آیتالله مصباح یزدی که روز ۱۲ دیماه دار فانی را وداع گفت، بیشتر از آنکه به عنوان فیلسوف، فقیه و استاد حوزه شناخته شود، در بین عموم مردم به عنوان چهرهای سیاسی شناخته میشد؛ آن هم چهرهای که برای بخشی از جریان اصولگرایی، شأن «پدر معنوی» را داشت.
به گزارش ایسنا، یکی از دلایل سیاسیبودن چهره مرحوم آیت الله مصباح یزدی، حمایتهای او از محمود احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ بود؛ انتخاباتی که رقابت بین احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی به دور دوم کشید و نهایتا کسی پیروز این انتخابات شد که آیتالله مصباح یزدی چند روز پس از پیروزی وی گفت: «خدای متعال را شاکریم که زمینه انتخاب چنین شخصیتی برای این دوره خاص از انقلاب را فراهم کرد و آیندگان به این نتیجه خواهند رسید که انتخاب، مشحون به کرامات و معجزات بود و از اینرو توفیق شکر این نعمت را از خداوند خواستاریم.»
پنج روز پس از انتخاب احمدینژاد نیز نشریه «پرتوسخن» در شماره ۲۸۴ خود به نقل از آیتالله مصباح نوشت: «من در این ۲۶ سال انقلاب سراغ ندارم که طلبهای یک میلیون تومان قرض کرده باشد - که ماهی بیست سی هزار تومان برگرداند - برای اینکه خرج انتخابات بشود. همچنین مواردی که مردم نذرهای عجیب و غریبی کردهاند.»
پیش از آن هم برخی از اعضای ستاد انتخاباتی احمدینژاد همچون «پروین احمدینژاد» خواهر رئیسجمهوری، «عشرت شایق» و «فاطمه آلیا» پس از اعلام نتیجه شمارش آرا برای دیدار با آیتالله به قم رفتند که او در این دیدار نیز گفت: «احمدینژاد ذخیره امروز خداوند برای کشور است.»
این حمایتها تا کمی پس از دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ نیز ادامه داشت. یکی از اظهارات پربحث آیتالله مصباح در این ایام، سخنان او در تابستان ۸۸ بود که گفت: «وقتی رئیس جمهوری از سوی رهبری نصب و تأیید میشود، به عامل او تبدیل شده و از این پرتو نور بر او نیز تابیده میشود. وقتی ریاستجمهوری حکم، ولی فقیه را دریافت کرد، اطاعت از او نیز مانند اطاعت از خداست.».
اما فاصله آیتالله از رئیس دولت دهم، با نزدیکشدن هر چه بیشتر احمدینژاد به یار دیرینش اسفندیار رحیممشایی، بیشتر و بیشتر شد تا اینکه آخرین پیوندهای احمدینژاد و مصباح، با ۱۱ روز خانهنشینی رئیس جمهوری وقت از هم گسست و آیتالله را به این جمعبندی رساند: «بیش از ۹۰ درصد معتقدم که او سحر شده است. این وضعیت ابدا طبیعی نیست. هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمیکند، مگر آنکه اختیار از او سلب شده باشد.
این کارها هیچ توجیهی ندارند. یک وقت کسی اشتباهی میکند، آن وقت هر چه او اشتباه میکند، این فرد میآید و توجیه میکند! کسی که ۱۰ تا دوست دارد، ۹ تا دوستش را میگذارد کنار و کارهای دهمی را توجیه میکند! آیا این یک کار عاقلانه است که انسان دائما به آن ۹ نفر اعتراض کند و حتی یکبار هم به آن دهمی اعتراض نکند؟ چطور همه اشتباه میکنند و کنار زده میشوند، اما این یکی میشود مطلق و هرچه میگوید درست است؟
این قضیه اصلا توجیه ندارد، اما گفتن این حرفها عوامانه است و کاری است که پیرزنها میکنند. زن و شوهرها سر هر قضیهای که دعوا میکنند، میگویند جادو شده [خنده حضار]. حرف عامیانهای بود که بگوییم لابد او را جادو کردهاند. حرفی نبود که بشود همه جا زد، مضافا بر اینکه ما خودمان هم اهل این کارها نبودیم. نه پدرمان جادوگر بود، نه خودمان اینکاره بودیم.»
