طوری از مواد اولیه تولید «شیشه» برایم صحبت میکند که انگار من هم با آن آشنایی دارم. پرسشهای زیادم میان حرف هایش، مدام رشته کلامش را قطع میکند. راستی بگویم که منظورم از «شیشه»، شیشه در و پنجره نیست. ماجرای گفت وگوی من با یک تولیدکننده و آشپزخانه دار ماده مخدر صنعتی شیشه است. ماده مخدری که وقتی حرفش میان چند معتاد پیش میآید، همه سرشان را به یک نشانهای تکان میدهند، نشانهای که نمیدانم معنایش چیست؛ تاسف، حسرت، بدبختی، فلاکت یا....
روزنامه خراسان در ادامه نوشت: آقای آشپزخانه دار که حالا بهتر است بگویم آشپزخانه دار سابق، از ماجراهای خودش و تولیدکنندگی شیشه برایم میگوید. ماه قبل ۴۰ ساله شده و اکنون مدتی است در پاکی به سر میبرد. با او که وقتی مقابلم مینشیند بسیار مرتب و آراسته است، در یک مرکز ترک اعتیاد همکلام میشوم.
در تهران شیشه سازی را یاد گرفتم
آن موقع برای این که آشپزخانه خودم را راه بیندازم، برای یادگیری تولید شیشه به تهران رفتم. تولید شیشه طوری نیست که بشود روش ساخت را شفاهی و با گفتن یاد بگیری، حتما باید مدتی را شاگردی میکردم تا به طور عملی کار را یاد بگیرم. چند نوبت و هر بار دو هفته یا یک ماه را در تهران میماندم و از یک نفر که به اصطلاح دکترا داشت وچند نفر دیگر که در این کار وارد بودند روش تولید را آموختم.
البته تا جایی که خبر دارم همه آنها باطل شدند (یعنی اعدام شدند) سپس در مشهد در یکی از محلهها آشپزخانه تولید شیشه راه انداختم. آن زمان شیشه را از قرص تبدیل میکردند، یعنی هنوز «اف» (یکی از مواد اولیه تولید شیشه) نیامده بود.
این اواخر بود که «اف» از پاکستان و افغانستان به داخل قاچاق میشد. این جا هر کسی که آشپزخانه داشت، شیشه را از «اف» تولید میکرد، چون تهیه «اف» از قرص خودش چند مرحله داشت که هرکسی آن را بلد نبود.
کار را در تهران یاد گرفتی و تصمیم گرفتی این جا آشپزخانه بزنی؟ چقدر سرمایه میخواست؟
آره، اون موقع (۴-۳سال قبل) قیمت هر کیلو «اف» ۱۵ میلیون بود و الکل و استون و بشر و لوازم دیگهای که نیاز داشت در مجموع حدود ۲۵ میلیون میشد، یعنی من و دوستم که با هم کار میکردیم در اول کار ۲۵ میلیون برای آشپزخانه هزینه کردیم...
الان احتمالا دیگر نمیشود آشپزخانه شیشه راه انداخت...
بعید میدونم با پلیس الان بشه آشپزخانه راه انداخت. ضمن این که شنیدم حالا شرایط با اون زمان فرق کرده و تمام مواد اولیه در افغانستان کار میشه و فقط آب میاد داخل ایران. این جا فقط یک پخت میزنند و شیشه در میاد، این جا فقط سنگ اش را میزنند... (این توضیحات او به درد من و شما نمیخورد. من هم در مصاحبه آن را فقط میشنیدم. اما ظاهرا مواد اولیه این ماده لعنتی در کشور همسایه تولید میشود)
بعد از این که شیشه تولید میشد برای پخش مشکل نداشتید؟
نه بابا! اون موقع چند نفری بودند که باهاشون کار میکردیم. همه هم این رو میدونن که این ساقیهای لعنتی همیشه و توی هر محلهای هستن.
پول رو بعد از فروش جنسها از پخش کنندهها میگرفتید؟
آره خب، روال خاصی نداشت. با هم حساب و کتاب داشتیم. به هرحال کاسب بودیم!
وقتی یک نفر شیشه مصرف میکنه دقیقا چه اتفاقی میفته؟
وحشتناکه آقا. عجیب آدم رو میبره توی توهم و خیلی مخربه. یک طوری روی مغز اثر میذاره که به یک چیزی کلید میکنی. مثلا یک نفر بعد از مصرف به پرزهای فرش گیر داده بود، از شب تا فردا صبح بدون توقف پرزهای فرش رو کشیده بود. صبح آمدیم دیدیم یه عالمه پرز فرش جمع کرده، یعنی رنگ و روی فرش طور دیگهای شده بود.
