فرارو- دیروز ۲۴ آگوست زادروز گل سرسبد دوره طلایی ادبیات آمریکای لاتین، یعنی خورخه لوئیس بورخس است.
ادبیات داستانی آمریکای لاتین و رمانها و داستانهای سبک رئالیسم جادوییاش، برای ما ایرانیها یادآورِ نامهای بزرگی چون گابریل گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس و خاطراتی از کتابهایی همچون صدسال تنهایی است. اما همهی این نامهای بزرگ، با انگشت یک نفر را نشان میدهند؛ عالیجناب خورخه لوئیس بورخس. کسی که بسیاری از برندگان جایزه نوبل ادبی در برابر عظمت او تعظیم کردند اما خودِ او برای همیشه ا دریافت آن جایزه محروم ماند.
خورخه لوئیس بورخس از برجستهترین نویسندگان و شاعران معاصر آمریکای لاتین است. شهرت او بیشتر به خاطر نوشتن داستان کوتاه است. بورخس بیشتر در زمینه داستان کوتاه تبحر داشت و به همان عنوان هم در دنیا زبان زد است.
یکی از مشهورترین کتابهای او، داستان (۱۹۴۴)، گلچینی از داستانهای کوتاه بورخس به انتخاب خودش است که مضامینی همچون رؤیاها، کتابخانهها، آیینهها، حیوانها، فلسفه، دین و خدا را میتوان حلقه اتصال این داستانها دانست
خورخه لوئیس بورخس (Jorge Luis Borges) در ۲۴ آگوست سال ۱۸۹۹ بوئنوس آیرس پایتخت کشور آرژانتین به دنیا آمد. پدر وی به وکالت اشتغال داشت و یک استاد روانشناسی نیز بود و قصد داشت نویسنده شود، به گفته بورخس غزلهای زیبایی هم میسرود و مادرش یک مترجم حرفهای بود. او تا سن ۱۱ سالگی تحصیلات را در داخل خانه انجام میداد و به فراگیری دو زبان اسپانیایی و انگلیسی مشغول بود.
بورخس و خانوادهاش در سال ۱۹۱۴ به خاطر کاهش بینایی پدر و برای درمان این مشکل به شهر ژنو در سوئیس رفتند و تا پایان این دهه در اروپا ماندند. وی در اروپا زبانهای فرانسوی و آلمانی را در کنار زبان مادریاش آموخت.
خورخه لوئیس بورخس سالهای نوجوانی خود را در ژنو و بعد در اسپانیا سپری کرد. او در سال ۱۹۲۱ به بوئنوس آیرس بازگشت. وی نخستین دفتر شعر خود با عنوان شور بوئنوس آیرس، را در بیست و چهار سالگی منتشر کرد. در دوران جوانی بهعنوان کارمند کتابخانه کار میکرد و سپس مدیر کتابخانه ملی آرژانتین شد. بورخس سالها بعد به عنوان استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه بوئنوس آیرس منصوب شد.
وی تا سال ۱۹۳۰ شش کتاب چاپ کرده بود: سه مجموعه شعر و سه مجموعه مقاله؛ بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۹ او تمام آثار داستانی خود را نوشت و چاپ کرد که بعدها به خاطر همین آثار به شهرت رسید. بورخس به مرور زمان بینایی خود را از دست میداد و قبل از مرگ کاملاً نابینا شد. وی در زمان تصدی پست ریاست کتابخانۀ ملی آرژانتین، تقریباً نابینا بود. او هیچ رمانی ننوشت. داستان کوتاههای وی انقلابی در فرم داستان کوتاه کلاسیک ایجاد کرد. بعدها منتقدین از وی بهعنوان نویسنده پستمدرن نام بردند.
خورخه لوئیس با اینکه بارها نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد ولی هیچگاه برنده آن نشد، با این وجود جایزهٔ ملی ادبیات آرژانتین را از آن خود کرد. بورخس در سال ۱۹۶۱ با دریافت نخستین جایزه ادبی فورمنتور از سوی جامعه بینالمللی ناشران برای کارنامه ادبی بینظیرش یکباره به شهرت جهانی رسید. این جایزه بهطور مشترک به بورخس و ساموئل بکت اهدا شد و به ترجمههای انگلیسی دو اثر بورخس، فیکسیونس و هزارتو شهرت فراوانی بخشید.
به اعتقاد بسیاری از منتقدان سرچشمهی آنچه رئالیسم جادویی خوانده میشود و به یکی از ویژگیهای نویسندگان مهمی چون گابریل گارسیا مارکز تبدیل شده، را باید داستانهای کوتاه بورخس قلمداد کرد. در آثار بورخس دور از ذهنترین ارتباطها، اتفاقها و شخصیتهای تخیلی و واقعی چنان کنار هم قرار میگیرند که به عنوان واقعیتی داستانی همانقدر خیالی به نظر میرسند که باورپذیرند.