آیت الله مصباح یزدی البته به انتقادها درباره حمایتش از احمدینژاد هم پاسخ داد: «حمایت ما از کسی است که در مسیر اسلام حرکت میکند. وقتی وی مسیرش را از اسلام تغییر داد، حمایت ما نیز برداشته خواهد شد. اینکه برخی میگویند نباید آن روز حمایت میکردیم، چنین انتظاری مبتنی بر اصول نیست، اما هرجا انسان متوجه شد این فرد پایش را از اصول و مبانی کج گذاشته، باز تکلیف دینی و عقل میگوید که باید برای جلوگیری از انحراف در برابرش ایستاد تا اصول حفظ شود».
مرحوم محمدنبی حبیبی دبیرکل وقت حزب موتلفه اسلامی هم اردیبهشتماه ۹۱ گفت: «آیتالله مصباح در خصوص قهر رئیسجمهوری در سال گذشته فرموده بودند که اگر حمایت از آقای احمدینژاد مستلزم ترویج مشایی شود، حمایت از احمدینژاد حرام است.»
به هر حال این بخشی از فراز و فرود رابطه آیتالله مصباح یزدی با یکی از جنجالیترین رئیس جمهوریهای ایران بود که پای آیتالله را هر چه بیشتر به حواشی سیاسی و رسانهای باز کرد، زیرا تا پیش از آن، جایگاه آیتالله مصباح یزدی، بیشتر یک جایگاه علمی، فلسفی و حوزوی بود و آنچه مردم از او در قاب تلویزیون دیده بودند، مناظرههایش در اواخر دهه هفتاد در خصوص «فلسفه سیاسی اسلام» و موضوع «تساهل و خشونت» بود.
او درباره هاشمی و خاتمی هم اظهاراتی داشت. آیتالله مصباح یزدی شهریور سال ۸۵ در جلسه پرسش و پاسخ همایش دفتر پژوهشهای فرهنگی در مشهد، در پاسخ به سوالی درباره رابطهاش با آیتالله هاشمی رفسنجانی گفت: «من با ایشان از ۵۴ سال پیش، دوستی و رفاقت داریم. همکاریهایی داشتیم. ایشان از قدیمیترین دوستان من است. از زمان فعالیت در مجله مکتب تشیع و مسائل سیاسی بعدی همکاری داشتیم.
ما از سال ۱۳۳۲ تا کنون با همدیگر رفیق هستیم، ولی از جهت فکری و مشی عملی، اختلافهایی داریم. رفاقت دیرین ما، به این معنا نیست که در همه مسائل، افکارمان همسو است. در پارهای از مسائل پس از انقلاب اختلاف نظر داریم. منشاء آن، گاه مسائل فقهی و گاه اجرایی است. در مسائلی از ولایت فقیه و مشی عملی در برخی امور، دیدگاههای ایشان را نمیپسندم. هرچه وظیفه شرعی داریم عمل میکنیم. رفاقت، حجتآور نیست.»
مصباح در همین جلسه درباره سیدمحمد خاتمی هم گفت: «در اجلاسیه قبلی مجلس خبرگان رهبری آقای خاتمی کنار من نشستند و گفتند چرا با ما بی مهری میکنی؟ گفتم من بر اساس وظیفه شرعی خود عمل میکنم، شما هم بر اساس وظیفه عمل کنید. هر کس باید حجت شرعی نزد خدای متعال داشته باشد.».
اما یکی از انتخاباتیترین مواضع آیتالله مصباح یزدی به ۲۴ اردیبهشت سال ۹۲ بازمیگردد؛ زمانی که اینچنین به شایستگی کامران باقری لنکرانی وزیر بهداشت دولت اول احمدینژاد شهادت داد: «هر چند نسبت به برخی از کاندیداهای این دوره ریاست جمهوری ارادت دارم و به اسم برای آنها دعا میکنم، اما شهادت میدهم که بینی و بینالله، اصلح از آقای دکتر لنکرانی برای پست ریاست جمهوری نمیشناسم.»
یکی از پربحثترین اظهارات سیاسی آیتالله مصباح یزدی، اظهارات او در باب جایگاه رأی و نظر مردم در حکومت بود. اینگونه معروف شد که آیتالله، رأی مردم را تزئینی میداند و اعتقادی به دموکراسی ندارد.