حالا خدا نکنه این حالت توی یک فاز منفی قرار بگیره. همون موقعها که مصرف میکردم میشناختم یک نفر رو که از مصرف شیشه به جایی رسید که مغزش کلا از کار افتاد و برادرش رو به طرز وحشتناکی کشت، دل و روده هاش رو از شکمش بیرون آورد و به سقف پا شوند... (این مورد را مدیر کمپ هم نقل و تایید کرد) یا بعضی هاشون خودشون رو از ارتفاع پرت میکنند...
اثر شیشه توی بدن چقدر میمونه؟
بستگی داره تنها بزنی یا دو عمله باشه (دو عمله یعنی همراه شیشه کراک یا ماده دیگری هم مصرف شود)، ولی کلا، وقتی معتاد به شیشه میرسه یعنی به صنعتیها میرسه فاتحه اش خونده است یعنی هر موقع و هر لحظه مواد به دستت برسه میزنی و همین باعث میشه همیشه داغون باشی.
از دکترها شنیدم که میگن شیشه اکسیژن خون رو زیاد میکنه و آب و مخاط مغز خشک میشه و برای همین مغز کوچک میشه و وظایف خودش رو نمیتونه انجام بده...
شنیدم این جا مورد اعتماد مدیر کمپ هستی. چرا نمیای بیرون از این جا؟
ایشون به من لطف داره. خب نمیتونم بیرون از کمپ باشم. یعنی دوست ندارم بیرون باشم. الان فقط هفتهای یک بار چند ساعتی میرم به مادرم سر میزنم، احوالش رو میپرسم و باز دوباره بر میگردم همین جا توی کمپ.
می ترسی بیرون از کمپ باشی؟
ترس هم باید داشته باشم، اما فضای این جا رو بیشتر دوست دارم. این جا فکرم آزاد تره. بیرون دیگه اون رفقای قدیم رو ندارم و نمیخوام داشته باشم. خیلی هاشون هم یا زندان هستن یا مردن یا باطل شدن! (اعدام شدند). البته گاهی وقتها کسی من رو شناخته، ولی انکار میکنم و میگم اشتباهی گرفتی. سعی میکنم از اون ماجراها فرار کنم. نمیخوام اون آدم باشم.
کدوم خاطره از اون دوران توی ذهنت همیشه هست؟
همه اون دوران خاطراتش برام بده و اذیتم میکنه. شاید یکی از اونا، مردن دوستم و شریکم بود. او یک بار که میخواسته به زندان برگرده، ۲۰ گرم شیشه آب بندی میکنه (آب بندی یعنی مواد را میبلعند که پس از ورود به زندان و دفع، آن را توزیع کنند) که بسته توی زندان قبل از دفع باز میشه و میمیره. حدود دوسال قبل این اتفاق افتاد و وقتی خبر رو فهمیدم ناراحت شدم. توی آشپزخانه با هم کار میکردیم و هم محلهای هم بودیم. یادش و عاقبت بدش همیشه اذیتم میکنه...
وقتی آشپزخانه شیشه داشتی، هیچ وقت به این فکر نکردی که این مواد داره عدهای رو بیچاره میکنه؟
نه واقعا، چون من خودم هم مصرف کننده بودم. یک سال و نیم سنتی مصرف میکردم و همین قدر هم کراک و شیشه.
ذهنم قفل شده بود به درآمد بیشتر از تولید شیشه. گاهی برای این که دو سه شب بیدار باشیم مواد میکشیدیم که بتونیم سر کار باشیم. یعنی فقط پول مهم بود و وقتی آمدم این جا دیدم چه جوونها و خانوادههایی از مواد بیچاره شده اند...
گفت و گویم با او طولانی بود، حرف هایش از زندگی، طعم زندان، ترک مواد و گاهی بازگشت به مواد و این که در این سن و سال، خودش خانوادهای ندارد، حسرت ها، خاطرات گذشته تلخ و لحظههای تنهایی اش، همه حرفهایی بود که من شنونده اش بودم. میان حرف هایش رعشه و لرزه دهان و لب هایش مدام توجهم را جلب میکرد که شاید این لرزش صورت و دهان، در برابر زلزلهای که «مواد» به زندگی اش انداخته است، هیچ است...