حمزه آقایی؛ مدتی است که در میان انبوه برنامههای ضعیف صدا و سیما به برنامهای برخورده ام به نام کتاب باز با اجرای جناب سروش صحت. برنامهای که ضمن دعوت از کارشناسان در زمینههای مختلف، به آنها زمان میدهد که کتابهایی را معرفی کنند و آراء و نظرات خود را بیان دارند. در ابتدای برنامه مختصری از مطالب کتاب را برای مخاطب شرح میدهند و گپ و گفتی پیش میآید و مجری نیز که خود نویسنده است نیک به اجرای برنامه مینشیند.
مخاطب در بستر فراهم آمده با دلگرمی به تخصص کارشناس و اعتبار حرفهای مجری برنامه، که خود وزنهای ثابت برای این برنامه تلویزنی به شمار میآید میتواند کتب معرفی شده را در فهرست مطالعه خود جای دهد. همچنین توضیحات شفاهی ارائه شده توسط کارشناس و مجری به درک و فهم کتاب ها، که گاهاً تخصصی هستند کمک شایانی مینماید.
هم چنین جایگاه کتاب به عنوان یکی از مورد اعتمادترین کالاهای فرهنگی دنیا بر کسی پوشیده نیست. این تا حدی است که بسیار دیدهایم که گاها اطلاعاتی به اشتباه در کتابی چاپ شده و اذهان عمومی حاضر به پذیرش این که اشتباه از سوی کتاب بوده نیستند و بعد از آن جایگزین کردن اطلاعات اصلاح شده، در ذهن جامعه کاری بسیار سختتر میگردد. همچنین نیازمند زمان بیشتر. تجمیع اموری که در بالا عنوان گردید نهایتاً بیننده را به کتابخوانی تشویق میکند.
با توجه به شرایط حاکم بر جامعه کنونی ایران که همه ما واقف به آن هستیم؛ تهیه کنندگان برنامه به درستی موضوع بسیاری از قسمتهای برنامه را مسائل فردی و اجتماعی انتخاب نموده و کتابهایی در این زمینه معرفی مینمایند که به گمان بنده دلیل هر چه بیشتر فراگیر شدن این برنامه در این روزگار نیز همین است. تا جایی که میبینم که در شبکههای مجازی بریدههای از قسمتهای کتاب باز دست به دست میشود، خاصه قسمتهایی با زمینههای روانشناسی.
نویسنده این مطلب نیز با توجه به مطالب گفته شده در مقام یک مخاطب عام که کمتر به منابع و انسانهای مورد وثوق دسترسی دارد دل به این برنامه بسته و قسمتهایی، چون برنامههای دکتر مجتبی شکوری را مرهم مشکلات روانی خود کرده، در قسمتهایی با حضور دکتر رشید کاکاوند به شناخت بهتر ادبیات معاصر پرداخته و برنامههای حسین فروتن را برای یافتن شیوهای بهتر در تفکر برگزیده است. ویدئوکستهای احسان عبدی پور هم که برای کسی که، چون بنده که از جنوب این سرزمین تماشاگرم، جایگاهی ویژه دارد.
اما داستان از جایی شروع شد که چندی پیش یکی از کارشناس دعوت شده در برنامه به عنوان استاد دانشگاه در زمینه موسیقی در برنامه معرفی شد. در آغاز به اظهار نظر در خصوص موسیقی نمود. من که بعد از آن برنامه قبلی و اظهار نظرهای غیر کارشناسی یک کارگردان مطرح طنزهای تلویزیونی در خصوص موسیقی، در این زمینهی خاص، از کتاب باز در خصوص علاقه خود دلسرد شده بودم، سراپا گوش شدم.
در آن تجربه تلخ قبلی حرفهایی که این کارگردان معروف عنوان کرده بود را به حساب تفاخر به عموم مردم کمتربرخوردار گذاشته بودم که دارندگی و برازندگی! یک نفر کارگردان سینما و تلویزیون است، تمکن مالی دارد و سفر خارجی میرود. به گفته خود ایشان به جای اینکه به جاهایی که اگر عوامی، چون من دستمان برسد و به فرنگ برویم میرویم، نمیرود.
