فرارو- در پی تشدید تنشهای اخیر میان دولت ایالات متحده آمریکا و اپلیکیشن چینی "تیک تاک" و تهدید دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا مبنی بر ممنوع سازی عرضه و فعالیت این اپلیکیشن در داخل خاک آمریکا، بار دیگر مساله تشدید تنشها میان چین و آمریکا، به تیتر اصلی رسانههای خبری در جهان تبدیل شده است. پیش از این نیز دولت آمریکا تنشهای گستردهای را علیه شرکت چینی "هوآوی" به راه انداخته بود (این تنشها هنوز هم در جریان هستند) و به بسیاری از کشورهای جهان هشدار داده بود که گسترش فعالیتهای این شرکت و به طور خاص توسعه اینترنت ۵G توسط آن در اقصی نقاط دنیا، چیزی غیر از گسترش دامنه نفوذ مخرب و منفی چین در عرصه بین المللی را به دنبال نخواهد داشت. دولت آمریکا حتی بسیاری از شرکتهای آمریکایی را نیز در این رابطه تهدید کرد که هرگونه همکاری آنها با شرکت هوآوی، تبعات و پیامدهای جبران ناپذیری را برای آنها به دنبال خواهد داشت و واشنگتن بر علیه آنها اعمال تحریم خواهد کرد.
به گزارش فرارو، با این همه، آنچه که در این میان جای سوال دارد پرداختن به این پرسش اساسی و کلان است که چرا ایالات متحده آمریکا، نسبت به چین و مسائل آن حساس است؟ چرا وزارت دفاع آمریکا سال هاست که جمهوری خلق چین را به عنوان دشمن درجه یک امنیت ملی آمریکا در عرصه جهانی در نظر میگیرد؟ چرا شورای روابط خارجی آمریکا به طور خاص در سال ۲۰۱۹، محتملترین گزینه درگیری نظامی آمریکا در این سال را درگیری با چین در مورد جزیره تایوان میداند؟ چرا دولت ترامپ اقدام به راه اندازی یک جنگ تجاری عظیم بر علیه چین کرده است؟ و در نهایت چرا اندیشکدهها و محافل تحقیقاتی آمریکا تا این حد نسبت به اوج گیری چین در عرصه معادلات بین المللی حساس هستند؟ به نظر میرسد که میتوان پاسخ به این پرسشها را از دو منظر داد.
حساسیت آمریکا نسبت به ایدئولوژی و جهان بینی چینی به عنوان گزینه جایگزین نظام سرمایه داری غربی
یکی از موارد مهمی که ایالات متحده آمریکا با تکیه بر آن، نسبت به سیاستها و اقدامات چین حساس است این نکته میباشد که این کشور (چین)، در تلاش است با تکیه بر گفتمان و ایدئولوژی خاص خود، به مثابه رقیبی برای سرمایه داری غربی درآید و عملا این نظام و سیستم را که سالها در عرصه معادلات بین المللی از موقعیت هژمونیک و برتر برخوردار بوده، کمرنگ سازد و نقش و جایگاه خود را در یک نظام بین المللی جدید، که بیش از گذشته با اهداف و منافع آن هماهنگ است، ارتقا بخشد.
در این چهارچوب، کارشناسان و نظریه پردازان روابط بین الملل به طور خاص به "نظریه انتقال قدرت/Power Transition Theory" اشاره دارند و میگویند: چین وارد نظام بین المللی شده که ایالات متحده آمریکا و دیگر قدرتهای غربی آن را تعریف کرده و به آن شکل داده اند. این قدرت ها، تمامی مزایا و امتیازات نظام بین الملل را به نحوی تعریف و سازماندهی کردهاند که در اختیار خودشان قرار بگیرد. این در حالی است که چین به عنوان یک قدرت برجسته سیاسی و اقتصادی در جهان کنونی، که اندکی دیر به نظام بین الملل پا گذاشته، متناسب با قدرت خود از نظام بین الملل سهم نمیبرد و همین مساله، این کشور را به یک چالشگر بالقوه بر علیه نظام بین الملل غرب محور تبدیل کرده است.
از این رو، چینیها بر آن هستند تا تمامی ظرفیتهای ایدئولوژیک و مادی خود را به کار گیرند تا نظام بین المللی غربی و به طور خاص ایالات متحده آمریکا را تضعیف کنند و نظام بین المللی جدیدی را با محوریت خود و دیگر قدرتهای نوظهور پایه گذاری کنند. از این رو، بایستی به این کشور به چشم یک تهدید نگریست و "سیاست مهار/Containment Policy" را که آمریکا در قبال شوروری به کار میگرفت، این مرتبه در مورد چین اجرایی کرد.
