علیرضا علویتبار از تئوریپردازان اصلاحطلب در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: این روزها، وضعیت اصلاحطلبان و آینده احتمالی آنها، موضوع گفتگوها و مجادلههای بسیاری است. پرسشکنندگان و پاسخدهندگان کموبیش باور دارند که اصلاحطلبان نتوانستهاند به اهداف اعلامشده خویش دست یابند و هرکدام بهگونهای میکوشند تا علت این ناکامی را دریافته و توضیح دهند.
ریشهیابی ناکامی از آن نظر مهم است که مبنایی برای پیشنهاد نوسازی و بازسازی میشود. اگر در ریشهیابی موفق باشیم، در ارائه راهحل مؤثر نیز کامیاب خواهیم بود. در غیر این صورت، پیشنهادها راه به جایی نخواهد برد و بیشتر به خیالپردازی نزدیک میشوند تا پیشنهادهایی کاربردی. در اینجا تلاش میشود با آسیبشناسی وضع موجود اصلاحطلبان، زمینه برای گفتوگوی انتقادی دراینباره فراهم شود؛ اما قبل از شروع، توجه به دو نکته لازم به نظر میرسد؛ اول اینکه باید تفکیک میان «اصلاحطلبی» و «اصلاحطلبان» را پذیرفت.
هر اتفاقی که برای اصلاحطلبان (نیروهای سیاسی فعال برای ایجاد اصلاحات مردمسالارانه در ایران) بیفتد، اصلاحطلبی بهعنوان یک خواسته ملی برای دگرگونی گام به گام و مسالمتجویانه، تداوم خواهد یافت و در هر مقطعی نمایندگان و سخنگویان خود را خواهد یافت. دوم اینکه بحث از ناکامی اصلاحطلبان، نباید با فراموشی آثار مثبت تلاش و اقدام آنها در کشور یکسان فرض شود. جنبش اصلاحات ثمرات نیکویی داشته است که برای پذیرفتهشدن آن بهعنوان یک مقطع روشن در تاریخ بلند ایران، کافی است. با توجه به این دو نکته، سراغ پرسش اصلی میرویم؛ چه علل و عواملی منجر به ناکامی اصلاحطلبان در تحقق اهداف اعلامشده آنها شده است؟
۱. ویژگیهای نظام موضوع اصلاح: موضوع تلاش برای اصلاح «نظام جمهوری اسلامی ایران- واقعا موجود» است. اصلاحطلبان میخواستند تا «نظام سیاسی» ایران را که در واقعیت تحقق یافته است، در راستای مردمسالارانهترشدن روزافزون اصلاح کنند. نظام سیاسی در سادهترین تعریف «مجموعه همبستهای است از نهادها، فرایندها و سازوکارها که کسب، توزیع، اعمال، گردش قدرت و نظارت بر آن را سامان داده و تنظیم میکنند». نظام حقوق اساسی کشور و اندیشههای بنیادین سیاسی در شکلدهی به این نظام نقش دارند؛ اما تعیینکنندهترین عامل «میزان قدرت جریانها و گرایشهای مختلف سیاسی» حاضر در عرصه رقابت و مبارزه سیاسی است. اصلاح ... با موانع و تنگناهایی مواجه است که در واکاوی ناکامی اصلاحطلبان باید مرکز توجه قرار گیرد. در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.
۱-۱) بنیانها بر مبنای گفتمان خاصی شکل گرفته و حقانیت و جهتگیری خود را از این گفتمان میگیرد. اینک با اطمینان میتوان گفت که عناصری در این گفتمان وجود دارند که با یکدیگر غیر قابل جمعاند. برخلاف آنچه در گام نخست به ذهن میآید، این مربوط به اسلام و مردمسالاری نیست؛ بلکه به دو تفسیر و فهم از اسلام و جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی سازگار با آن بازمیگردد. هریک از رقبای سیاسی میکوشد تا به یک وجه از این وجوه تمسک جسته و به اقدامات سیاسی خویش حقانیت بخشد. هر جریان نیز شواهدی مؤید برای خویش مییابد. به همین دلیل، گفتگو برای اصلاح قانونی وضع موجود، اغلب به تکافوی ادله رسیده و به بنبست میانجامد. این نیز امکان رسیدن به اجماع نهادی را به حداقل میرساند، مانعی است برای اصلاح از درون. این مشکل فقط به وجه سیاسی قانون اساسی بازنمیگردد و سایر وجوه آن نیز در این زمینه مشکل دارند. در فرصت دیگری این مشکل را بررسی میکنیم.
