دو ماه از جنبش معروف به «من هم» ایرانی میگذرد. سلسله افشاگریهایی که در شبکههای اجتماعی درباره آزار جنسی در ایران شروع شد و همچنان هم ادامه دارد. دراینبین نامهای زیادی به میان آمد. از سلبریتیها تا چهرههای معروف شبکههای اجتماعی. بعد از این افشاگریها نیویورکتایمز سراغ یکی از چهرههای که نامش در این افشاگریهای به میان آمد رفت و با 13 زن که ادعا میکردند توسط نقاش معروف ایرانی آزار دیده بودند، مصاحبه کرده بود و تلاشش برای گفتوگو با آغداشلو بینتیجه مانده بود و نهایتا گزارش مفصلش را منتشر کرد.
آنهم در روزهایی که رسانههای ایرانی تنها پرداختنشان به این اخبار انعکاس سخنان رئیس پلیس تهران یا مقامهای رسمی درباره پرونده متجاوز سریالی تهران بود. این اولینباری نیست که جریان رسانههای فارسی از برخی رویدادهای داخل ایران چشم میپوشند همین چند روز پیش هم در جریان غرقشدن خانواده ایراننژاد در کانال مانش بحث رویکرد رسانههای ایران مورد نقد واقع شد. این ازدستدادن سوژههای روز ایران از سوی رسانههای ایران موجب شد تا با علیاکبر قاضیزاده، استاد ارتباطات، به گفتوگو بنشینیم تا نظر او را دراینباره بدانیم.
به نظر شما چه اتفاقی موجب میشود که به ماجرای اتهاماتی درباره چهرهای چون آغداشلو در رسانههای ایرانی پرداخته نمیشود و کسی به سراغ مدعیان و خود آقای آغداشلو نمیرود و رسانهای از نیویورک به آن میپردازد؟ آیا پرداختن به مسئلهای درباره یک نقاش معروف هم در ایران جزء خطوط قرمز مطبوعاتی است؟
ببینید همه میدانیم که در این سالها چنان محیط رعبآوری برای همکاران من در روزنامهها و سایتها ایجاد کردهاند و آنقدر محدودیتها زیاد است که خود روزنامهنگاران داوطلبانه خودسانسوری میکنند. یعنی دنبال بسیاری از سوژههای خبری که برای مخاطبان مهم است و اغلب صدایش از رسانههای خارج از ایران بیرون میآید، نمیروند. ما در این سالها روزنامهنگارانی داشتیم که تحت تأثیر عوامل بیرونی و برونسازمانی آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتهاند که کیفیت و مضمون و محتوای رسانهها به این روز افتاده است.
چرا وقتی یک مسئول بلندپایه مملکتی از رانت استفاده میکند یا سوءاستفاده از قدرت میکند، نباید مطبوعات به آن بپردازند؟ این کار که محیط را امنتر و شفافتر میکند. متأسفانه این جدال دهههای متمادی و متوالی است. حاصلش هم همینی است که میبینید. خب اگر ما به سراغ سوژهها نرویم، مخاطب را هم از دست میدهیم.
برای همین است که طی سالها روزنامهنگاران و همکاران عزیز من عادت کردهاند که به دایرههایی که ممکن است برای خودشان و رسانهشان خطرآفرین باشد، اصلا نزدیک نشوند. از آن مهمتر ناشران و مالکان رسانهها هستند. بههرحال هر مالک و صاحب رسانهای نمیخواهد شاهد مرگ رسانهاش یا دادگاه آن یا توبیخ و جریمههای خودش باشد. در نتیجه همه اینها موجب میشود که مطبوعات ما سراغ این سوژهها نروند.
ایراد کار را در کجا میبینید؟ چرا چنین اخباری در رسانههای ایران نادیده گرفته میشود؟
من اخیرا کتابی ترجمه کردم به اسم «فیچرنویسی برای روزنامهنگاران» و متوجه شدم که در غرب اصولا نابترین خبرها از همین نوع خبرهایی است که شما گفتید. یعنی اینکه فلان سلبریتی با خانوادهاش چه میکند یا تعطیلات را چگونه و در کدام هتل میگذراند. از قضا این اخبار خوانندههای فراوانی هم دارند؛ هم در فضای مجازی و هم در رسانههای بهاصطلاح میناستریم. در این کتاب نکته جالبی که در فیچرنویسی وجود داشت این بود که مهمترین گزارشها اغلب درباره گزارشهای مربوط به موضوعاتی چون «آزار جنسی» و مسائلی مربوط به آن بود. من فکر میکنم ایراد کار در پرداختن به این سوژهها در ایران زیاد سیاسیدیدن همهچیز است. ما و جامعهمان چنان سیاسی هستیم و چنان سیاستزده هستیم که گویا قرار است نانمان را در آش سیاست بزنیم و بخوریم. از همینرو در پرداختن به چنین سوژههایی هم درگیر مسائل و ملاحظات سیاسی میشویم.
