عبدالرحمن نجلرحیم مغزپژوه در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: عده زیادی از مردم دنیا با دیدن اجرای باله دریاچه قوی چایکوفسکی توسط خانم مارتا سی. گونزالس گرفتار فراموشی آلزایمر، روی صندلی چرخدار در خانه سالمندان ناحیه والنسیا در اسپانیا تعجبزده شدند.
چنین پیداست که خانم گونزالس در سال گذشته کمی پیش از مرگ، با شنیدن موسیقی چایکوفسکی، چنان به هیجان آمده که شروع به اجرای آن میکند. سؤالی که برای اکثر شاهدان این فیلم مستند کوتاه پیش میآید این است که چگونه کسی که بیماری فراموشی یا آلزایمر دارد، میتواند با قطعهای از موسیقی چایکوفسکی، چون بالرینی حرفهای به اجرای زیبای آن بپردازد، چنانکه گویی در حضور تماشاگران بسیار در حال انجام آن است.
درست است که خانم گونزالس در ۵۰ سال قبل از این اتفاق، در نیویورک بالرین حرفهای بوده، اما چطور میشود وقتی او حتی نمیتواند به یاد بیاورد که صبحانه چه خورده، بتواند از عهده حرکات و کنشهای پیچیده متناسب با موسیقی باله چایکوفسکی برآید و طوری آن را با هیجان اجرا کند که گویی در حضور مخاطبان مشتاق خود قرار دارد.
امروزه با گشایشهایی که در فهم امر بدنمندی شناخت در مغزپژوهی اجتماعی صورت گرفته، ذکر چند نکته در تحلیل این مستند کوتاه از خانم گونزالس خالی از فایده نیست.
اول اینکه اگر شرایط خانم گونزالس مورد توجه مؤسسهای که در پی یافتن نوعی موسیقیدرمانی برای افراد آلزایمری است، قرار نمیگرفت چه بسا توانایی او در اجرای مهارتی که سالها در خفا مانده بود، همچنان مخفی میماند. بدیهی است که این خویشتن اولیه و حداقلی و آگاهی پیشتأملی اولیه ناشی از آن، که در بیماران آلزایمری پابرجا میماند، ساخته تجربیات ادراکی کنشهای عاطفی، اجتماعی فعالیت مدارهای عمیق مغزی در رابطه با بدن خود و دیگری است.
این تجربیات بیناجسمانی و بیناسوژهای، سازنده تجربیات مهارتیافته اجرائی در زندگی ما هستند که اغلب نسبت به آنها خودآگاهی تأملانه و بازتابی نداریم. جالب اینکه اگر هم بخواهیم همزمان به آنها خودآگاهی تأملی داشته باشیم، در اجرای همزمان این مهارتها دچار اشکال میشویم، زیرا دخالت مدارهای خودآگاهی تأملی در اجرای خودبهخودی آنها اختلال ایجاد میکند. این موضوع به دقت در مورد اجراهای هنری مختلف، مورد مطالعه قرار گرفته است.
موضوع مهم دوم در این رابطه، نقش عوامل فرهنگی در چند و، چون یادگیری مهارتهای اولیه اجرائی در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی است. خانم گونزالس در فرهنگی رشد کرده که میتوانسته بالرین شود و باله دریاچه قوی چایکوفسکی را بارها روی صحنه تمرین و نمایش اجرا کند و همین امر باعث شده این اجراها در عمق مدارهای بدنی مغزی حافظه پنهان کنشی ـ عاطفی اجتماعی او نقش ببندد و حتی بیماری فاجعهباری، چون آلزایمر نیز نتواند به آن دسترسی پیدا کند.
اما در شرایط فرهنگی دیگر، فاطمه خانم، بیمار من نیز پس از فاجعه پیشرفت بیماری آلزایمر زمانی که حتی نمیتواند دخترش را بشناسد، قادر به خواندن دقیق حمد و سوره نماز و حرکات سجود و رکود آن است که از نوجوانی و جوانی یاد گرفته است. باقیماندن این توانایی در فاطمه خانم هم که هیچ چیز را به یاد نمیآورد، مایه تعجب اطرافیان میشود. بهطوریکه فامیل شک میکنند که شاید فاطمه خانم ادا درمیآورد که وانمود میکند بچههایش را نمیشناسد.
فاطمه خانم یا خانم گونزالس هیچکدام قدرت جادویی ندارند، بلکه تنها هنوز با کمک مدارهای عمیق مغزی بدنیشان، مهارتهای اجرائی آموخته در کنشهای عاطفی اجتماعی وابسته به فرهنگ دوران فعال زندگیشان را حفظ کردهاند.
سومین نکته اینکه پیوند انسانی برای رسیدن به هر نوع آگاهی الزامی است. به این معنا که در هر ارتباط مهارتی حرکتی پیشزبانی نیز به خویشتنی حداقلی و اولیه برای ایجاد نوعی فضای آگاهی پیشتأملی بیناجسمانی و بیناسوژهای نیاز است؛ بنابراین هر دو فرد دچار آلزایمر (گونزالس و فاطمه خانم) در دو فرهنگ متفاوت برای اجرای این سطح از توانایی شناختی ناشی از خویشتن حداقلی و آگاهی پیشتأملی، نیاز به دیگری دارند تا طنین اعمالشان در واکنش آنسانی آنها، چرخههای آغازین آگاهی در زیستجهانشان را تأمین کند.
نکته چهارم اینکه بیماری آلزایمر با همه مشکلات و مصائبی که به بار میآورد، میتواند افشاکننده بخشی از خویشتن و آگاهی انسان باشد که بنا بر طبیعت هنگام سلامت در زیر لایههای شعور و خودآگاهی پیدا و آشکار در زندگی روزمره، مستور و مخفی میماند و اغلب به حساب بدیهیات گذاشته میشود و اهمیت کارکردهای آنها به چشم نمیآید. به همین دلیل وقتی در بیماری آلزایمر بعضی از تواناییهای نهفته رخ مینمایانند، باعث تعجب همگان میشود.
نکته آخر اینکه ویدئوی اجرای باله دریاچه قوی چایکوفسکی توسط خانم گونزالس میتواند وایرال شود و میلیونها بیننده جهانی داشته باشد، درحالیکه اجرای نماز فاطمه خانم نمیتواند توجه اینچنانی را جلب کند. علت آنهم تا اندازهای مربوط به سطح و درجه مهارتی مورد برای اجرای باله بهعنوان هنری حرکتی پیچیده است و به دلیل همین پیچیدگی، برای همه میسر نیست که بالرین شوند؛ بنابراین وقتی یک بالرین دچار آلزایمر میشود و بخش اعظم قوه شناخت خود را از دست میدهد، هنوز میتواند با حرکاتی سنجیده در دستها و نیمتنه و چهره خود، حرکات پیچیده هماهنگ با موسیقی ایجاد کند که از عهده افراد معمولی برنمیآید و این خود باعث شگفتی بیشتر میشود.
بدیهی است که بخشی از این شگفتیها ناشی از قدرت هنر موسیقی و درهمتافتگی آن با هیجان و حرکات و جنبش پیچیده بدن بهعنوان ریشه تفکر انسانی است. پدیده اینچنانی مثل باقیماندن چند برگ زرد مقاوم بر پیکره بیبرگ درختی کهن در پاییزی سرد در انتظار زمستان است.