۲-۱) اندکسالاری تثبیتشده: در یک روند حداقل ۳۰ ساله، نظام سیاسی ایران به صورت یک اندکسالاری درآمده است. شکلگیری این اندکسالاری با طراحی بوده و از طریق آزمون و خطا تحقق بیرونی پیدا کرده است. نهادها، فرایندها و سازوکارها بهگونهای طراحی و تثبیت شدهاند که صورت انتخابی بسیاری از نهادها حفظ میشود؛ اما قدرت از محدوده خاصی بیرون نمیرود. هر تلاشی برای اصلاح با نهادهای تعریف شده و رسمیتیافته و سازوکارهای تقویتشده همسو مواجه خواهد شد که در مقابل هر نوع اصلاح دموکراتیک مقاومت میکند.
۳-۱) قدرتمندی همبسته سیاسی، اقتصادی و امنیتی. در سالهای گذشته تشکلی در کشور شکل گرفته و قدرت یافته است که ضمن آنکه مواضع ایدئولوژیک و سیاسی مشخصی دارد و رقیب سایر گرایشها محسوب میشود، با تکیه بر امکانات عمومی از منابع قدرتمند اقتصادی نیز برخوردار شده است... هم مواضع ایدئولوژیک این جریان و هم رانت قدرت و ثروتی که در اختیار دارد، با فرایند گذار به دموکراسی مغایر است....
۴-۱) فشارهای خارجی مخرب. نظام سیاسی ایران، تحت فشارهای خارجی تخریبکننده زیادی قرار دارد، فشارهایی که رو به افزایش و تشدید هم هستند. حکومتهای جاهطلب و رانتی جنوب خلیج فارس، حکومت اشغالگر اسرائیل و حکومت سلطهگر آمریکا مثلثی را برای فشار بر ایران و حکومت آن سامان دادهاند و این فشار را از طریق تحریم، تهدید نظامی و عملیات خرابکارانه دنبال میکنند. تأثیر این فشارهای خارجی، تقویت نگاهها و برخوردهای امنیتی از یکسو و وابستگی معیشتی مردم ... از سوی دیگر است. هر دو روند مانع گذار کمهزینه به مردمسالاری هستند....
۲) ضعفهای جبهه اصلاحطلبان. دشواربودن اصلاحات دموکراتیک در ایران بهتنهایی نمیتواند دلیل ناکامی باشد. علت دیگر ناکامی را باید در ضعفهای درونی این جبهه جستوجو کرد. به برخی از آنها اشاره میکنم.
۱-۲) ابهام در دیدگاهها و مواضع. بخشی از افراد و گروههای مؤثر اصلاحطلب درون نظام سیاسی ایران شکل گرفته و رشد کردهاند... آنها در کشمکش مداوم میان دوگانههایی مانند عقل مدرن/ آموزههای سنتی، آزادی خلاقیت فرهنگی/ تولید فرهنگی کنترل و هدایتشده، توجه به مقتضیات زمان و مکان/ حفظ اصالتها و پایبندی به پیشینهها، میهندوستی/ امتگرایی و... قرار دارند و بسیاری از آنها نتوانستهاند راهی برای خروج از این دوگانگیها و نوسانهای ناشی از آن بیابند. برخلاف آنچه تبلیغ میشود، این دوگانگیها ناشی از دوگانگی دینی/ دنیوی نیست، بلکه دوگانگی قرائتهای مختلف از دین است. بسیاری از چهرههای مؤثر اصلاحطلب هنوز در پذیرش لوازم مردمسالاری با خویش در جدالاند و بهدنبال تعدیل مردمسالاری و سازگارکردن آن با باورهای خویش هستند. ابهام فقط در جهتگیریها و مواضع نیست، بلکه در تحلیل و ریشهیابی وضع موجود هم هست. برخی هنوز گمان میکنند با تغییر برخی از مسئولان و برخی از راهبردها و خطمشیها میتوان مشکلات را حل کرد؛ اما برخی نیز بدون اصلاح ساختارها امید ندارند که با تغییر افراد و خطمشیها مشکلات دوباره بازتولید نشوند. ترکیبی از ابهامهای ایدئولوژیک و ابهام در تحلیل وضع موجود منجر به ایجاد ابهام در راهبردهای سیاسی شده است. تلاش برای حضور در قدرت، تقویت فرایندها و نهادهای دموکراتیک بیرون از قدرت و دهها پیشنهاد دیگر حاصل همین ابهامها هستند.