درحالیکه در دنیا چنین نیست و اگر سلبریتیای به مسئلهای متهم باشد، رسانهها درباره آن تحقیق میکنند و گزارشها را منتشر میکنند و نه در پرداختن به سوژه ملاحظهای وجود دارد و نه پیگیری مداوم خبرش در رسانهها. تجربه همین رسانههای غربی نشان میدهد که اتفاقا این دست اخبار و پیگیریاش برای مخاطبان هم جذابیت دارد و روی فروش و بازدید اخبار رسانهها تأثیر میگذارد. ولی ما در ایران به این مسائل نمیپردازیم، چون همان جو سیاستزده ما را میبرد به سمت پرداختن به فجایع و حوادث و رویدادهای بزرگ؛ درحالیکه در رسانههای دنیا هر رویدادی که برای مخاطب جذاب باشد و موجب مراجعه مخاطب به رسانه شود، حتی در دو پاراگراف، پوشش داده میشود.
به نظر شما مالکان رسانهها و ناشران آنها چه میزان در تزریق این نگاه مؤثر هستند؟ به نظر شما آنها با وابستگی به یارانهها و کمکهای دولتی رسانهشان را به یک بنگاه اقتصادی صرف تبدیل نکردهاند؟
کاش نگاه ناشرن و مالکان روزنامهها فقط سودآوری رسانه باشد. این اصلا مسئله بدی نیست. یک رسانه پیش از اینکه هر نقشی داشته باشد، یک بنگاه اقتصادی است. باید درآمد داشته باشد تا بتواند سرپا بماند و کار رسانهایاش را انجام دهد. اگر غیر از این باشد آن رسانه مجبور است از نظر مالی خودش را به یک سازمان یا حزب وابسته کند. در نتیجه دیگر نمیتواند بیطرف باشد و به آن سازمان و نهاد یا حزب احساس دین میکند و بیطرفی و استقلالش را از دست میدهد. به نظر من عیب در اینجاست که در قانون کشور ما برای گرفتن امتیاز یک روزنامه یا مجله یا بنگاه رسانهای همهجور شرطی گذاشتهاند غیر از اینکه در کار روزنامهنگاری اهلیت داشته باشد. در واقع مدیران رسانهها در ایران بیشتر چهرههای سیاسی هستند.
معاونان وزرای دولتهای سابق، نمایندگان مجلس سابق یا فعلی و چهرههایی از این دست هستند. اینها از جنس روزنامهنگاری نیستند و اگر زمانی رسانهشان تعطیل شد، به سراغ کار اصلی خودشان در دنیای سیاست یا اقتصاد میروند. در این میان روزنامهنگارها هستند که در صورت بستهشدن رسانهها خانهنشین میشوند. اتفاقی که سال ۷۹ رخ داد و با تعطیلی گسترده مطبوعات اکثر مدیران نشریات به کارهای قبلی خود بازگشتند و ما روزنامهنگارها بودیم که بیکار شدیم. ولی وقتی شما بهعنوان ناشر و مالک روزنامه اگر از جنس مطبوعات باشید، این تنها دارایی شماست.
برای همین به هر دری میزنید تا نشریه شما چاپ شود و مقبول مخاطب هم باشد تا چرخ اقتصادی آن بچرخد. این دو نگاه مهم در این زمینه است. به همین دلیل است که آن ناشر یا مالک چون دیدی به مسئله رسانه و آگاهیرسانی ندارد و فقط به دنبال این است که کمک دولتی رسانهاش قطع نشود و بیشتر از این چیزی نمیخواهد؛ بنابراین برایش اهمیتی ندارد که به سوژهها در چه حد و با چه جذابیتی پرداخته میشود. از بد حادثه این نگاه غالب مطبوعات ماست و رشته کار اغلب در دست کسانی است که اهلیت رسانهای ندارند.