در تمام سالهای گذشته، برخی روزنامهها و اشخاص، این عبارات را از قول مرحوم مصباح یزدی نقل کردهاند: «پذیرفتن اسلام با پذیرش دموکراسی در قانونگذاری سازگار نیست»، «ملاک قرار دادن سلیقه مردم، اندیشه غربی است و از نظر اسلام باطل است»، «این حکومت باید از سوی مردم پذیرفته شود، چون حکم خداست»، «اینها ارزشهای اسلامی نیست، مثل دموکراسی و آزادی»، «قرار دادن هدفی به نام جمهوری در کنار اسلام، نوعی شرک است»، «انتخاب واژه جمهوری برای نفی سلطنت بود، نه جمهوری تحت آرا و هوسهای مردم»، «باید حکومت اسلامی را بپذیرید ولو اینکه این حکومت به زور متوسل شده باشد»، «عدهای بیشرمانه میگویند امام برای حکومت جمهوری قیام کرد»، «انتخابات به اندازه مسائل روزمره هم برای مردم اهمیت ندارد»، «قبول جمهوریت توسط امام برآمده از یک مصلحت بود و نه اعتقاد» و ....
اما فارغ از قضاوت درباره اصل نظریه آیتالله مصباح، این چهره دقیقا درباره شأن، ولی فقیه و همچنین جایگاه رأی مردم در حکومت چه نظری داشته است؟
او در سال ۸۴ در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در این باب سخنانی دارد که در ادامه، گزیده این اظهارات را میخوانید:
«آنچه برای بحث اهمیت دارد این است که ملاک اعتبار قانون اساسی و مصوبات خبرگان چیست؟ اساساً چه لزومی دارد که از این مقررات پیروی کنیم و آن را معتبر بدانیم و بخصوص حقوق و وظایفی که خبرگان برای خودشان تعیین کردهاند چه مقامی به آن اعتبار میبخشد؟
تشکیل حکومت اسلامی یک واجب عمومی و از ضروریات دین است. همچنین حفظ نظام و جلوگیری از اختلال آن یکی از واجبات عقلائیه بهشمار میآید، زیرا بدون وجود حکومت اسلامی احکام اسلام اجرا نمیشود و دین حفظ نمیشود؛ مخصوصاً در این زمان که جهان وضعیت نابسامانی دارد. حکومتی که وجودش ضروری و لازم است در رأس آن باید یک فقیه باشد. البته تنها فقاهت کافی نیست برای آنکه آن چیزی که منشاء لزوم حکومت است چیزهای دیگر هم هست. اگر اهل تدبیر نباشد، مصالح جامعه را درک نکند و با مشکلات آشنا نباشد نمیتواند دستور بدهد.
اینجا مسأله چگونگی انتخاب، ولی فقیه مطرح میشود. برخی میگویند شارع کسی را معین نکرده و ما هیچ وظیفه شرعی نداریم. عقلا میگویند باید حکومت برقرار شود برای اینکه هرج و مرج نباشد، بالاخره یک نظمی باید در جامعه حاکم باشد بنابراین هر چه عقلا در همه جای دنیا رعایت میکنند همان اندازه معتبر است.
در اینباره، طرفداران نظریه «انتخاب» میگویند همین که آدمی اهل سیاست باشد و بتواند رتق و فتق اموری را بکند و مردم یعنی ۵۱ درصد آنان هم قبولش داشته باشند، کافی است. مشروعیت او نیز از مردم است. براساس این نظریه، ولیفقیهحق ندارد مطابق نظر خودش چیزی بگوید بلکه باید چیزی را بگوید که مردم راضی باشند. در هر کاری باید با نمایندگان مردم مشورت کند. هر گونه مقرراتی را باید پارلمان تصویب کند. چون اینها همه اعتبار خود را از مردم میگیرند.
کسی که صریحاً میگوید من از اول میگفتم ولایت فقیه امر زمینی است، یعنی همین. اصرار بر اینکه آن آقا قائممقام رهبری باشد بیجهت نبود. تناسب فکری بود. اصلاً آنها معتقد نیستند که این یک امر شرعی و الهی است و حاکم را خدا باید تعیین کند.
اما اگر قبول کردیم که مسأله ولایت فقیه انتصابی است یعنی، ولی فقیه منصوب به نصب عام است. یعنی ملاک اعتبار و مشروعیت به خدای متعال میرسد و فقیه واجد شرایط اختیار جان و مال مسلمانها را دارد. البته در مقام عمل، بدون مقبولیت مردمی احکام آن قابل اجرا نیست. فرض کنید ما کشف کردیم که از طرف امام زمان آقای x مصداق آن نصب عام است، اما مردم نمیشناسند. عملاً چیزی تحقق پیدا نمیکند.
