۲۹ اسفند برای هر ایرانی نماد مشخص ملیشدن صنعت نفت بوده و تاریخ سیاسی ایران را با عملکرد دولت مصدق در راستای دفاع از منابع نفت پیوند زده است. اینکه مصدق تا چه حد در دولتهای خود موفق بود و توانست امتیازاتی در راستای منابع ملی برای ایران کسب کند، بحث مفصلی است؛ اما سؤال اینجاست که با گذشت نزدیک به ۷۰ سال از این اتفاق، نگاه و تحلیل ما از مصدق تا چه حد واقعی است؟
چرا نام او در زیر سایه عناوین مختلف ازجمله وطنپرست، شریف، ملی، خائن، سادهلوح و... پنهان میشود و دیگر توجهی به عمق عملکرد او در زمینه ملیشدن صنعت نفت و دیگر دستاوردهای او نمیشود. در سابقه دولت دکتر مصدق نیز صرفا ملیشدن صنعت نفت وجود ندارد و ملیشدن شیلات و اقدامات دیگری نیز در دوران دولت او به سرانجام رسیده است که البته درباره دیگر کارهای او نیز نقد و نظرهای مختلفی وجود دارد؛ ازجمله بحث ملیشدن شیلات که بر اساس پایان این قرارداد با شوروی شیلات ایران ملی شد و گویا در صورت نبود مصدق نیز این کار انجام میشده است.
برای بررسی نگاهی بیطرفانه به عملکرد دکتر محمد مصدق در زمینه ملیشدن صنعت نفت، گفتوگوی شرق با صادق زیباکلام، نویسنده و استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و محمود نکوروح، از فعالان سیاسی قدیمی را میخوانید.
زیباکلام: نگاه ما به تاریخ ایدئولوژیک است
ابتدا زیباکلام درباره نوع شناخت جامعه ایران از مصدق و میزان عینیت ما از او به «شرق» گفت: «مشکل اساسی که ما در نگاه به تاریخ داریم، این است که نگاه ما خیلی ایدئولوژیکزده است و مذهبی، غیرمذهبی و چپ و قبل و بعد از انقلاب تفاوت نمیکند. متأسفانه این نگاه ایدئولوژیک به تاریخ همچنان با ما هست و من سادهترین تعریفی که میتوانم به کار ببرم، این است که شما از پشت یک عینک رنگی به بیرون نگاه کنید. ما در ایران به دلیل عقبماندگی علوم انسانی یک عینک ایدئولوژیک بزرگ روی صورت ایران داریم و گذشته را نه آنگونه که رنگ حقیقی آن بوده، بلکه با رنگی که ایدئولوژی به ما ارائه میدهد، نگاه میکنیم. نتیجه این شده است که شخصیتها یا ملی یا ترقیخواه یا وطنپرست یا برعکس خائن و سرسپرده و همکار استکبار هستند و نگاهی همراه با خیر و شر به تاریخ داریم. این نگاه قبل از انقلاب وجود داشته و بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا کرده است؛ بنابراین هیچوقت نخواستیم درباره ملیشدن صنعت نفت، دکتر مصدق، آیتالله کاشانی و خیلی از شخصیتهای دیگر نقد و داوری غیرایدئولوژیک از این وقایع و شخصیتها داشته باشیم که چه عملکردی داشتند و کجا تحت تأثیر عواطف و کجا متأثر از عقلانیت بودهاند؛ بنابراین برای عدهای مصدق سمبل وطنپرستی، پاکدامنی و مثل یک قدیس و برای عده دیگری مصدق، سراسر خطا بوده است. پس داوری در چنین وضعیتی مشکل میشود. به همین خاطر یکسری ابهامات چه درباره ملیشدن نفت، عملکرد مصدق بعد از ملیشدن نفت و... باقی مانده و با وجود اینکه بیش از ۷۰ سال از آن قضایا میگذرد، اما تا امروز که اسفند ۱۳۹۹ است، حاضر نشدیم یک بررسی غیرایدئولوژیک از مصدق و ملیشدن صنعت نفت داشته باشیم.