۲-۲) ضعف مدیریت. در برخی از تحلیلها از ضعف رهبری در اصلاحطلبان سخن گفته میشود که به نظر دقیق نمیآید. اصلاحطلبان در زمینه «مدیریتی» ضعف دارند. مدیریت مجموعهای از کارکردها را در بر میگیرد که رهبری فقط یکی از آنهاست. طراحی راهبرد و خطمشی مناسب، سازماندهی، ایجاد انگیزش، مهار و نظارت بر رفتارهای جمعی همگی از وظایف مدیریتی هستند. انکار نمیتوان کرد که فشارها مانعی عمده بر سر شکلگیری مدیریتی قدرتمند در میان اصلاحطلبان بوده و در موارد متعددی در انجام وظایف مدیریتی اختلال ایجاد میکند؛ اما فقدان انگیزه از یک سو و توان مدیریتی از سوی دیگر را نیز نباید نادیده گرفت. آنها که توانمند هستند و میتوانند بهخوبی مدیریت کنند، خسته از کشمکشهای مداوم و فشارهای خردکننده، خود را کنار میکشند و آنها که جاهطلبی کافی دارند، اما لزوما پرتوان نیستند، همهجا داوطلباند! مدیریتکردن یک مجموعه پرشمار و گسترده نیازمند مراکز مشخص سازمانی و مراکز تولید اندیشه است. اصلاحطلبان هیچگاه در این زمینهها سرمایهگذاری نکردهاند....
۳-۲) سازماندهی جبههای نامتوازن و نامنسجم. این مشکل البته از تبعات ضعف مدیریت است؛ اما آنقدر مهم است که باید آن را مستقل بررسی کرد. اصلاحطلبان از آغاز خود را بهعنوان یک جبهه معرفی میکردند یعنی مجموعهای از احزاب و تشکلها و افراد که در مورد یک راهبرد سیاسی مشخص و پیروی از یک مرکزیت تعریفشده، گرد هم آمدهاند. اما در نبود یک مجموعه از راهبردها و خطمشیها (ناشی از ابهام در دیدگاهها و مواضع) باری بیش از حد توان بر دوش افرادی قرار میگرفت که در این جبهه مسئولیت میپذیرفتند. اجزای نهادهای تشکیلاتی خوب تعریف نشده بودند و حقانیت آنها همیشه مورد پرسش بود. اگر شورایی تصمیمی میگرفت که با نظر برخی از افراد ناسازگار بود، اولین واکنش زیرسؤالبردن حقانیت شورای تصمیمگیرنده بود! تقسیم کار، تفویض اختیار و مسئولیت، تعریف و فرایندهای انجام امور، تعریف سلسلهمراتب و سازوکارهای هماهنگی، هیچکدام بهدقت صورت نگرفته بود، از این رو انسجام تشکیلاتی در حداقل قرار داشت. به علاوه وزن احزاب در تصمیمگیریها مشخص نشده بود.
محفلهای کوچکی که نه تولید اندیشه داشتهاند و نه قادر به سازماندهی و آموزش نیروها بودهاند، با گرفتن مجوز از وزارت کشور به همان حق رأیی دست مییابند که احزاب کم و بیش سراسری. علاوه بر نادرستبودن، این روش پیامد بدتری نیز داشت. افرادی که خواهان موقعیت تأثیرگذار در تصمیمگیری بودند، تشویق میشدند که با ایجاد حزب و تشکل (صوری) در فرایندهای تصمیمگیری نقش ایفا کنند. اینگونه ما با مجموعهای از تشکلهای ریز و درشت و همگی با توانی کمتر از متوسط مواجه میشویم که فقط روی کاغذ و هنگام تعیین نامزدهای انتخاباتی در عرصههای مختلف حضور مییابند! احزابی که آنقدر شیفته و تشنه خدمت هستند که از شرکت در هیچ انتخاباتی صرفنظر نمیکنند، حتی اگر مطمئن باشند که رأیی ندارند و بدتر از آن نامزدی هم برای معرفی ندارند!
