به آن مینگرید، واقعی نیست.
کندذهنی یا آلزایمر فرقی نمیکند، در هر حال از هر دو نظرگاه «یوکنا پاتافا» عرصه جولان بیخردی است که با این نگاهها سخت سازگار است. تا آن حد که از دیدگاه یک کندذهن یا آلزایمری نیز بسیاری رفتارها نابخردانه است و بیننده نهتنها این موضوع را تأیید میکند، بلکه با عمق وجود متأثر میشود. مثل آن زمان که «هاپکینز» در خانه سالمندان به هسته وجود خود بازمیگردد و همچون کودکی هفتساله میگرید و از مادری که دهها سال پیش فوت کرده، سراغ خانه را میگیرد.
وقتی همراه با او درد دوری از خانه را تجربه میکنید، به درکی بالاتر در نحوه مراقبت از بیمار آلزایمری دست مییابید، ولو در ذرهای از سلولهایی که تو را تعریف میکنند. بر یک تغییر دیگر هم باید تأکید کرد: ارتقای سطح «روایت»، «نوول» و تکنیک «زاویه دید» از «چخوف» تا «فاکنر» و درنهایت تا «زلر».
«یوکنا پاتافا»ی شخصی هر یک از ما هم به احتمال زیاد همینگونه است. «فاکنر»، این غول بزرگ رماننویسی قرن، گویا پیشاپیش تمام نظریات مدرن نوروساینس را میدانست؛ آگاه بود که اعتباری به ادراکات و باورهای ما نیست؛ میدانست ادراکات ما به باورهای قبلی ما، شخصیت ما و خُلق ما در همان زمان ارتباط دارند. گویا فهمیده بود تا چه حد حقایق از زوایای دید مختلف، متفاوت هستند و از همین رو است که نمیتوان بر یک دیدگاه تعصب ورزید. برای دستیافتن به حقیقت، راهی بهجز نگریستن از زوایای دید مختلف وجود ندارد.
این نوع فهم چه معنایی جز تحمل و مدارا دارد؟ رمان، مهمترین ابزار برای این کار است. نهتنها نگریستن، بلکه حتی زیستی جدید در آن دیدگاه را امکانپذیر میکند. فیلم پدر تلاشی است در همین جهت با امکانات و زمان محدودتر سینما که جز با مشاوران متخصص دمانس، صناعت پیشرفته سناریو و بازی «آنتونی هاپکینز» امکانپذیر نمیشد. این پیام بر محملهایی بهشدت واقعی به شیوهای بسیار زیبا ارائه شده است.
این خصیصه تمام داستانهای بزرگ است که از اطلاعاتی واقعی یا باورپذیر سود میبرند تا هم به خواننده اطلاعات بدهند و هم به برداشتهایش از زندگی و تصمیمگیری در زندگی یاری رسانند و او را قدم به قدم با نتایج و پیامهایی هرچه متعالیتر آشنا کنند، آنسان که نگفته باشند. اینگونه است که خواننده یک بار دیگر آن واقعیات را زندگی میکند و در آن پیام میاندیشد، شاید به درکی برسد. از همین رو آلزایمر به روایت «آنتونی هاپکینز» واقعی است؛ تا حدی که میتوان از روی آن دمانس و آلزایمر را درس داد یا یاد گرفت.
در درجه اول با اندکی توجه معلوم میشود بیمار مبتلا به نوعی دمانس است؛ چراکه سیر بیماری تدریجی و مزمن است، بیمار هوشیار است، فعالیت روزمره او مختل شده، اما از آن اطلاعی ندارد. در مرحله بعد میتوان گفت دمانس او آلزایمر است و نه از نوعی دیگر. طبیعیبودن حرکات و ظاهر مناسب پوشش و گفتار به همین دلیل است. در نوع دیگر دمانس به نام «افتیدی»، ظاهر رفتار به این خوبی نیست؛ بیمار در سنین پایینتری است، اختلال رفتار و رفتار کنترلنشده اجتماعی و حتی غذایی و در بسیاری موارد نیز اختلال تکلم دارد. در نوع دیگر، «دیالبی»، بیمار کند است، هوشیاری او متغیر است و توهمات زنده دارد. وقتی «هاپکینز» دختر درگذشته خود را بهجای دختر زنده میبیند، دچار توهمات زندهای که در دیالبی مشاهده میشود، نیست.
او چیزی خارج از واقعیت نمیبیند؛ در حقیقت دختری را که بهواقع وجود داشته، بهجای دیگری میبیند. این توهم به معنای «هالوسیناسیون» نیست، بلکه توهم به معنای «ایلوژن» است که در آلزایمر دیده میشود. بهعلاوه، بیمار در حین خواب حرکات غیرارادی ندارد که از علائم مهم دیالبی است. نبود اختلال حرکتی و بیاختیاری ادرار به ضرر بیماری «آنپیاچ» و «دمانس عروقی» است. نوع سوءظن بیمار هم از نوعی است که در آلزایمر بسیار دیده میشود. ضمن اینکه آنچه در ذهن میماند، توالی زمانی خود را از دست داده است. پرستار مردی که در انتها در خانه سالمندان دیده میشود، همان صورتی است که پیشتر بهجای دامادش دیده بود.
در آلزایمر گاه واقعیت و رؤیا و آرزو و همه چیزهایی که در زمانهای مختلف تجربه شدهاند، همه با هم در یاد میمانند و دروغپردازی به نظر میرسند؛ یعنی هیچگاه نمیتوان فهمید سیلی داماد به پیرمرد واقعی بوده یا او تنها احساس کرده سیلی خورده است. میتوان تصور کرد چه مشاوران دانشمندی با جدیدترین یافتههای علمی به تهیه این فیلم مشورت دادهاند، درست برخلاف سازندههای وطنی که تولیداتشان کوچکترین شباهتی هم به بیماریهای بشر ندارد. تنها با اتکا بر واقعیتهای دقیق است که میتوان خیال را پرورش داد، لذت برد، امکانی برای تجربه زندگی جدید در حین خواندن رمان به دست آورد و بهجای قضاوت اخلاقی نیک و بد، دیدی غنیتر و فاخرتر نسبت به وقایع و رویدادها پیدا کرد.