bato-adv
کد خبر: ۴۵۳۱۳۳

آزار و اذیت نوجوان ۱۶ ساله توسط سردسته خلافکاران

آزار و اذیت نوجوان ۱۶ ساله توسط سردسته خلافکاران
با تهدید و توهین مجبورم کرد تا مشروبات الکلی و سیگار مصرف کنم، چون تجربه نوشیدن مشروب را نداشتم در حالت نیمه بیهوشی قرار گرفتم.او هم که با یک هدف شوم و با توسل به حیله و نیرنگ مرا به آن خرابه کشانده بود، از این فرصت سوءاستفاده کرد و به هدف پلیدش رسید.
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۱ - ۱۳ شهريور ۱۳۹۹
هر بار که برای هواخوری و تفریح به پارک نزدیک منزلمان می‌رفتم مادرم با نگرانی نصیحتم می‌کرد که مواظب افراد ناباب باشم و هیچ گاه با آن‌ها رفاقت نکنم، اما بالاخره سردسته خلافکاران پارک با ترفندی خاص مرا فریب داد و ...

به گزارش خراسان، این‌ها بخشی از اظهارات نوجوان ۱۶ ساله‌ای است که مدعی بود جوان ۲۳ ساله‌ای با توسل به حیله و نیرنگ او را ربوده و در اطراف یکی از روستا‌های حاشیه مشهد مورد آزار و اذیت قرار داده است. این نوجوان که هنوز دلهره عجیبی داشت، درباره چگونگی آشنایی با خلافکاران پارک نشین به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: از روزی که به خاطر شیوع ویروس کرونا مدارس تعطیل شد و آموزش‌ها شکل مجازی به خود گرفت، من هم مانند خیلی از دانش آموزان دیگر گوشی تلفن هوشمند تهیه کردم تا از تحصیل عقب نمانم، اما در این میان ساعت حضورم در منزل بیشتر شده بود، به طوری که بعد از پایان آموزش‌های مجازی دیگر نمی‌توانستم در خانه بمانم. ا
 
ز تماشای تلویزیون و خوابیدن و دراز کشیدن خسته شده بودم، به همین دلیل گاهی اوقات بیکاری را در فضای مجازی می‌گذراندم و گاهی نیز برای تفریح و هواخوری به پارک نزدیک منزلمان می‌رفتم، آن جا گروهی از جوانانی حضور داشتند که شأن و شخصیت آن‌ها بسیار با من متفاوت بود. آن‌ها مدام در پارک پرسه می‌زدند و با رفتار‌های زشت و زننده، خودشان را قدرتمند و زورگو جلوه می‌دادند.
 
این افراد دورهم جمع می‌شدند و آزادانه و بی پروا بنگ و سیگار می‌کشیدند یا لابه لای درختان پارک مشروبات الکلی مصرف می‌کردند. دورادور آوازه آن‌ها را شنیده بودم و می‌دانستم جوانی به نام «سعید» سردسته این خلافکاران پارک نشین است.
 
اگرچه نمی‌خواستم به آن‌ها نزدیک شوم، اما دو نفر از دوستان هم محله‌ای ام با آن‌ها ارتباط صمیمانه داشتند و خلافکاری آن‌ها را برای من هم بازگو می‌کردند تا این که همان افراد خلافکار گروهی را در شبکه اجتماعی تلگرام راه اندازی کردند و سعید هم که هفت سال از من بزرگ‌تر بود مدیریت این گروه تلگرامی را به عهده داشت.
 
از آن روز به بعد آن گروه پارک نشین تصاویر بسیاری از رفتار‌های زشت و خلافکاری هایشان را در گروه منتشر می‌کردند. از سوی دیگر، دو دوست هم محله‌ای من با آن‌ها ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتند به گونه‌ای که دیگر در دورهمی‌های خلافکاران شرکت می‌کردند و در لانه‌های مجردی قلیان و سیگار می‌کشیدند.
 
من و برخی دیگر از دوستان هم محله‌ای ام از سعید و دیگر خلافکاران پارک ترس داشتیم چرا که آن‌ها وانمود می‌کردند کسانی که در جمع آن‌ها باشند، از زورگویی در امان هستند و کسی جرئت نگاه چپ را به آن‌ها ندارد. خلاصه من هم فقط از طریق دوستانم در گروه تلگرامی آن‌ها وارد شده بودم تا این که روزی سعید پیامی را در فضای مجازی برایم ارسال کرد و از من خواست به همراه دیگر دوستانش برای اسباب کشی منزلشان به او کمک کنم.
 
من هم به دلیل ترسی که از او داشتم و جرئت نه گفتن نداشتم، به او پاسخ مثبت دادم، اما تاکید کردم که باید تا ساعت ۲۰ به منزل برگردم! اشتباه بزرگم این بود که در این باره به پدر و مادرم چیزی نگفتم و ساعت ۱۷ به محل قرار آن‌ها در پارک رفتم. سعید منتظرم بود، ولی از این که هیچ کدام از دوستانش را در محل نمی‌دیدم خیلی تعجب کردم.
 
او که متوجه نگرانی من شده بود، خیلی طبیعی گفت: همه بچه‌ها مشغول اسباب کشی هستند و تنها من منتظر تو ماندم! در همین حال سعید تاکسی اینترنتی کرایه کرد و به سمت روستایی حرکت کردیم که مدعی بود در آن جا دوستانش مشغول کار هستند، اما زمانی که راننده از حاشیه روستا دور شد و من دیگر انسانی را در آن محدوده نمی‌دیدم، دلهره عجیبی وجودم را فرا گرفت، ولی از ترس جرئت نداشتم چیزی بگویم تا این که او مرا به یک خانه مخروبه برد و با تهدید و توهین مجبورم کرد تا مشروبات الکلی و سیگار مصرف کنم، چون تجربه نوشیدن مشروب را نداشتم در حالت نیمه بیهوشی قرار گرفتم.
 
او هم که با یک هدف شوم و با توسل به حیله و نیرنگ مرا به آن خرابه کشانده بود، از این فرصت سوءاستفاده کرد و به هدف پلیدش رسید. او در حالی مرا تا روز دیگر در آن منزل مخروبه نگاه داشت که پدرم گم شدن مرا به پلیس اطلاع داده بود. روز بعد وقتی کمی حالم بهتر شد سعید مرا با خودروی یکی از اهالی همان روستا تا نزدیکی منزلمان رساند و تهدید کرد که به هیچ کس چیزی نگویم.
 
مادرم وقتی مرا دید از شدت گریه روی زمین افتاد و پدرم مرا به آغوش کشید. من هم با ترس و لرز ماجرا را بازگو کردم و به کلانتری آمدیم، اما‌ای کاش حرف‌های مادرم را خیلی جدی می‌گرفتم تا ...

شایان ذکر است، تلاش نیرو‌های اطلاعات و تجسس با صدور دستوری از سوی سرهنگ باقی زاده (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) برای شناسایی و دستگیری سعید آغاز شد.
bato-adv
ناشناس
Germany
۱۸:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۳
بعد آقای علم الهدی نگران کنسرت در مشهده
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۳
فیلم هندی جدید از خراسان!!! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۲