به جای باطل کردن وقت شریف به کنسرت موسیقی کلاسیک خواهد رفت که با این جمله بیان نمودند: "هر وقت مردم میرن اونور، میرن چیز (همراه با تکان دادن سر) من میرم ارکستر سمفونیک". در آخر نیز به مدد ابراز علاقه به یکی از معتبرترین مولفان تاریخ موسیقی، یوهان سباستین باخ برای اعتبار بخشیدن به سخنان خود دست آویز شدند؛ که گمان میبرم اهل فن به خوبی به یاد دارند؛ و چنان گفتند که دیدیم و شنیدیم. همچنین سکوت و گاهاً تاییدهای جناب صحت را از باب احترام به بزرگتر بوده برداشت نمودم و مراتب اعتراض خود را فروخوردم.
ولی ضربه دوم عمیقتر بود. اینبار یک استاد موسیقی در همان برنامه مبادرت به عرضه کالای نامرغوب فرهنگی در رسانهای که با هزینه خود مردم گردانده میشود نمود. کارشناس برنامه اطلاعات غلطی از تاریخ موسیقی ارائه میدهند که اگر برنامه زنده بود قابل اغماض میگردید. یکی و دو تا هم نبود که بگوییم سهوی. جالب اینجاست که باز هم سخن از باخ رفت. انگار که برای اینکه بگوییم چقدر در یک زمینهای از بقیه سر هستیم باید خود را مخاطب یکی از غولهای آن رشته بنامیم و کسانی، چون من که گوشمان قدرت درک موسیقی بزرگانی، چون باخ را نداریم رشک بورزیم که عجب استادیست.
برای التذاذ شنوایی خود، برای زمان فراغت باخ گوش میدهد. البته ایشان فرمودند نکتورنهای باخ! رکوییمهای باخ! فرمهایی از هنر موسیقی که در سالهای بعد از زندگانی باخ اولی توسط جان فیلد ارائه شد و دومی که تاریخی قدیمیتر دارد بیشتر با موتسارت شناخته شده است.
شاید عنوان شود که خطا سهواً بوده و به اشتباه یک فرم به جای فرم دیگری به زبان کارشناس برنامه آمده که در ادامه میبینم که در جواب سوال مجری، جنابشان توضیح ارائه میفرمایند "که باخ در این قطعه (رکوئیم) بیشتر از آن چه که بخواد سوگواری کنه در شکوه و عظمت منش و انسانیت ماست" اظهار داشتند که منبع الهام موسیقی باخ از ماورا است.
چیزی نمیتوان در زندگی نامه باخ یافت. درست است که آهنگساز کلیسا بوند، ولی گاهاً در نامههای خود شکایت از سفارشهای زیاد کلیسا داشته و زمانهایی که تعداد متوفات کم میشد از درآمد کم خود شکایت کرده بود. چنین حقایقی نشان از زمینی بودن باخ و منبع الهام ایشان دارد. (از کتاب سرگذشت آهنگسازان بزرگ به قلم هرولد شونبرگ و ترجمه پرتو اشراق)
"باخ در شکل بخشیدن به سبک شخصی خود از منابع موسیقایی سه سرزمین مختلف بهره گرفته است. او کنسرتوهای ایتالیایی و رقصهای فرانسوی را همچون موسیقی کلیسایی وطنش آلمان با تاملی پرشور مطالعه کرده است." این پاراگراف از کتاب درک و دریافت موسیقی اثر راجر کیمی ین با ترجمه حسینی یاسینی آورده شده که به نظر نمیرسد همسو با ادعای جناب دکتر باشد که میفرمایند "باخ یه مرزی بین موسیقی شرق و غربه!"