آشنایی بورخس با ادبیات کهن ایران به دوران نوجوانی او بازمیگردد. پدر بورخس وکیل و استاد دانشگاه بود و علاقه به نوشتن و ترجمه داشت. او روایت انگلیسی شعرهای خیام اثر ادوارد فیتزجرالد را به اسپانیایی ترجمه و منتشر کرده است. بورخس میگوید: بعید نیست روح خیام در جسم این شاعر انگلیسی حلول کرده باشد.
بورخس به ادبیات عرفانی ایران، از جمله آثار عطار نیشابوری، توجه و علاقهی فراوانی داشت. در میان آثار ادبی مشرق زمین، هزار و یکشب در نظر بورخس جایگاهی یگانه دارد. او بارها در مورد این مجموعه سخنرانی کرده و مقاله نوشته است. بورخس هزار و یک شب را یکی از گنجینههای ادبیات جهان میداند و رد پای این اثر را در بسیاری از داستانهای کوتاه و شعرهایش میتوان دید.
کتابخانه پدرش واقعه بزرگ زندگیاش بود: «گاه فکر میکنم که هرگز از آن کتابخانه پا به بیرون نگذاشتهام.» از نظر او بهشت همان کتابخانه بود. کتابخانهای که سرشار از کتابهای ادبیات شرق بود. آثار این کتابخانه بودند که بعدتر در داستانهایش به آنها مراجعه کرد. در داستان «تقرب به درگاه المعتصم» از آثار عطار نوشت. بورخس علاقهای خاص به «هزار و یک شب» داشت؛ درباره «هزار و یک شب» سخنرانی کرده بود و مقالهای هم در مورد مترجمان این اثر نوشت. «منطقالطیر» عطار را با دقت و شیفتگی خوانده بود. قصههای قرآن، کتاب «سه حکیم مسلمان» نوشته دکتر سیدحسین نصر- که در چند مصاحبهاش از این کتاب نام برده- از جمله آثاری هستند که تاثیری شگرف بر بورخس گذاشتند و باید گفت که کتابخانه پدر بورخس، پلی بود که او را به متون شرقی رساند.
علاوه بر کتابخانه پدرش، ماسدونیو فرناندز نیز در آشنایی بورخس با متون شرقی تاثیرگذار بود. او مردی نحیف و موخاکستری شبیه مارک تواین و از دوستان پدر بورخس و در واقع استاد اصلی بورخس بود. فرناندز عارف بزرگی بود و شباهت زیادی به شمس تبریزی داشت؛ مثل شمس در اواخر عمرش گم میشود، اما بعدتر او را پیدا میکنند. با بورخس هم رابطهای شبیه به رابطه شمس و مولانا داشت.
بورخس سخت تحت تاثیر آثار ملودرام قرار میگرفت. با تماشای فیلمهای گانگستری و وسترن به گریه میافتاد. صحنه پایانی فیلم «فرشتگانی با چهرههای کثیف» ساخته مایکل کورتیز بغض را در گلوی او مینشاند؛ صحنهای که در آن ویلیام راکی سالیوان (با بازی جیمز کاگنی) را به سمت صندلی الکتریکی میبرند و میپذیرد که حالا باید مثل آدمی بزدل لابه و زاری کند و از چشم پسرهایی که او را مثل یک بت میپرستیدند، بیفتد.
خورخه لوئیس بورخس در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۶ در ژنو سوئیس از دنیا رفت
نخستین بار احمد میرعلائی با ترجمه مجموعه داستانهای کوتاه هزارتوهای بورخس و باغ گذرگاههای هزار پیچ بورخس را به کتاب خوانهای ایرانی معرفی کرد.
برخی از آثار بورخس در ایران عبارتاند از:
الف - م. طاهر نوکنده - انتشارات نیلوفر
ویرانههای مدور - احمد میرعلائی
الف و چند داستان دیگر - احمد میر علایی
کتابخانه بابل - کاوه سید حسینی
اطلس - احمد اخوت
هزارتوهای بورخس - احمد میرعلائی
کتاب موجودات خیالی - احمد اخوت
اولریکا و هشت داستان دیگر - کاوه میرعباسی
نامههای پرتب و تاب - نجمه شبیری
حافظه شکسپیر-بابک تبرّایی انتشارات نیلا
شش مسئله برای دُن ایسیدرو پارودی، (داستانهای بههمپیوسته) - احسان نوروزی و نیما ملکمحمدی انتشارات نیلا
معمای شکسپیر- امید روشنضمیر انتشارات نیلا
داستانهای کوتاه
دشنه
جاودانهها
در پایان شعر زیبایی از بورخس را با هم میخوانیم:
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کمکم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برائت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی میارزی.