اینجا میدان شوش است، منطقهای در جنوب پایتخت. به بهانه هفته مبارزه با موادمخدر سری به کوچه پس کوچهها و یکی از پارکهای این منطقه زدیم.
روزنامه ایران نوشت: با عکاس راهی شدم. هنوز روز است و آفتاب وسط آسمان. در این روزهای کرونایی، بیشتر مردم ماسک بر صورت دارند، اما در کوچههای تنگ و مخوف این منطقه از شهر، کمتر کسی ماسک به چهره دارد. اینجا همه صورتها بیماسک هستند، گویی کرونا به افراد این محل کاری ندارد. قطعاً این ساعت روز معتادان کمتر باید در پاتوقهای خود حضور داشته باشند، اما وقتی وارد پارک شدم خیلی تعجب کردم. معتادان گلهبهگله در پارک دور هم نشسته اند و برخی هم در حال مصرف مواد هستند.
نزدیک شدم. قبل از هر چیز برای عکاسی اجازه گرفتیم. بعضیها جبهه گرفتند، اما کم کم وقتی فهمیدند که فقط برای کمک کردن و نوشتن درددل آنها آمده ام، نرم میشوند. بعد از چند دقیقه با عکاس هم احساس راحتی کرده و درد دل میکنند. حالا بعد از گذشت ۴ ماه و اندی از شیوع کرونا به کشور، مسئولان حوزه جمعآوری معتادان بر آن شده اند تا برای جلوگیری از شیوع بیماری در کمپها، معتادان را از کمپها خارج کنند. از اینرو در حدود ۴ تا ۵ هزار معتاد به ناگهان در تهران رها شدند.
پس از آن، ازدحام آنها در پاتوقها افزایش پیدا کرد. این در حالی است که قرار بود تمامی معتادان بویژه معتادان متجاهر از سطح شهر جمعآوری شده و به اردوگاه فشافویه در جنوب تهران فرستاده و در آنجا نگهداری شوند. این تصمیم باعث شد معتادان برای اینکه راهی اقامتگاه نشوند از پاتوقها هم بیرون آمده و در سطح شهر پخش شوند تا دستگیری آنها براحتی انجام نشود. اولین سؤالی که با دیدن معتادان مخصوصاً در تاریکی شب در سطح بلوارهای وسط اتوبانهایی مثل چمران یا حکیم و بعضاً زیر پلها، کوچه پس کوچههای پایین شهر بویژه حوالی دروازه غار یا پارکها به ذهن میرسد، این است که چرا این افراد از اقامتگاهها یا خوابگاههای ویژه معتادان استفاده نمیکنند؟
شب و روز در پارک میگذرانم
وحید، حدود ۴۰ سال دارد. در جمع معتادان کنار وسایل بدنسازی پارک ایستاده پیش قدم میشود تا حرف بزند، از کرونا میپرسم و از اینکه آیا او هم فکر میکند که، چون معتاد است کرونا نمیگیرد؟ وحید میگوید که میدانم معتادان هم کرونا میگیرند، همسرم مبتلا شده، چند روز است دل درد و اسهال شدید و تب بالا دارد، ۴۷ ساله است و نگرانم که فرزندانم هم مبتلا شوند. چند وقت پیش هم شنیدم که در محلهای نگهداری، بهداشت خوب رعایت نمیشود و تعداد زیادی از معتادان بر اثر کرونا مردهاند. میپرسم چرا خودش برای ترک و رسیدگی به فشافویه نمیرود؟ در پاسخ میگوید: «میترسم»
سجاد فقط ۳۲ سال دارد، اما ۱۰ سال از عمرش را در زندان بوده حالا هم که کنار دوستانش مشغول مصرف مواد است، در مرخصی است و حالا حالاها تا چند سال دیگر باید برای گذراندن بقیه دوره محکومیت خود به زندان برگردد. روی صورتش زخمهای زیادی دارد، به جای اینکه از او بترسم بیشتر دلم برایش میسوزد. جوانی ۳۲ ساله که مثل من و شما نمیتواند در هوای این شهر تنفس کند.