طبق نظریه «انتصاب» اگر او دستور داد پارلمان تشکیل شود و مردم نمایندگان مجلس را تعیین کنند به حرف او این کار اعتبار پیدا میکند. آنها قانون تصویب میکنند، اعتبار این قانون به حرف اوست که میگوید این مجلس رسمیت دارد و یا این دولت اطاعتش واجب است. این از همان ولایت الهی نشأت گرفته و متفرع بر حکومت اوست.
به نظر ما تمام مقرراتی که در کشور اسلامی ایران اجرا میشود همه اعتبارش به امر ولایت فقیه و امضای اوست. اگر بدانیم در جایی در یک مورد راضی نیست، هیچ اعتباری ندارد. گاه مورد خاصی را تعیین و گاهی هم نهادی را تصویب میکند. اینکه امام قانون اساسی را تصویب کرد، این یعنی من دستور میدهم اینگونه عمل کنید و اعتبار پیدا میکند، چون او امضا کرده است. اگر امضا نکرده بود هیچ اثری نداشت. حتی اگر تمام مردم هم رأی میدادند هیچ اعتبار قانونی و شرعی نداشت؛ همانطور که خودش فرمود.
براساس نظریه نصب، اصلاً اعتبار قانون اساسی از امضای او سرچشمه میگیرد، اما طبق نظریه انتخاب، توجیه اعتبار قوانین و تصرفات مشکل است. میگویند اعتباردهنده، نظر اکثریت است، اما اقلیتی که قبول نکردند نسبت به آنان چگونه توجیه میشود؟ همه مشکلاتی که در دموکراسی وجود دارد اینجا مطرح میشود. برخی از آنها قابل جواب است، اما خیلی از آنها نیز قابل جواب نیست، ولی براساس نظریه انتصاب، مردم شخصیتی را که ولایت دارد، کشف میکنند.
شرط تحقق عینی آن هم مقبولیت اوست. اگر مردم قبول نکنند، تأثیر عینی نمیتواند داشته باشد. این مسأله را درباره حضرت امام همه قبول کردند. تمام دنیا هم فهمیدند انقلاب ایران یعنی انقلاب خمینی، دیگر احتیاج به چیزی نداشت. فرض این است که امام ثبوتاً مصداق نصب عام امام زمان (ع) بود، اثباتاً هم همه مردم قبول کردند. بیش از این هم مقبولیت در هیچ نظامی میسر نیست.
امیرالمؤمنین صلواتالله علیه فرمود برای بیعت با من آنچنان هجوم آوردند که نزدیک بود حسن و حسین زیر دست و پا له شوند. مگر همان زمان کسانی مخالف علی (ع) نبودند؟ دیگر بیش از این اجماع ممکن نیست، ولی مرگ، حق است و بعد از امام (ره) چه باید کرد؟ راهکار عقلایی در اینجا رجوع به خبرگان است. دو راه وجود دارد: مراجعه به آرای عمومی که مردم مستقیم بیایند رأی بدهند و کسی را تعیین کنند یا چندمرحلهای باشد یعنی مردم خبرگان را تعیین کنند، خبرگان، رهبری را معرفی کند. فعلاً این روش در قانون اساسی آمده و امام این را تأیید کرد.
ما خیالمان راحت است اعتبار قانون اساسی به امضای اوست بنابراین مقرراتی که برای تعیین حاکم و چیزهای دیگر دارد، چون امضای، ولی فقیه بوده معتبر است؛ مادامی که، ولی فقیه دیگری آن را تغییر ندهد؛ و الا او میتواند بگوید مصلحت این زمان اقتضای نوعی دیگر از انتخابات را دارد.
برای انتخاب خبرگان نمیتوان هر جا هر فقیهی هست او را دعوت کنیم و بیاید و نظر بدهد چرا که واقعاً عُسر و حرج است. اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. پس چگونه انتخاب کنیم؟ بالاخره یک مقرراتی نوشتهاند بر اساس یک نسبتی بین جمعیت و بین خبره، آن گروه و این تعداد را (حدود هشتاد نفر) تعیین کردند که اینها انتخاب شوند، مردم اینها را انتخاب کنند تا امکان این باشد که بنشینند با هم مشورت و بحث کنند تا به تصمیمی برسند. این اولاً یک روش عقلایی است، ثانیاً اعتبارش برای ما به امضای، ولی فقیه قبلی است.
اینکه بخواهند این خبرگان تصمیم بگیرند و کاری را اجرا کنند، خود این آییننامه میخواهد. هیچ کار عقلایی بدون ضابطه نمیشود. بهترین راه این است که ضوابط داشته باشیم. پس خبرگان برای خودشان مقررات تنظیم کردند، ولی به این اکتفا نمیشود چرا که باز پشتوانه اعتبار این مقررات، رضایت، ولی فقیه است. اگر او با مادهای یا تبصرهای مخالف باشد و بگوید این را قبول ندارم، دیگر اعتبار ندارد و هیچکس دیگری هم نمیتواند سخن او را نقض کند.