در مثال اینکه یک نگاه ایدئولوژیک چقدر میتواند خطا داشته باشد، باید اشاره کنم که نفت یک قرارداد بود؛ ما قراردادی با شرکت نفت انگلستان داشتیم و این قرارداد یک سند حقوقی و رسمی بوده است و ادعای ما این بوده که بر اساس این قرارداد نفت ایران مورد استثمار قرار گرفته و در نتیجه ما حق داشتیم این قرارداد را لغو کنیم. مجلس شانزدهم بر اساس مادهواحدهای به نام «سعادت ملت ایران» این قرارداد را لغو میکند؛ ولی ببینید نُرم مرسوم در حقوق بینالملل اینطور نیست که زمانی که احساس کردید به شما ظلم شده است، یکجانبه قراردادی را لغو کنید. به هر حال انگلستان یکسری پرداختهایی بابت سهم ما از نفت پرداخت میکرد.
ما معتقدیم پرداختیهای انگلیس خیلی کم بوده است. تصور کنید عکس این ماجرا اتفاق میافتاد و مثلا شرکت ضرر میکرد و نمیتوانست آن مبلغی را که باید طبق قرارداد پرداخت کند، به ما بپردازد. در این شرایط شرکت بگوید من قرارداد را فسخ میکنم، چون آن چیزی که به ایران پرداخت میکنیم خیلی زیاد است. آیا ما این مسئله را قبول میکردیم؟ قطعا ما این مسئله را قبول نمیکردیم؛ چون قرارداد یک سند دوطرفه است و پیشبینی شده اگر بین طرفین اختلاف به وجود آمد، باید به حکم مراجعه کنند و بین آنها داور شود. شما یک قرارداد معمولی اجارهنامه را برای یک خانه که مینویسید، مشخص میکنید وظایف و تکالیف مالک و مستأجر چیست و دو طرف نمیتوانند قرارداد را لغو کنند و بگویند ارزش این خانه بیش از این بوده است یا مستأجر بگوید سر من کلاه رفته و این خانه قیمت کمتری دارد.
من معتقدم ما در تمام این ۷۰ سال گذشته نخواستهایم به این سؤال بپردازیم که ما خودمان را محق میدانستیم و قرارداد ظالمانه بوده است. با وجود این انگلستان چه میگفته است؟ حرفهای آنها چه بوده است؟ اگر اینگونه به توافقات بینالمللی نگاه کنیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود؛ بنابراین اولین نکته تاریخی که باید به آن نگاه کنیم، این است که آن قرارداد نفتی که بین ایران و انگلستان وجود داشته و در زمان رضاشاه (۱۳۱۲) به نام قرارداد ۱۹۳۳ معروف بوده، چه جزئیاتی داشته است؟ آیا آن قرارداد ظالمانه بوده است؟ این نکته را هیچگاه در جریان ملیشدن صنعت نفت بررسی نکردهایم که طرف مقابل چه میگوید؟».
او دراینباره ادامه داد: «نکته دومی که در نگاه ایدئولوژیک هیچگاه نخواستیم به آن توجه کنیم، این است که وقتی نفت را ملی کردیم، در اردیبهشت ۱۳۳۰ مصدق نخستوزیر شد و در آن شرایط مهمترین وظیفه مصدق این بود که مادهواحده مجلس را اجرا کند. مصدق هم این کار را کرد و هیئتی به نام خلع ید به آبادان رفت و تمام تأسیسات صنعت نفت را از شرکت تحویل گرفت تا شرکت نفت یک بشکه نفت هم نتواند صادر کند. سؤال بعد این است که بالطبع یکسری مذاکرات صورت گرفت، اما این مذاکرات چگونه بودند؟ وقتی نفت ملی شد برخلاف تبلیغات بعد از انقلاب، دست آمریکاییها بههیچوجه در دست انگلیسیها نبود و از اول فروردین ۱۳۳۰ که نفت ملی شد، آمریکاییها نگفتند حق با انگلیسیهاست که به سمت کودتا بروند.
کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجام شد؛ یعنی ۲۸ ماه بعد از نخستوزیری مصدق. مصدق در این مدت چه سیاستهایی را درباره نفت اعمال کرد؟ اینکه ما میگوییم آمریکاییها از ابتدا جانب انگلیسیها را گرفتند، چقدر حقیقت دارد؟ پاسخ این است که خیر! اتفاقا آمریکاییها در ابتدای ملیشدن صنعت نفت تا حدود زیادی متمایل به ایران بودند و اعتقاد داشتند قرارداد ۱۹۳۳ به نفع ایران نبوده و در این قرارداد باید تجدیدنظر شود و حق را به ایران میدادند؛ بنابراین سعی کردند نوعی مصالحه میان ایران و انگلیس به وجود بیاید.
بههیچوجه اینطور نبود که آمریکاییها تمام حق را به انگلستان دهند؛ آنها سعی کردند یک فرمول منطقی برای این مشکل درست کنند. اولین پیشنهاد آنها در بعد از ماهها مذاکره معروف به فرمول ۵۰-۵۰ بود؛ یعنی ۵۰ درصد درآمد نفتی به ایران و ۵۰ درصد به انگلستان برسد. دولت انگلستان این فرمول را قبول نمیکرد، چون درآمدهای ایران خیلی افزایش مییافت. اما نباید فراموش کنیم همان موقع این فرمول در جهان باب شده بود؛ یعنی کمپانیهای نفتی فرانسوی، آمریکایی و... در مناطق نفتی کشفشده جدید مثل ونزوئلا، عربستان، کویت و... قراردادی اینچنین تنظیم میکردند. در عربستان ۵۰ درصد درآمد نفت متعلق به پادشاهی عربستان بود و ۵۰ درصد متعلق به شرکت آرامکو و دیگر شرکتهای آمریکایی.
با وجود اینکه انگلستان با این پیشنهاد در ابتدا مخالفت کرد، در نهایت به علت ضرر ایران در قرارداد ۱۹۳۳ پذیرفتند به فرمول ۵۰-۵۰ برسند؛ اما دکتر مصدق نپذیرفت. سؤال اینجاست که چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت؟ گویا استدلال مصدق این بوده است که شرکت با خلع ید موافقت کند؛ یعنی بپذیرد که چاهها، تأسیسات و هرچه در خوزستان وجود دارد در اختیار دولت ایران قرار بگیرد و غرامت پرداخت خواهیم کرد. فرض کنید بگوییم صد میلیون دلار انگلستان در ۵۰ سال گذشته در ایران سرمایهگذاری کرده، ما به مرور این هزینه را از درآمد نفت به آن میپردازیم، اما شرکت این فرمول را قبول نمیکرد.
در نتیجه مصدق فرمول ۵۰-۵۰ را نپذیرفت و روی مالکیت صددرصد تأسیسات و فروش نفتی تأکید کرد. فرمول دومی که به وجود آمد، اتفاقا از نظر دولت ایران بسیار بهتر از فرمول اول بود؛ به این معنا که به مصدق گفته میشد شما که مسئله مالکیت تا این حد برایتان مهم است، ما فعلا مسئله مالکیت را معلق میکنیم؛ یعنی نه ایران و نه انگلستان مالک تأسیسات و صنایع نفتی نیستند و فعلا این پالایشگاهها شروع به کار کنند و صنایع نفت زیر نظر بانک جهانی خواهد بود. بانک جهانی یک هیئت موقت را تشکیل میدهد و نفت دوباره استخراج و به فروش میرود و درآمد نیز به این صورت تقسیم میشود که درصدی به ایران و انگلستان داده میشود و درصدی هم بابت پیمانکاری به بانک جهانی داده میشود و الباقی هم در صندوقی ذخیره میشود تا زمانی که اختلاف مالکیت بین ایران و انگلستان حل شد، آن وقت پول ذخیره بهصورت غرامت به انگلیس بابت سرمایهگذاری پرداخت میشود.