همه نوجوانی و جوانی اش در چهاردیواری زندان سپری شده و وقتی بیرون میآید که طراوت جوانی از صورتش رخت بربسته هرچند رد مصرف مواد را میتوانی حتی در چشمهای بیفروغش ببینی. میپرسم این روزهای مرخصی را کجا میگذراند؟ سجاد میگوید: «خانهای ندارم، حالا هم که مرخصی هستم روزها و شبها را در پارک میگذرانم تا بعد از مدت مرخصی به زندان برگردم.» نگران است که بعد از تمام شدن دوره محکومیت کجا برود. نه خانوادهای، نه حمایتی، نه حرفهای. مشکل خیلی از معتادان مشترک است و آن هم ناامیدی مطلق است. خیلی از این افراد معتقدند بعد از ترک باید حمایت شوند، باید کار و سرپناهی امن داشته باشند، اما وقتی بیپناهی خود را میبینند، امیدی برای ترک کردن ندارند و ترجیح میدهند که در دنیایی تاریک و موهوم در توهمات خود روز را به شب برسانند تا اینکه به بدبختی خود فکر کنند. این پارک که به نام پارک شوش معروف است در دل پایتخت پاتوق خیلی از معتادان شده تا جایی که بساط سیخ ودود و سیگار برپاست و همه دور هم فارغ از مشکلات زندگی مشغول مصرف مواد هستند و کسی هم کاری به آنها ندارد.
تهیه پول مواد سخت شده است
زنی حدود ۴۵ ساله با سیگاری در دست گوشهای دور از بقیه نشسته، نزدیک میشوم، کنارش مینشینم. روی بدنش پراز تتو است، وسیله نی مانندی در دست دارد که با آن مواد مصرف میکند. اسمش میناست و ۳۰ سال دارد، راحت پانزده سال کوچکتر از آنچه که حدس زده بودم. ۴ سال است که ازدواج کرده، میپرسم بچه نداری؟ درد دلش باز میشود و میگوید: «با این وضع مگه میشه بچه دار شد؟ حتی پول خرید مواد روزانه خودم را هم ندارم. شوهرم گهگاهی گوشی موبایل تعمیر میکند و از این راه پول درمیآوریم. همه چیز گران شده. حدود یک ماه پیش هم مواد گران شده بود، اما چند روز است دوباره قیمتها پایین آمده، روزانه ۵ گرم هروئین و دو گرم شیشه باید مصرف کنم.
شیشه گرمی ۱۸ تا ۱۹ هزار تومان است، تهیه پول مواد واقعاً سخت شده.» کیفش را باز میکند، چند گوشی موبایل داخل کیفش داشت. خدا میداند واقعاً برای تعمیر بود یا سرقتی.
مرجان کم سن و سالتر و خوش برخورد و پرهیاهو است، اما اعتیاد در چهرهاش موج میزند، با من میخندد و میگوید، اما لات مآبانه دائم تکرار میکند که دوست ندارد درد دل کند یا از مشکلات بگوید. دختری ده ساله دستش را گرفته و معصومانه نگاهم میکند، دختری که به گفته مرجان دختر خودش است. بین آن همه معتاد که نصف آنها از طریق دزدی و نصف دیگر هم از طریق زباله گردی و در بهترین حالت ممکن با فروش ضایعات روزگار میگذرانند، دخترک معصوم در حکم بره است به چشم گرگ وار خیلی از مردان ناپاک.
معتادان به کمپ فشافویه نمیروند
احمد ظاهری، بهتر از بقیه دارد، به قول معروف ۶ تیغه کرده و لباس مناسبی به تن دارد، میپرسم ظاهر شما به این جمع نمیخورد، میگوید اهل یکی از استانهای غربی است و از همسرش جدا شده. حالا هم مدتی است به اعتیاد روی آورده. به گفته خودش برای پیدا کردن کار و زندگی بهتر به تهران آمده، اما به نتیجه نرسیده و قصد برگشت به ولایت دارد. او میگوید: معتادان میترسند به کمپ فشافویه بروند، چون بیشتر معتادان فکر میکنند وقتی که ترک کنند به سرماخوردگی سختی مبتلا میشوند و بعد از آن بدن کاملاً ضعیف میشود، در آن حالت هم احتمال ابتلا به بیماری تا اندازه زیادی بالا میرود. در کنار این مشکل، ضعف بهداشت عمومی در آن محل هم ترسناک است تا جایی که حتی نمیتوانند درست حمام کنند، برای یک بار حمام رفتن حدود یک دقیقه فرصت دارند و تا بیایی آب را باز کنی وقت تمام است و قاشقهای یک بار مصرف هم روزهای متوالی باید مصرف شود.