ولی فقیه یعنی جانشین امام معصوم یعنی کسی که میخواهد حق را تعیین کند. او گاهی مصلحت میبیند بگوید شما رأی بدهید، هر چه شما رأی دادید من قبول میکنم. مثل این میماند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حاکمی میخواهد برای کوفه تعیین کند یا برای شهر دیگری. بگوید: مردم! شما چه کسی را دوست دارید؟ حرف چه کسی را قبول میکنید؟ آنها نظر خودشان را میدهند، اما حضرت که تعیین میکند، موضوع اعتبار پیدا میکند.
از آنها نظرخواهی میکند برای اینکه مصلحت کار این است. وقتی خود مردم نظر دادند، بهتر هم تمکین میکنند و حرفش را میپذیرند. بیشتر با او همکاری میکنند. او دستور میدهد که رأی بدهید چه کسی رئیس جمهور باشد. انتخابات ریاست جمهوری اعتبارش به رضایت اوست. مصلحت دیده که در این شرایط مردم رای بدهند. اما حقیقت این است که آنها دارند پیشنهاد میکنند و میگویند ما این فرد را میخواهیم، اما الامر الیکم، شما باید نصب کنید، نخواستی نصب نکن. اینکه حضرت امام (ره) میفرماید رئیس جمهور منتخب بدون نصب، ولی فقیه، طاغوت است یعنی همین.» (نشریه پرتو سخن، ۸۴/۱۰/۷)
آیتالله مصباح همچنین در جلسه پرسش و پاسخ در مورد مشروعیت و مقبولیت میگوید: «دموکراسی که برای غربیها اصالت دارد، برای ما فقط جنبه ابزاری دارد. رأی مردم برای ما مشروعیت نمیآورد؛ مقبولیت میآورد. ممکن است در آینده، قانون اینگونه شود که مردم باید در تعیین استاندار نظر بدهند. این قانون و این فرآیند از نظر اسلام هیچ اشکالی ندارد، اما این بدان معنا نیست که مردم به او مشروعیت میدهند بلکه مردم رأی تمایل میدهند. وگرنه حکم اصلی، حکم خدا، پیغمبر، ائمه اطهار و حکم، ولی فقیه است.
اینکه امام فرمود میزان رأی مردم است، آیا حتی در مقابل حکم خدا نیز میزان رأی مردم است؟! این همه امام دم از اسلام زد برای چه بود؟ ایشان از همان ابتدا میفرمود همه چیز فدای اسلام. بیشک ایشان در مقابل اسلام نگفت رأی مردم معتبر است بلکه آنجا که ما مصالح را نمیدانیم و حکم خدا نیست، برای تشخیص مصداق از رأی مردم بهره میبریم. پیامبر نیز برای جنگ احد از مردم استمزاج کرد که بیرون مدینه برویم یا در مدینه بمانیم.
جوانها با ماندن در شهر مخالفت کردند، پیامبر نیز به رأیشان احترام گذاشت و به ضرر هم تمام شد، اما اگر خدا فرموده بود، دیگر نمیتوانست بگوید میزان رأی مردم است. آنجا که دین چیزی را فرموده است، همان ملاک است و آنجا که دستوری ندارد و طبق فرمایش بعضی از بزرگان مانند مرحوم آقای سیدمحمدباقر صدر، منطقة الفراق است، به عهده مردم گذاشته شده است. «وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ» (انعام،۱۶۶) این آیهای است که مقام معظم رهبری در ملاقات با خبرگان دو بار خواندند. به حسب ظاهر، این آیه با جلسه خبرگان مناسبتی نداشت، اما ایشان آن را خواندند و تکرار هم کردند.
آنجایی که امر خدا و پیغمبر روشن است، جای مراجعه به افکار دیگران نیست. اگر از اکثریت تبعیت کردید؛ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ. بنابراین، آنجا که خداوند فرمانی داده است، هیچ کس حق دخالت ندارد.» کتاب پرسش و پاسخ
مگه تو زمان شاه که حکومت اسلامی نبود دین شما حفظ نشد؟!
به نظرتون الان که حکومت اسلامیه دین مردم حفظ شده؟
اصلا مردم الان دیندار ترند یا مردم زمان شاه؟