این فرمول بینظیر بود و به نظر من اگر این فرمول اتفاق میافتاد، شاهکار بود؛ چون این فرمول عملا مالکیت را از انگلستان سلب کرده بود و بهتدریج مالکیت به ایران بازمیگشت. اما باز هم دکتر مصدق این فرمول را نپذیرفت. به نظر من این بزرگترین اشتباه دکتر مصدق بوده است. مصدق باید فرمول بانک جهانی را میپذیرفت؛ چون این فرمول راهگشا بود و باعث میشد کودتای ۲۸ مرداد اتفاق نیفتد، اقتصاد کشور تقویت شود و هدف اصلی که عملا مالکیت انگلیس از نفت برداشته شود، انجام میشد. من هیچوقت نتوانستم قانع شوم که چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت. نپذیرفتن این فرمول فاجعهبار بود؛ چراکه از زمانی که نفت ملی شد، انگلستان فقط و فقط یک مسئله را مطرح کرده بود و آن مسئله این بود که به آمریکاییها میگفت شما ایرانیها را نمیشناسید؛ مصدق بغض و کینه و نفرت نسبت به انگلیس دارد و هر راهحل دیگری که پیدا کنیم مصدق با آن مخالفت خواهد کرد و تنها راهحل مشکل نفت، برکناری مصدق از طریق کودتاست؛ چون مصدق محبوبیت دارد و نمیشود از طریق شاه او را برکنار کرد و باید از طریق کودتا دولت او را ساقط کنیم. آمریکاییها نیز به علت ریاستجمهوری دموکراتها بههیچوجه زیر بار این ایده نمیرفتند و ترومن قبول نمیکرد که در ایران کودتا شود و نظرشان بر توافق بود».
این استاد دانشگاه بیان کرد: «بعد از یکی، دو سال مذاکرات و پیداکردن راهحلهای مختلف وقتی مصدق نهایتا فرمول بانک جهانی را نپذیرفت، آمریکاییها برای اولینبار به کودتا توجه کردند و به این نتیجه رسیدند که انگلیسیها درست میگویند؛ بنابراین نتیجه نپذیرفتن راهحلها از سوی مصدق این شد که آمریکاییها نیز آرامآرام به انگیسیها پیوستند و زمینه کودتا از اواخر سال ۳۱ شکل گرفت. البته از بخت بد ایرانیها دو تحول مهم نیز اتفاق افتاد؛ تحول اول این بود که در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ۳۱ جمهوریخواهها به قدرت رسیدند و آیزنهاور رئیسجمهور شد، ترومن نگاهی مانند جیمی کارتر داشت و کسانی که در کاخ سفید قدرت را به دست گرفتند مانند ترامپ بودند. در انگلستان هم همین اتفاق افتاد و در انتخاباتی که در سال ۳۱ برگزار شد، متأسفانه حزب کارگر به حزب محافظهکار باخت و هر دو دولتی که در سال ۳۱ به قدرت رسیدند اصلا حالت انعطافپذیر را که بخواهند با مصدق به توافق برسند، نداشتند.
از سوی دیگر در ایران هم به علت عدم درآمد نفتی وضع اقتصادی مرتب خرابتر میشد و همهچیز قفل شده بود و بهتدریج یاران و همراهان مصدق مثل بازاریها، آیتالله کاشانی و... به این نتیجه رسیدند که مصدق نوری در انتها تاریکی نیست؛ رقابتهایی نیز وجود داشت و آیتالله کاشانی انتظار داشت افرادی که به مصدق معرفی میکند استاندار و مدیر و وزیر بشوند که مصدق زیر بار آنها نمیرفت.
از سوی دیگر حزب توده تبلیغات وحشتناکی را علیه دربار و جریانات سنتی به راه انداخته بود و انگلیسیها خیلی سعی میکردند از این عملکرد حزب توده بهرهبرداری کنند و نوعی ایجاد ترس و وحشت میان اقشار مذهبی ایجاد کنند که اگر تودهایها سر کار بیایند، تمام قدرت را بین خود تقسیم میکنند و به چیزی اعتقاد ندارند و تبلیغات شدیدی از سوی انگلیس علیه حزب توده در ایران صورت میگرفت و یک ترس و وحشت عظیم از تودهایها در ایران به راه انداخته بودند. این ترس و وحشت فقط در قم و تهران نبود و در آمریکا هم به وجود آمده بود.
