فریدون مجلسی تحلیلگر مسائل بین الملل در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: ساموئل هانتینگتون، نویسنده کتاب مشهور برخورد تمدنها، دانشمند دانشگاهی معتبری بود که بیشتر دوران اشتغال اداریاش را در نقش مشاور امور امنیتی دولتهای جمهوریخواه آمریکا سپری کرده بود، یعنی دیدی کاملا دست راستی داشت. به همین دلیل کتاب او بیش از آنکه از تحلیلی دانشگاهی برخوردار باشد، واکنشی امنیتی و اداری از سوی یک مشاور امنیتی دست راستی تلقی میشود.
هانتینگتون جهان را به حوزههای تمدنی بر پایه ادیان تقسیم میکند و اروپا و آمریکا و وابستگانشان را در حوزه تمدن مسیحی، چین را در حوزه کنفسیوسی، هند را در حوزه هندو، اعراب و جهان اسلام را در حوزه تمدن اسلامی قرار میدهد. بنا بر تعریف او این حوزههای تمدنی با یکدیگر پیوسته در برخورد و تضاد قرار دارند و باید پیوسته مورد شک و زیر نظر باشند.
هانتینگتون در زمانی که چندین اقدام تروریستی از سوی گروههای اسلامی انجام شده بود، با دیدی تدافعی-امنیتی، عقاید دست راستی خود را زیر عنوان نظریه مطرح کرد و مورد استقبال احزاب و گروههای دست راستی و فاشیستی نیز قرار گرفت که خودشان را تافته جدا بافته و برتر و سایر تمدنهای مبتنی بر مذاهب دیگر را در جایگاه پایینتر تلقی میکردند.
آمارتیا سن استاد برجسته اقتصاد دانشگاههای کمبریج و هاروارد، دانشمندی که به دلیل نظریه اقتصاد انسانی برنده جایزه نوبل شد، در کتاب «هویت و خشونت» به این نظریه ایراد میگیرد و معتقد است که خشونت زاییده شرایط رشد فرهنگی فرد است که ممکن است اجازه ندهد فرد دارای تکثر و عمق فرهنگی شود و به اصطلاح دارای فرهنگی ساده و تکواره باشد که مایه اصلی آن را اعتقادات مبتنی بر آموزههای اولیه تشکیل میدهد و دیگر هیچ. به عقیده آمارتیا سن، تکثر هویتی به انسان دیدگاه فرهنگی گستردهتری شامل هنر، ادبیات، علوم و دانش بیشتر درباره طبیعت، محیط زیست و... میبخشد.
سن معتقد است این تکوارگی هویتی است که خشونتآفرین است و ربطی به دین ندارد و در همه جوامع نوعی دوگانگی فرهنگی پدید میآورد. دراینباره به همین مختصر اکتفا میشود. مصادیق آن در دیدگاههای پرمدعای چپ مانند گروه تروریستی بادر ماینهوف آلمان یا گروه ژاپنی مرتکب انتشار گاز سمی سارس در متروی توکیو، تا مسیحی متعصبی که نوجوانانی را در پیکنیک در جزیرهای نزدیک اسلو در نروژ به گلوله بست و کشتار کرد، تا دیویدینهای که خودکشی گروهی به راه انداختند، تا طالبان و داعشیهایی که بدون توجه به قربانیان جنبی در عملیات کور انفجاری و تروریستی فقط به کشتار در راه هدف توهمی خود میاندیشند، تا بوداییهایی که در برمه مرتکب سوزاندن و قتل عام مسلمانان روهینگیا شدند و به طور کلی در همه جوامع بشری دیده میشود. به عبارت دیگر این دوگانگی فرهنگی که در میان خود نیز لایههای متعددی دارد، امری داخلی است که در هر جامعهای مسیحی یا اسلامی و بودایی نیز در میان جمعیت وجود دارد.
هانتینگتون زنده نماند تا در دوران تاریک ترامپ شاهد تجلی و قدرتگرفتن این دوگانگی در داخل آمریکا باشد که نژادپرستی و تبعیض به همه سوابق ننگین رنگی میهنپرستانه و سیاسی داد. بخشی از جامعه دارای فرهنگ سطحی تکواره که خودشان را مسیحیان معتقد میدانستند، با ظواهر خشونتآمیز و لباسهای چرمینه سیاه سوار بر موتورهای قوی گاه خود را به جمعیت معترض میکوبیدند و هنگامی که در انتخابات اکثریت خود را در سایه دموکراسی در نظام فدرال و آرای مردم نگران از دست دادند، با تمرد از قبول نتایج آرا با خشونت به پارلمان حمله کردند.