۴-۲) ضعفهای اخلاقی و شخصیتی. عرصه سیاستورزی و کسبوکار اقتصادی در کشور ما به شدت آلوده است. تنها انسانهای خودساخته و برخوردار از شخصیت بسیار قوی میتوانند در برابر وسوسه مداوم برای گردآوری رانتی ثروت و کسب ارادتسالارانه قدرت، مقاومت کنند. آلودهشدن افرادی (هرچند محدود) از جبهه اصلاحات را نمیتوان انکار کرد. آلودهشدگان در مقابل فشارهای بیرونی آسیبپذیرند و بهراحتی امتیاز میدهند. از این رو همیشه میتوان از آنها به عنوان نفوذی و ستون پنجم بهره گرفت... وجود افرادی که از موقعیتهای خویش سوءاستفاده میکنند و سیاست را در خدمت ثروت میآورند، حتی اگر اندک هم باشند، میتواند به اعتبار یک جریان سیاسی لطمه بزند و پشتوانه مردمی آن را تضعیف کند. تلاش مداوم برای مطرحشدن و خودنمایی، همراه با ترس ازدستدادن موقعیت، میتواند فاجعهآفرین باشد. ترس و طمع دو دشمن قدیمی انسان هستند که انسانهای فاقد خودسازی را به تباهکردن خود و همراهانشان میکشاند.
همه علل ناکامی را نمیتوان در وضعیت نظام سیاسی و ضعفهای اصلاحطلبان خلاصه کرد. شرایط عمومی جامعه و وضعیت خاص مخالفان نیز بسترساز برخی از ناکامی هاست.
۳) آشفتگی و گسیختگی اجتماعی. طبقه متوسط در نتیجه سیاستهای نادرست اقتصادی همراه با سیاستهای نامناسب در ارتباطات خارجی، به شدت تضعیف شده و تحت فشار قرار گرفته است. ناکامیهای مکرر در تلاش برای بهبود وضعیت و تحقیر همراه با هر ناکامی، آرزوهای سرکوبشده را به خشم و نفرت تبدیل کرده است. بیحوصلگی، افراط و تفریط، بیاعتمادی، فردگرایی خودخواهانه، منفیبافی مداوم و پرهیز از هر نوع اقدام جمعی نظمیافته از ویژگیهای جامعه کنونی ماست. بهویژه تورم لجامگسیخته اعتمادبهنفس و پیشبینیپذیری را از محرومان جامعه گرفته است.
همه این عوامل نوعی سیاستگریزی را پدید آوردهاند. منظور این نیست که اعتراض و انتقاد نمیکنند، منظور بیمیلی به مشارکت و ایفای نقش و «اقدام سیاسی جمعی» است. در چنین فضای اجتماعیای چگونه میتوان سیاستهای اصلاحی را پیش برد؟ در فضایی که فحش بیشتر از هر صدایی شنیده میشود و سیاه و سفید دیدن مقبول همگان است، اصلاح کردن گام به گام و با حوصله امور تا چه حد از پشتیبانی مردم برخوردار خواهد شد؟ بخش قابل ملاحظهای از نسل جدید برای خود همه حقی قائل هستند، ولی در پذیرش مسئولیت سختگیر و بیعلاقهاند. مخالفان نیز همگی بر این آشفتگی و گسیختگی میافزایند.
هیچ نقطه امید و روشنی نمیبینند، میکوشند تا هرگونه امید به اصلاح متکی بر داخل را نفی کنند، از فشار و تهدید و گاه حمله خارجی دفاع میکنند و فعالان مسالمتجوی داخلی را، چون شیاطین فریبکار تصویر میکنند. ایجاد دوقطبیهای کاذب و راهانداختن جنجالهای حاشیهای حواسها را از مسائل اصلی پرت میکند و جز فرسودگی ذهنی و روانی حاصلی به بار نمیآورد. تخریب و تمسخر باورهای مردم جز اینکه آنها را به آغوش محافظهکاران و تندروان براند، فایدهای نخواهد داشت....
همانطور که میبینیم، علل و عوامل ناکامی اصلاحطلبان متنوع و گوناگون است. برای حل مشکلات در سطح ملی و چه در سطح اصلاحطلبان، هیچ راهحل دوشبهای وجود ندارد، اما مشکل بدون راهحل هم نداریم. وضعیت آینده را میزان آگاهی، اراده و همبستگی ما تعیین خواهد کرد.