صادق زیباکلام سپس درباره سیاهنمایی از جریان چپ بعد از انقلاب گفت: «در جامعه هیچ ترسی از چپها وجود نداشت، اما آمریکاییهایی بودند که این نگرانی را داشتند که براثر سقوط شاه و با توجه به اینکه چپها در ایران از جمله حزب توده، سازمان چریکهای فدایی خلق، مجاهدین و... قدرتمند هستند، ممکن است حکومتی که در ایران بعد از شاه به قدرت میرسد مقدار زیادی رادیکال چپگرا باشد و همچنین نگرانی وجود داشت و نقطه قوت آنها مهندس بازرگان و برخی اطرافیان مرحوم امام مانند مرحوم مطهری و بهشتی بود.
در پایان زیباکلام تشریح کرد: «صحبت دیگری که باقی میماند، این است که چرا مصدق فرمول بانک جهانی را قبول نکرد؟ من خیلی تلاش کردم که بفهمم انگیزه مصدق از این نپذیرفتن چه بوده است و تاکنون نتوانستهام به پاسخ این پرسش دست یابم و آن دنیا از مرحوم دکتر مصدق بپرسم که چرا آقای دکتر شما فرمول بانک جهانی را قبول نکردید. برخی از جمله آقای دکتر همایون کاتوزیان معتقدند مصدق نمیتوانست این فرمول را قبول کند. اگر فرمول بانک جهانی را قبول کرده بود و یکجور مصالحه صورت گرفته بود، از طرف حزب توده ایران و آیتالله کاشانی که حالا بزرگترین دشمن مصدق شده بود مورد تهاجم قرار خواهد گرفت و میگویند دیدید مصدق با آمریکاییها ساخت و ما از اول میگفتیم که نباید به مصدق اعتماد کرد و اصلا مهم نبود فرمولی که بهدست آمده، چه بوده است. مثل جریان برجام؛ اگر خاطرتان باشد زمانی که این توافق امضا شد، تندروها خیلی سروصدا کردند که تمام امتیازها را ما دادهایم و همه عقبنشینیها در مقابل آمریکاییها از سوی ما بوده است و بههیچوجه منافع ایران در ایران قرارداد را نمیدیدند و تصور سازش و قراداد ترکمنچای داشتند. آقای کاتوزیان معقتد است چنین فضایی در صورت قبول فرمول بانک جهانی آیتالله کاشانی و حزب توده علیه مصدق به راه میانداختهاند، اما حتی اگر بپذیریم که چنین دغدغهای در مصدق وجود داشته که اگر فرمول بانک جهانی را بپذیرم و هرگونه مصالحهای با انگلیس بکنم، کسانی که مخالف من هستند، این اتفاق را علیه من مطرح میکنند و میگویند مصدق خیانت و سازش کرد؛ بنابراین مصدق ترجیح داد مثل یک قهرمان از میدان بهدر شود. البته این فقط یک تئوری و احتمال است و نمیدانم شاید اینگونه نباشد. شاید اگر از مصدق میپرسیدیم جواب دیگری به ما میداد».
نکوروح: ملیشدن صنعت نفت به پیش از دهه ۳۰ بازمیگردد
در ادامه محمود نکوروح به عنوان شاهد عینی آن وقایع میگوید: «ملیشدن صنعت نفت تنها کار دکتر مصدق بود که تا آن زمان بین هیچکدام از رجال سابقه نداشت. پیشزمینههای ملیشدن صنعت نفت به سالها پیش از دهه ۳۰ بازمیگردد؛ در زمان رضاشاه قرارداد نفت با شرکت نفت انگلیسی باید تمدید میشد. اما رضاشاه به خاطر بیسوادی آن را در بخاری انداخته و اظهار کرد ما قبلیها را به خاطر این قرارداد نفرین میکردیم و بعدها مردم من را به خاطر سوزاندن این قرارداد نفرین خواهند کرد. زیرا در قرارداد - جدید ۶۰ ساله - فقط چند شلینگ ناقابل به نرخ قبلی اضافه شد. درحالیکه در قرارداد قبلی تمام تأسیسات شرکت بریتیش پترولیوم در جهان متعلق به ایران میشد. بعد از جنگ جهانی دوم که انگلیسها رضاشاه را در نیمهشبی با خاموشی برق بردند و انگلستان در جستوجوی تمدید قرارداد جدید توسط گس گلشاییان و دولتهای انگلوفیل- برآمد. با امروز و فردای مجلس هم بالاخره ناکام ماند، تا روند حوادث با احزاب مختلف از چپ-ملییون تا درباری و فاشیست تا تظاهراتهایی از حزب توده و... و البته حضور نیروهای متفقین و اشغال ایران که در چنین شرایطی جنگ برای ما آزادی آورد! و روزنامههای فراوان تمام گروهها و حتی غیر از گروهها منتشر شد».