در جای دیگری از این کتاب که اتفاقاً توسط کارشناس در همین قسمت کتاب باز معرفی گردید نوشته شده که "در زمان باخ، از نظر سبک چندان تفاوتی میان موسیقی مذهبی و غیرمذهبی نبود، در واقع، او آثار مذهبی خود را اغلب فقط با تنظیم دوباره قطعههای سازی یا آثار مبتنی بر متنهای غیر مذهبی آفریده است. در موسیقی کلیسایی او نیز فرمهای اپرایی مانند آریا و رسیتاتیف به کار گرفته میشوند"که این کارشناس موسیقی این گونه عنوان مینمایند "مگه میشه این ملودیها رو با فکر کردن نوشت؟ اینا حتما یه منبع الهام دیگهای داره!"
در جایی از همین برنامه این کارشناس عنوان میدارند که گیتار سازی برگرفته از بربط ایرانی و عودالشبوط هست. این سخن از کسی که خود را دارای مدرک موزیکولوژی معرفی کرده بعید به نظر میرسید. اگر قرار بر این باشد که یک موزیکولوگ ریشه سازها را این گونه به اشتباه عنوان کند چه انتظاری از بقیه جامعه موسیقی میتوان داشت. مضافاً میتوان نیای گیتار را ساز ویهولا دانست که در ایالت کاتالان اسپانیا هنوز یافت میشود که به دلیل نداشتن رپرتوار منسجم آهنگسازان و نوازندگان گیتار تصمیم به تنظیم آثار لوت برای گیتار نمودهاند و این امر دلالت بر ریشه داشتن گیتار در لوت ندارد.
همانطور که اگر اثری از ویلنسل برای گیتار تنظیم کنیم هیچ رابطه خانوادگی بین این دو ساز ایجاد نخواهد شد. البته در مورد واژه گیتار و ریشه آن نظراتی دیگر بیان میگردد که نمیتوان این مطلب را موثر در شکل گیری خود ساز دانست. (رجوع شود به گیتار در موسیقی آنلاین انتشارات دانشگاه آکسفورد)
در جای دیگری بیان میگردد که فلوت سحرآمیز موتسارت نیز ایرانیترین قطعه موسیقی کلاسیک شناخته شده در دنیا هست. جالب اینکه قالب این اثر زینگ اشپیل میباشد و از نظر صدا دهی یکی از آلمانیترین قطعات موسیقی کلاسیک به شمار میرود. این مورد چنان واضح است که نیازی به ارائه منبع هم نمیبینم.
اگر بخواهیم اثری از دوره کلاسیک نام ببریم که نزدیک به فرهنگ ایرانی باشد و عرق ملی بینندگان را نیز تحریک کرده باشیم اپرای خشایار شاه از هندل میتواند گزینه بهتری باشد. البته اگر وارد موسیقی قرن بیستم شویم که نمونهها بسیار زیاد است؛ که البته نمیدانم چه اصراری بر این است که هر چیزی را جوری جلوه دهیم که ریشه در ما داشته باشد؛ و یا اگر داشته باشد اصولاً فضیلت به شمار میرود؟ البته که ریشه بسیاری از آثار فرهنگی اروپای جایی غیر از اروپاست.
به نظر میرسد وقتی بخواهیم به عنوان کارشناس در رسانه ملی کشور حضور یابیم و مسالهای را مطرح کنیم نیاز است شاید یک هفته بل بیشتر تحقیق کنیم سپس موضوع را ارائه نماییم که کاری بسیار پسندیده است و از بزرگان خود این را زیاد شنیدهایم. ولی زمانی که مسالهای را به اشتباه بیان کنیم و آن را سلوک خود عنوان کنیم غیرحرفهای رفتار نمودهایم.
اینکه کارشناسی موضوعی را به اشتباه مطرح کند و برای خود اعتبار هنری کسب کند رفتاری غیراخلاقی است و بعید میدانم صدور اصلاحیه یا قرائت یک متن در برنامههای آینده نیز بشود آن را رفع و رجوع کرد.