فرارو- پس از اعتراضات چند وقت اخیر در ایران بارها چالش «رابطه مردم با حاکمیت» در میان تحلیلگران به بحث گذاشته شده است. خصوصا پس از مشارکت پایین و کمسابقه مردم در انتخابات مجلس یازدهم، از منظر کارشناسان این چالش به اوج خود رسیده است. اما سئوال اصلی این است که در چه شرایطی میتوان فضای حاکم بر دولت_ملت را فضایی مطلوب دانست؟ اینکه مردم نسبت به شرایط بیتفاوت شوند، ریشه در چه معلولی دارد و اصلا این بیتفاوتی چه تبعاتی میتواند داشته باشد؟
احمد زیدآبادی تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی در گفتوگو با فرارو به این سوالات پاسخ می دهد.
اساسا چه نوع رابطهای بین مردم و حاکمیت را میتوان رابطهِ مطلوب دانست؟
رضایتِ اکثریت مردم یک جامعه از دولت در کنار آزادی عمل اقلیت برای نقد دولت، مهمترین مؤلفۀ مطلوبیت رابطۀ مردم با دولت در یک جامعه است. این رضایت به دو شرط به دست میآید. شرط نخست اینکه دولت نمایندۀ انتخاب آزاد اکثریت جامعه باشد که این خود ساز و کار دموکراتیک را طلب میکند و دوم اینکه، دولت توانایی و صلاحیت عملی کردن خواستهای منطقی و مشروع اکثریت جامعه را داشته باشد که این هم به کارآمدی دولت بستگی دارد.
چه عواملی میتواند این رابطه را مخدوش کند؟
پاسخ این سؤال در پاسخ به سؤال نخست مستتر است. یعنی اگر دولتی مشروعیت دمکراتیک نداشته باشد، یعنی نتیجۀ انتخاب آزاد مردم نباشد و یا قادر به رفع نیازها و خواست اکثریت مردم نباشد و یا به اقلیت مخالف خود اجازۀ فعالیت قانونی آزاد و منتقدانه را ندهد، رابطۀ مردم با دولت مخدوش و پر تنش میشود.
اساسا حاکمیت چرا باید به رابطه با مردم اهمیت بدهد؟
دولت از دو حیث مجبور است به رابطه با مردم اهمیت بدهد. حیث نخست از منظر فلسفۀ سیاسی است؛ چرا که اصولاً بدون رضات عموم دولتی نباید شکل بگیرد و اگر شکل بگیرد جنبۀ عدوانی داشته و هیچ مشروعیتی نخواهد داشت. دوم از حیث اجرایی و عملی است. یک دولت بدون جلب رضایت عموم عملاً نمیتواند ثبات لازم برای انجام کاری داشته باشد. در نتیجهِ چنین حالتی عملاً با مردمِ خود وارد رابطهای خصمانه و درگیری و شورش و سرکوب دائمی میشود که این خود نقض فلسفۀ تشکیل دولت است.
مشخصا جامعه ایران از این نظر در چه وضعیتی قرار دارد؟
دولت در ایران به طور نسبی بخشی از اقشار جامعه را نمایندگی میکند، اما به دلیل اصل نظارت استصوابی حاصل انتخاب کاملاً آزاد مردم نبوده است. همین موضوع در ناکارآمدی دولتها بی تأثیر نبوده و در پایان هر دولتی نارضایتی از آن معمولاً بسیار بالا بوده است. در عین حال قدرت در ایران ضمن اینکه از جهاتی متمرکز است، از جهات دیگر بیش از اندازه از هم گسسته است و این خود سبب ناکارآمدی دولت و افزایش نارضایتیها شده است. در عین حال، اقلیت در جامعۀ ما هیچگاه از تعریف و بهخصوص حقوق تعریف شدهای برخوردار نبوده است و نیروهایی که باید در قابل یک اقلیت سیاسی قانونی فعالیت کنند، اغلب به حاشیه رانده شده و در برخی موارد از گردونۀ سیاست حذف شدهاند که این خود بر بیاعتمادی و نارضایتی نسبت به دولت افزوده است.