ترس از ابتلا به بیماریهایی مانند هپاتیت، کرونا و سل بهدلیل استفاده از سیگارهای مشترک و رعایت نکردن بهداشت فردی مانع از آن میشود که معتادان پارکها و پاتوقهای خود را که امروز کوچکتر شده و تعداد آنها بیشتر شده است، ترک کنند.
پیرمردی در گوشهای بیحرکت افتاده جوری که به هیچ عنوان نمیتواند روی پاهایش بایستد یا حتی درست بنشیند، میپرسم: «پدر، تو چرا خودت را تحویل ندادی، هر چه باشد از این زندگی که بهتر است.» در جواب میگوید: «من چیزی برای از دست دادن ندارم، ۷۰ سال دارم و ۳۰ سال است که دخترانم را ندیدهام، یک پسر دارم که آن هم چند سال پیش معتاد شد و الان هم به جرم سرقت و فروش مواد زندان است، خودم را هر بار که معرفی کردم، نگهم نداشتند و دوباره بسرعت مرا به خیابان بازگرداندند، چون مشکل کبدی دارم و حاضر نیستند برایم هزینه کنند.»
پیرمرد اسناد هویتی ندارد و تا حالا هم یارانه و کمکهای دولتی دریافت نکرده، گوشهای از پارک افتاده و با تکدی گری روزگار میگذراند تا پیمانهاش پر شود.
سمیه، ۴۳ سال دارد. از او میپرسم چرا ماسک نمیزنی و چرا اینجا هیچ کس ماسک ندارد؟ واقعاً همه فکر میکنید که کرونا نمیگیرید؟! جواب میدهد که گلوی معتاد، به خاطر استفاده از موادمخدر، چرب است (اصطلاح چرب بودن را معتادان به کار میبرند.) و ویروس و باکتری روی گلوی ما نمینشیند بهخاطر همین هم ما کرونا نمیگیریم.
آن طرفتر یکی از مردان به مخالفت و اعتراض میگوید: «کی گفته معتاد کرونا نمیگیره؟ همین دیشب مریم بهخاطر کرونا گوشه پارک جون داد. چند روز پیش هم چند نفر دیگه از کرونا مردند.»
۱۰ متر جلوتر وسط چمنها خانوادهای همراه با بچههای کوچک نشسته بودند. تعجب کردم که در این محیط خانواده چه میکند. خواستم نزدیک شوم، اما یکی نهیب زد که اگر از جانت سیر شدی به آن خانواده نزدیک شو پدر خانواده قطعاً حمله میکند و آسیب میبینی.
حس عجیبی که با رفتن به آن پارک در محلهای در میان ازدحام شهر به من دست داد این بود که دلیل تأسیس این پارک چه بوده؟ محلی که امکان ندارد چه در ساعات روز و چه در ساعات تاریکی افراد عادی جرأت داشته باشند حتی یک دقیقه در آن وقت بگذرانند. به جای شنیدن صدای بازی و خنده کودکان سکوتی حکمفرماست که بوی افیون و مرگ میدهد.
افرادی که از زندگی سیر شده و حتی توان مبارزه برای داشتن روزهای بهتر را ندارند؛ تنها دغدغه اینان، به دست آوردن هزینههای تهیه مواد است و همین امر هم سبب میشود محیط برای افراد عادی کاملاً ناامن باشد، اما در کمال ناباوری وجه مشترک تمام معتادان و خواسته قلبی تک تک آنها این است که چرا راههای ورودی موادمخدر به کشور بسته نمیشود؟ چند سال پیش کراک کاملاً از بین برده شد. چرا شیشه همچنان وجود دارد؟ ما نمیخواهیم معتاد باشیم مواد را از ما دور کنید.