فرارو-در روزهای اخیر، اپیدمی کروناویروس به طور واقعی تبدیل به یک تهدید جهانی برای سلامتی بشر شده است. تعداد مبتلایان در سراسر جهان تا تاریخ ۳۰ مارس به رقم خیره کننده ۸۰۰ هزار نفر نزدیک شد و قربانیان نیز از مرز ۳۷ هزار نفر گذشت. تا کنون بیش از ۴۰ کشور آمار مبتلایان بیش از ۱۰۰۰ نفر را ثبت کرده اند و حدود ۲۰ کشور نیز بیش از صد قربانی داشته اند. این حجم از گسترش سریع کروناویروس، بسیاری از کشورها را با کمبود نیروهای درمانگر مواجه کرده است و حتی تا کنون شماری از این افراد در سراسر جهان در راه مبارزه با این اپیدمی جان خود را از دست داده اند.
به گزارش فرارو، این روزها این پزشکان، پرستاران و کادر درمان به نمادی از مبارزه در خط مقدم جنگ تبدیل شده اند که جان خود را در برابر حفظ جان دیگران در معرض خطر قرار داده اند تا بلکه اپیدمی کروناویروس را متوقف کنند. اما آیا واقعاً این افراد وظیفه دارند که جان خود را به خطر بیندازند تا با بیماریهای اینچنینی مبارزه کنند؟ «تریشا پاسریکا»، متخصص گوارش بیمارستان دولتی ماساچوست آمریکا و یکی از استادانِ دانشجویان پزشکی که در حال آموزش برای مبارزه با کروناویروس هستند، طی مقالهای که در خبرگزاری سی ان ان منتشر شد، از دیدگاه یک کارشناس به بررسی این موضوع پرداخته است.
من مانند بسیاری از پزشکان، خودم را در خط مقدم جنگی دیدم که هرگز برای شرکت در آن ثبت نام نکرده بودم. در میان گسترش جهانی کروناویروس، پزشکان از مناطق دور و نزدیک به این منطقه فراخوانده شدند تا نقشهایی را که ممکن است کاملاً در آن بی تجربه باشند را در به عهده بگیرند، در حالی که در اغلب اوقات فاقد ایمنی لازم هستند. وقتی این هفته با همکلاسیها و هم اتاقی هایم-که همه پزشکانی در دهه ۳۰ سالگی خود هستند- صحبت کردم، متوجه شدم که به احتمال زیاد بسیاری از ما به کروناویروس جدید مبتلا میشویم و با توجه به میزان مرگ و میر این بیماری، ممکن است یکی از ما زنده نماند.
وقتی سوگند بقراط را به عنوان یک پزشک ادا میکنیم، قول میدهیم از بیماران مراقبت کنیم و اطلاعات محرمانه بیماران را محترم بشماریم، ولی هرگز یک بار هم قسم نمیخوریم که زندگی خودمان را به خطر بیندازیم. با این حال تاریخ نشان داده است که پزشکان و پرستاران به هر حال این کار را میکنند و اکنون با توجه به محدودیت تجهیزات حفاظتی شخصی برای کادر درمان، نقش ما در جنگ قریب الوقوع "بی سابقه" خوانده شده است، اما اینطور نیست.
قبل از اینکه طرح Libby Zion محدودیتهایی را در ساعات کار کارآموزان ارائه دهد، پدرم داستانهایی را راجع به دوران آموزش خود در D.C. General، یک بیمارستان غرق در اپیدمی ایدز در اواخر دهه ۱۹۸۰، برای من تعریف میکرد. او در یک شیفت ۳۶ ساعته بود که کمبود خواب باعث شد وی ناخواسته انگشت خود را با یک سوزن آلوده زخمی کند. با توجه به در دسترس نبودن آزمایش تأییدکننده HIV، وی چارهای نداشت جز صبر کردن و منتظر ماندن تا اینکه آیا او علائمی از خود بروز میدهد یا نه و این در حالی بود که او همچون یک سرباز به کار خود ادامه میداد. تنها چند سال بعد بود که او توانست مطمئن شود که از انتقال ویروس جان سالم به در برده است. وقتی پدر بعدها در دهه ۱۹۹۰، هنگامی که میزان قتل در شهر به اوج خود رسید و قربانیان خشونت باندهای خلافکار، اتاقهای اورژانس را پر کرده بودند، به عنوان پزشک متخصص گوارش به جانس هاپکینز رفت، یادآوری میکرد که به هنگام پیاده روی در خارج از بیمارستان، تنها چند قدم با تیراندازیهای خیابانی فاصله داشت.