می توانید به طور مصداقی به کوتاهیها و اهمالها اشاره کنید؟
کوتاهیها و اهمالها بی نهایت است. نگاهی کوتاه به چهل سال گذشته نشان میدهد، گروههای بسیاری به دلیل زاویه داشتن با قدرت حاکم نه فقط از سیاستورزی و هر فعالیت فرهنگی و اقتصادی رسمی محروم بلکه با فشار و سرکوب مواجه شدهاند. سیستم متأسفانه اتباع خود را به خودی و غیر خودی تقسیم کرده است. با این توضیح که دوره به دوره بر دامنۀ غیرخودیها افزوده و حلقۀ خودیها را تنگتر کرده است.
مخدوش شدن رابطه مردم و حکومت چه تبعاتی دارد؟
تبعات چنین وضعی را در پاسخ به سؤالهای پیش برشمردم. ادامۀ این وضعیت ناکارآمدی، نارضایتی، بیثباتی و به خطر افتادن اصل جامعه را در پی دارد.
در ساختار تصمیمگیری و قدرت شاهد دوگانگی و همچنین موازیکاری هستیم. میتوان این ویژگی را یکی از دلیلهای مشکلات دانست؟
اصولاً جمهوری اسلامی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی بر نوعی ثنویت استوار شده که دوگانگی قدرت را دائماً باز تولید میکند و حتی انتخاب فردی مانند احمدی نژاد به ریاستجمهوری هم از این ثنویت نکاسته است. طبعاً یکی از دلایل ناکارآمدی و مشکلات مبتلا به همین دوگانگی است. اخیراً برخی مسئولان حکومتی به این مشکل اذعان میکنند؛ اما اینکه آیا به راه حل معقول و قابل اجرایی هم برای آن میاندیشند یا خیر، مشخص نیست.
با توجه به ملموس بودن تبعات، میتوان گفت عدهای عامدانه از مخدوش بودن رابطه استقبال میکنند؟
طبعاً میتوان گفت، عدهای از این مخدوش بودن رابطه حاکمیت و مردم سود میبرند. پس به همین جهت به اصلاح آن تن در نمیدهند. اما اینکه سوای این منافع از مخدوش بودن رابطۀ مردم و حکومت استقبال کنند به راحتی قابل اثبات نیست؛ چرا که فقط دشمنان خونی یک جامعه میتوانند چنین انگیزهای داشته باشند!
میتوان اینطور گفت، بخشی از حاکمیت متوجهِ «بروز معضل» نیست؟
در شرایط کنونی تقریباً همۀ طیفهای حاکم متوجه معضلات پیش روی جامعه شدهاند و هر کدام نیز با زبان تندتری نسبت به دیگری آنها را مطرح میکنند. مشکل، اما این است که آنها در تعلیل - علت یابی - معضلات از خود بی مسئولیتی نشان میدهند و هر کدام میخواهند مشکلات را به پای رقیب خود بنویسند و از اعتراف به مشکلات ساختاری و به خصوص معیوب بودن چرخۀ رابطۀ مردم و حکومت طفره میروند، این در حالی است که تا به معضلات اصلی که مسبب مشکلات عینی است اقرار نشود، صرف توجه به بروز معضلات کارگشا نیست.
در این شرایط جامعهشناسان و اهالی دانشگاه چطور میتوانند تاثیرگذار ظاهر شوند؟
جامعۀ ایرانی به طرز بی سابقهای با ناهنجاریهای مختلف روبرو شده است. به طوریکه گوش بسیاری از مردم به جای اینکه از تحلیلهای درست و منطقی پر شود، با حملات لفظی تند و افراطی آشنایی پیدا کرده است. این وضع، کار اهل فکر و اندیشه و نظر را بسیار سختتر از گذشته کرده. در گذشته فشارها مانع تأثیرگذاری و حتی اظهار نظر آزاد و علتیابی مشکلات میشد. ولی حالا فشار دو جانبه شده است. هم از طرف حاکمیت و هم از سمت اقشاری از مردم که تحت شرایط بسیار سخت اقتصادی و معیشتی قرار گرفته اند. این دسته از مردم حوصله تحلیل ندارند. آنها معتقدند که مثلاً چرا تحلیلگران و جامعهشناسانِ ما، مثل مردم حرف نمیزنند یا چرا راهحلی فوری ارائه نمیکنند و مسائل را اینقدر پیچیده و مردم را به سرگیجه میاندازند. در چنین شرایطی جامعهشناسان و اهالی دانشگاه میتوانند در برخی فضاها همچنان تأثیرگذار باشند. البته اگر واقعاً حرفی برای گفتن وجود داشته باشد!