او ادامه داد: «بعد از سقوط رضاشاه، فروغی، محمدرضا جوان ۱۹ سالهای را که در سوئیس هم نتوانسته بود دیپلم بگیرد و رضاشاه از دبیرستان نظام برای او دیپلم گرفت، با رأی مجلس سیزدهم که رضاشاه آن را طویله مینامید و دورهاش نیز گذشته بود، به سلطنت رساند؛ امری که مورد اعتراض دانشگاه و بازار و... قرار گرفت. فروغی در زمان وزارات داراییاش تمام هزینههایی، چون رشوه به وثوقالدوله و... عوامل طرفدار استعمار انگلستان تا هزینه سربازان انگلیسی در جنگ اول در اشغال ایران را به انگلستان پرداخت و مصدق اعتراض کرد. اولین اقدام مصدق بعد از رفتن تدریجی متفقین، آزادی مطبوعات بود که رئیس شهربانی به خاطر فحشهای حزب توده به آن معترض بود، پاسخ داد به من فحش میدهند نه به تو. شاه در سال ۱۳۲۷ مجلسی فرمایشی تشکیل داد و بر قدرت خود درباره انحلال مجلس با تصویب آن مجلس افزود. قوام به او هشدار داد که بالاخره تو کشور را به انقلاب خواهی رساند. مصدق هم گفت نیاز به انقلاب مشروطهای دیگر است. قوامالسلطنه که از ابتدا شاه را بچه مینامید و او را قبول نداشت، در مقابل حزب توده، حزب دموکرات را تأسیس کرد و دولت جدید را با ائتلاف حزب توده تشکیل داد. در این مدت او به روسیه استالینی رفت و قولوقرارهایی برای نفت شمال گذاشت و مصدق در مجلس پانزدهم با مادهای که تصویب شد، کار او را طبق قانونی با زندان و... خنثی کرد. قوام بعد از بازگشت به تهران منتظر خدمت شد تا سیام تیر که محمدرضا به او متوسل شد و بعد از قیام تاریخی مردم استعفا داد و شاه اختیارات خود را در حوزه نظامی بالاجبار به مصدق داد. طنز تاریخ آنجا بود که هنگامی که دکتر مصدق بهعنوان نخستوزیر در دربار برای معرفی خود بهعنوان نخستوزیر حضور یافت، شاه بعد از تأیید و... گفت دستور میدهم چند نفر برای حفاظت شما نگهبان بگذارند و دکتر مصدق با رد آن پاسخ داد: «همانگونه که برای رزمآرا گذاشتید؟!».
او بیان کرد: «دکتر مصدق بعد از قیام سیام تیر با برنامه معطوف به حقوق محرومین و... که در این قیام شرکت کرده و تلفات دادند، اعلام و اجرا کرد که نوعی سوسیالدموکراسی را تداعی میکرد. در دادگاه لاهه با وکالت -موسیو رولن- وکیل ایران توانست شرایطی به وجود آورد که رأی به نفع ایران صادر شود و جالبتر اینکه نماینده انگلستان به نفع ایران رأی داد و فراتر پرونده به شورای امنیت رفت و در آنجا بود که حق ملیشدن منابع برای تمام کشورها به رسمیت شناخته شد. از این مرحله ملیشدنها آغاز شد».