من قبلاً تعجب میکردم که چرا پدرم وقتی از ایمنی کافی برخوردار نبود، به کار خود ادامه میداد، اما حالا فکر میکنم که میفهمم. بیماری همه گیر ایدز حدود ۳۲ میلیون نفر را در سراسر جهان کشته است. برای مدت طولانی، پزشکان تمام تلاش خود را برای معالجه بیماران انجام دادند در حالی که حتی نمیدانستند ویروس چگونه گسترش پیدا میکند. دهها سال قبل از اولین واکسن آنفولانزا، پزشکان (و در واقع کارآموزان) و پرستاران، به کار خود را در طول همه گیریهای آنفولانزای ۱۹۱۸ که ۵۰۰ میلیون نفر در سراسر جهان را آلوده کرد، ادامه دادند. پزشکان و کادر درمان پیش از آنها نیز بی محابا با بیماریهای خطرناکی همچون تب زرد و آبله، درگیر شده بودند. همه گیریهای عمده ممکن است ضعیف شوند، اما باز رخ خواهند داد و وقتی این اتفاق میافتد، رنج و درد را به همه مرزها، ملتها و نژادها تحمیل میکنند. در مواجهه با بیماری همه گیر Covid-۱۹، خودم را کنجکاو میبینم، "آیا من برای این بازگشت چنین روزهای سختی آموزش دیده ام و اطمینان دارم که در برابر آن مصون هستم؟ "
من مانند پدرم، تصمیم گرفتم که در رشته گوارش تخصص داشته باشم و کار خود را وقف اختلالات حرکتی غیر کشنده کنم - بیماریهای آزار دهنده روده که تقریباً هرگز منجر به مرگ نمیشوند. اما پدرم یک حقیقت نانوشته و مقدس را در مورد پزشکی میدانست که من هرگز در کتابهای درسی نیاموخته ام؛ این همان لحظهای است که پزشک را تعریف میکند. این موضوع هرگز برای برنده شدن یا به دست آوردن یک کمک هزینه تحقیقاتی از موسسه ملی بهداشت و یا تکمیل یک روش جدید، نبود. بسیاری از هزاران پزشکی که در این راه آسیب میبینند، مانند من میترسند و این را هم درک میکنند.
اگر عمیقاً با بیماران خود همدردی کنیم، پس آرزو میکنیم آنها را نجات دهیم، همانطور که خودمان را از همان بیماری نجات میدهیم. اهداف دنیوی آکادمیک، زندگی روزمره را صرف این واقعیت میکند که پزشکان سالها برای پیشرفت خود تلاش کنند. ما پزشکان در این میان انبوهی از کارهای آزمایشی و موسمی از آموزهای بی پایان خود را دفن میکنیم. اما اکنون زمان آن است که آنها را خارج کنیم.
من اولین بیماری که هنگام کارآموزی در شیفت من درگذشت را به یاد میآورم. او یک خانم مسن و پیر بود که ساعت ۳ بعد از ظهر به بیماری ذات الریه تسلیم شد. من تا ظهر گریه کردم و ماهها بود که نمیتوانستم خودم را ببخشم که مانع مرگ او نشده ام، در حالی که هرگز تقصیر من نبود. به نظر میرسید بخشی از من نیز با او درگذشته است. از آن زمان، سالها آموزش پزشکی طاقت فرسا و مشاهده غمهای بی شمار، دست به دست هم دادند تا قلب شکننده من را سخت کنند. اما تجربه اول دقیقاً همان چیزی است که به من کمک میکند تا بر این چالش پیش رو فائق بیایم، زیرا بیماران من به زودی و با وجود همه شانس ها، به شخصی که مایل به شرط بندی بر روی زندگی خود باشد احتیاج دارند.
پس از ۵۰ سال، دانشجویان پزشکی ممکن است متحیر شوند که چگونه پزشکان بدون آنکه از اصول و چگونگی انتقال کروناویروس اطلاع درستی داشته باشند و حتی ممکن است به سادگی به نوک انگشتان آنها منتقل شود، در حال مبارزه با این ویروس هستند، دقیقاً همانطور که من تعجب میکردم که چگونه پزشکان قبل از من با HIV مبارزه میکنند. اما در واقع این دانشجویان از پاسخهای ما حیرت نخواهند کرد چرا که ممکن است آنها روزی با بیماران خود نیز انتخاب یکسانی همچون پیشینیان (پزشکان قبلی) داشته باشند.