«زمان تولد به خاطر معلولیتش ناراحت بودم، ولی تسلیم قضا و قدر شدم، اما سالها بعد او نشان داد که هدیه خداوند به من و ورزش ایران است»؛ اینها جملاتی است از پدری سوگوار برای پسری قهرمان.
کوچ یکی از قهرمانان ورزش ایران، کشور را در بهت فرو برد؛ بهتی که شاید نه به خاطر کسب طلای المپیک بلکه به خاطر آن بود که منش سیامند بر اعتبارهای مدال او میافزود.
مردی که به گواه اندرو پارسونز رییس کمیته بین المللی پارالمپیک الگو دهنده و پشیرو بود و قهرمانی مهربان به شمار میرفت و بزرگانی، چون حسین رضازاده، حسین توکلی، بابک محمدی و... او را دارای منش خاص پهلوانی میدانستند. هادی رضایی دبیر اجرایی کمیته ملی پرالمپیک منش او را ناشی از تربیت خانوادگی دانست.
این شرایط موجب شد تا پای سخنان پدر و مادر سیامند بنشینیم. پدر و مادری که ۳۱ سال با تمام توان در خدمت یک قهرمان بودند.
عثمان رحمان پدر سیامند گفت: سیامند از روز اول معلول به دنیا آمد و این برای من کمی ناراحت کننده بود، اما در کمترین زمان تسلیم خواست خدا بودم و آینده فرزندم را به او سپردم. چند سال به دنبال دوا و درمانش در ارومیه و اشنویه رفتم. معلولیتش بهبود نیافت، اما زمانی که بر روی دست هایش قرار گرفت غیرت و همتش مشخص بود.
او ادامه داد: در ۳۱ سال شاید معلولیت برایش سخت بود، اما او آزاری برای ما نداشت بلکه هر چه سنش بالاتر رفت عصای دستم بود. به خاطر پدر و مادر کمتر از اشنویه دور شد و هر روز جویای حال و سلامتی من و مادرش بود. شاید رفتار او بسیار مفیدتر از یک فرد سالم بود. سیا به ورزش روی آورد، ورزش ابزار ترقی سیامند بود و او با این وسیله به اوج رسید، اما چه کسی تصور میکرد او بر بام ورزش جهان قرار گیرد.
عثمان هنوز او را کاک سیا خطاب میکند و میگوید: سیا محبوب دل این شهر و ایران بود. او هدیه خداوند برای من و جامعه ورزش بود؛ هدیهای که در ۱۰ سال بیش از ۱۰ مدال کسب کرد. چه کسی میتواند آن را تکرار کند؟ عاشق ایران بود و خاک وطن را با هیچ چیزی عوض نکرد. شایعه میکنند که خواسته به آمریکا برود، اما کسی که هدیه رهبری را با جان و دل در خانه نگه میداشت چگونه به آمریکا میرفت؟! او حتی تمریناتش را در اشنویه برگزار میکرد تا از مادرش و من دور نباشد. همیشه میگفت: به عشق ایران وزنه میزنم.
از فوت سخن به میان میآید و بغص گلوی عثمان را میگیرد و میگوید: رخت سیاه عزای سیامند تنها بر تن من نیست بلکه ورزش ایران عزادار شده است. چگونه فراموشش کنم وقتی که برای مسابقه به خارج میرفت روزها به سختی میگذشت و تنها دعا میکردم که سالم برگردد. حالا هر شب به مهمانیش میروم تا در کنار مزارش آرام بگیرم. مادرش زندگی ندارد. او میگوید بعد سیامند زنده نخواهد ماند. زندگی بدون سیامند برایمان سخت است.
از کارهای خیر سیامند میپرسم و پاسخ میدهد: زلزله کرمانشاه و قطور نمونه بارز فعالیت خیرخواهانه او بود، اما کسی نمیداند که وی چندین کودک بازمانده از تحصیل را به مدرسه بازگرداند. چه کسی از کمک او به ورزشکاران محلی خبر دارد؟ آیا کسی میداند که وقتی شهروندان اشنویه از او تقاصای کمک کردند چه جوابی داد؟ به کمک سیامند دهها کودک به مدرسه بازگشتند و او هر ساله مبلغی کمک میکرد و حالا نمیدانم تکلیف آن کودکان چه میشود.
عثمان رحمان در بین سخنانش گلایه دارد، اما کسی را مقصر مرگ او معرفی نکرد بلکه گفت: سیامند مشکل لوزه داشت و عمل جراحی کرد. باید بیشتر تحت نظر قرار میگرفت، اما این به آن معنا نیست که مسوولان بی توجه بودند. مرگ سیامند دنیای ورزش را لرزاند و پیامهای خارجی و داخلی نشان از قهرمانی و پهلوانی او بود. از همه مردم تشکر میکنم. نمیدانم چگونه پاسخ این محبت را بدهم. هنوز مانند روز اول فوت سیامند مردم از نقاط مختلف برای تسلیت میآیند؛ تنها من عزادار سیامند نیستم.
او در پایان گفت: کاک سیا در اشنویه محبوب بود و حضور دهها هزار مردم برای بدرقه او نشان از آن دارد که او در قلب مردم جاودان است.
وقتی میخواهم از پدر سیامند خداحافظی کنم بغض راه گلویش را میبندد و میگوید: دوست دارم بیایید و از نزدیک محل زندگی ابر قهرمان را ببینید؛ ببینید تا باور کنید که او از کجا بر بام المپیک قرار گرفت. اگر سیامند به تماس کشورهای خارجی پاسخ میداد، میتوانست همه چیز به دست بیاورد، اما به عشق ایران پیشنهادهای خارجی را پاسخ نداد.