در خلال همین نظریه انتقال قدرت، خیزش جهانی چین، در ابتدا از منطقهای که در آن واقع شده، آغاز خواهد شد. کارشناسان معتقدند اقدام چین علیه تایوان و تلاش جهت ضمیمه کردن آن به خاک خود (چینیها بر این باورند که تایوان بخشی از خاک چین است که در جریان انقلاب کمونیستی این کشور در سال ۱۹۴۹ از آن جدا شده است)، نمودی عینی از تلاش منطقهای چین جهت خیزش جهانی اش است. درست به همین دلیل است که آمریکاییها بر این باورند که بایستی در برابر آنچه آنها جاه طلبیهای چین در مورد تایوان میخوانند، ایستادگی کرد و با تمام قوا از دولت تایوان حمایت کرد.
در همین رابطه، یک استاد برجسته علم روابط بین الملل به نام "جان میرشایمر" (استاد روابط بین الملل دانشگاه شیکاگو) بر این باور است که خیزش جهانی چین، مسالمت آمیز نخواهد بود و تایوان نقطه شروع درگیری این کشور با آمریکا جهت ارتقای موقعیت جهانی خود و به چالش کشیدن نظام بین المللی غرب محور است. میرشایمر نبرد میان چین و آمریکا را نبردی عقیدتی و ایدئولوژیک میداند و معتقد است چینیها با تکیه بر قدرت نرم و ارائه تصویری زیبا از ایدئولوژی و فرهنگ خود سعی دارند ملل مختلف را به خود جذب کرده و متعاقبا، دامنه نفوذ و قدرت آمریکا را محدود سازند و صاحب موقعیت هژمونیک رد عرصه بین المللی شوند.
وحشت ایالات متحده آمریکا از گفتمان عملگرایی اقتصادی چین
یکی دیگر از محرکهای عمده حساسیت و نگرانی ایالات متحده آمریکا در مورد چین، گفتمان "عملگرایی اقتصادی" است که رهبران چینی از سال ۱۹۷۸ و همزمان با روی کار آمدن "دنگ شیائوپنگ"، رهبر تحول گرای چین در پیش گرفته اند. بر اساس این گفتمان، چینی ها، اولویت اصلی را در عرصه سیاست خارجی، دغدغههای اقتصادی میدانند و از تمامی ظرفیتهای ممکن جهت تسهیل رسیدن به اهداف و منافع اقتصادی چین در اقصی نقاط جهان، بهره میبرند. این مساله موجب شکل گیری نوعی گفتمان عملگرایی اقتصادی در سطوح مختلف در چین شده که بر اساس آن، از هر ابزاری برای تامین منافع اقتصادی این کشور بایستی استفاده کرد. این رویکرد در نوع خود به نوعی یادآور این جمله مشهور است که میگوید: "هدف، وسیله را توجیه میکند".
درست بر اساس همین رویکرد عملگرایانه، چینیها جهش خیره کنندهای را در زمینه توسعه دامنه نفوذ اقتصادی خود در جهان تجربه کرده اند. در واقع آنها سنگرهای متعدد اقتصادی را در کشورهای مختلف جهان فتح کردهاند که این مساله خود، دامنه نفوذ و توان اقتصادی لیبرالیسم غربی (به طور خاص هژمونی اقتصادی آمریکا) را تضعیف کرده است.
به عنوان مثال، چین و کشورهای قاره آفریقا در سال ۲۰۰۰ میلادی، روابط تجاری چندان گستردهای نداشتند. با این حال، چین پله پله توانست در عرصه گسترش روابط اقتصادی با کشورهای آفریقایی اوج بگیرد و تنها ظرف ۹ سال، با کنار زدن کشورهای قدرتمندی نظیر آمریکا، فرانسه، انگلستان و برخی دیگر از قدرتهای اروپایی، به شریک اول تجاری قاره آفریقا تبدیل شود. این مساله سبب شده تا عده بسیاری از ناظران و تحلیلگران، نسبت به آنچه رویکرد غیراخلاقی و صرفا منفعت طلبانه چین در زمینه مسائل اقتصادی میخوانند هشدار دهند و آن را تهدیدی جدی بر علیه اقتصاد جهانیِ غرب محور توصیف کنند.
با این حال، کشورهای ضعیف مثل کشورهای آفریقایی بر این باورند که چین، بر خلاف آمریکا و قدرتهای غربی، در ازای کمکهای مالی که به آنها میکند و همچنین در ازای روابط تجاری که با آنها دارد، درخواست دریافت امتیازات خاصی را ندارد و به طور خاص، مسائل سیاسی را از اقتصادی جدا میسازد. این مساله، عملا به نمودی از عملگرایی اقتصادی چین و گفتمان ایدئولوژیک آن در سطح جهان تبدیل شده که موجب شده بسیاری از کشورهای در حال توسعه، به سمت آن گرایش پیدا کنند. موضوعی که متعاقبا با تضعیف موقعیت جهانی آمریکا و غرب همراه خواهد بود.
به جز روسیه متحدی نداره، همه ی کشورهای جنوب شرقی آسیا با چین بر سر دریای جنوبی چین درگیری دارند،....
چین به هیچ اصول انسانی و اخلاقی پایبند نیست
اگه قدرت بگیره بلایی بدتر از آلمان نازی در انتظار ملتهاس.به زودی همه برده چین میشیم..