غرض از این مقدمه رسیدن به مصر بود و اینکه این دوگانگی فرهنگی در مصر هم در آستانه قدمگذاری به مرحله بلوغ دموکراتیک وجود دارد (که در دو یادداشت به آن میپردازیم). در واقع اگر دموکراسی در جوامع بدوی هم امکانپذیر میبود، در مصر نیز همچون اندونزی که پیشتر به آن اشاره شد (یکشنبه ۱۵ فروردین، شکست پیشرفت از فساد)، حکومت در جامعه نارس در گزینش دموکراتیک یکبارمصرف، در اختیار اکثریت بدوی و تکوارگی فرهنگی قرار میگرفت! مصر نمونه جالبی است.
کشوری در تلاقی آسیا و آفریقا و اروپا و بهرهمند از قدیمیترین تمدنهای بشر و نیز از نخستین کشورهای منطقه که با تمدن اروپایی نیز پیش از دیگران آشنایی و ارتباط داشته و حتی در سبک معماری باشکوه مدرن شهرهای قاهره و اسکندریه بازتاب داشته است. مصر از قرنی پیش دارای دانشگاههای معتبر و نظام اداری و بوروکراتیک مدرن و ظواهر زندگی اروپایی همراه با طعم و اصالت محلی بوده است. در گزارشی عکسهای دستهجمعی استادان و دانشجویان دانشگاه قاهره را طی صد سال گذشته در کنار هم قرار داده بودند.
با مقایسه این عکسها که تازه تعلق به جماعاتی از بالاترین سطوح فرهنگی جامعه دارد، بهخوبی تغییر رنگ اجتماعی جامعه مصر در طول زمان دیده میشود. از یک قرن تا ۵۰ سال پیش دانشجویان و استادان مرد و زن با لباسهای رسمی باب روزگار خودشان در آراستهترین وضع دیده میشوند. به طوری که با عکسهای مشابه در دانشگاههای کشورهای اروپایی تفاوت چندانی جز تفاوتهای نژادی و چهرهها دیده نمیشود.
از ۵۰ سال پیش تدریجا چهرههای متفاوت تازهواردهای به محیط دانشگاهی دیده میشود که بهسرعت رو به افزایش میرود. شاید چنان چهرههایی در گذشته هم بودند، اما چون شمارشان اندک بود خود را ناچار میدیدند که همرنگ جماعت مبادی آداب اجتماعی دانشگاهی شوند. اما وقتی تعدادشان بیشتر میشود با دلگرمی بیشتر الزامی به همرنگی با جماعت نمیبینند.
فرزندان فلاحین با همان ظواهر و سر و وضع ساده عشایری هر سال افزایش مییابند. خصوصا زنان خودشان را بیشتر ملتزم به رعایت احکام میبینند. انقلاب افسران جوان خصوصا کاریزما و اعتبار عبدالناصر همراه با پوپولیسمی که ملیکردن کانال سوئز و جنگ اسرائیل بر آن افزود، ضمن اینکه به اکثر فلاحین و روستاییان مصری دیدگاهی سیاسی بخشید و ناسیونالیسم عربی را ترویج کرد، زمینه را برای مطالبات سیاسی این اکثریتِ تا آن زمان خاموش فراهم کرد؛ اکثریتی که اکنون شهرها را نیز به اشغال خود درمیآوردند.
فرهنگ تکواره این اکثریت چنانکه در آغاز گفته شد، صرفا مبتنی بر آگاهیهای مذهبی بود که از کودکی توسط مادر و پدر و سپس ملایان روستا به آنان آموخته شده بود. در واقع مطالبات سطوح بالاتر اینان در گذشته دورتر در قالب جمعیت اخوانالمسلمین شکل گرفته بود. جالب اینکه انور السادات، نظامی جوانی که به افسران آزاد کودتاچی و دایره عبدالناصر پیوست و پس از او رئیسجمهور مصر شد،
در آغاز کار از اعضای همین اخوانالمسلمین بود که خواهان جایگزینی احکام شرعی به جای قوانین قضائی و اداری مصر بودند. اما ناسیونالیسم عبدالناصر با جذابیت پوپولیستی خود مانند جنبشهای مشابه به طبقات فرودست غرور و اعتبار بخشیده و آنان را جذب خود کرده بود. به همین دلیل در دوران عبدالناصر و انور السادات آن عقاید مبتنی بر تکوارگی عقیدتی و خشونتهای ناشی از آن تا حدی در سایه قرار گرفت.
اما هنگامی که سادات به پیروزی نسبی بر اسرائیل و استرداد شبهجزیره سینا نیز دست یافته بود و کوشید برای تقویت بنیه اقتصادی کشور از جنگ فرسایشی دست بردارد و به صلح با اسرائیل تن داد، هنگام ساندیدن از یک رژه نظامی، توسط گروهی از نظامیان متعلق به همان اندیشههای مذهبی که اکنون در صفوف ارتش رخنه کرده بودند گلولهباران و کشته شد.