bato-adv
کد خبر: ۴۲۳۳۷۸

همسرم از سقف آویزانم کرد و با شوکر به جانم افتاد!

همسرم از سقف آویزانم کرد و با شوکر به جانم افتاد!
همسرم به فرزندانم نیز رحم نمی‌کرد به طوری که یک بار با شنیدن صدای جیغ پسرم وحشت زده از اتاق به آشپزخانه رفتم و دیدم او پسرم را به دلیل این که روی فرش ادرار کرده بود با میله داغ می‌سوزاند! خلاصه سال گذشته بعد از فوت مادرشوهرم اوضاع زندگی من وحشتناک‌تر شد چرا که همسرم مواد مخدر صنعتی بیشتری مصرف می‌کرد و در حالت توهم چاقو را زیر گلوی پسرم می‌گذاشت و یک بار هم پای چپم را با چوپ شکست...
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۱ - ۱۱ دی ۱۳۹۸

خراسان نوشت: هنوز یک هفته بیشتر از برگزاری مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم همسرم سه بار قبل از من ازدواج ناموفق داشته و نام همسرانش را از شناسنامه اش پاک کرده است.

زن ۲۸ ساله در حالی که مدعی بود طی شش سال زندگی با توهمات وحشتناک همسرش بار‌ها مورد شکنجه‌های ترسناک قرار گرفته و تا آستانه مرگ پیش رفته است درباره سرگذشت تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: شش سال قبل در دانشگاه پیام نور مشهد مشغول تحصیل بودم که به پیشنهاد خاله ام جوانی را در زمین‌های کشاورزی ملاقات کردم که قصد ازدواج با مرا داشت.

چند روز بعد خانواده شهرام در حالی به خواستگاری ام آمدند که اصرار می‌کردند برای تحقیق به مجتمع محل سکونت شان نرویم و، چون از هر نظر در مراسم خواستگاری سنگ تمام گذاشتند اعتماد عجیبی بین ما شکل گرفت و قرار مدار مراسم عقد گذاشته شد.

چند ساعت قبل از آغاز مراسم «شهرام» ادعا کرد که شناسنامه ام گم شده، اما چون محضردار آشنای آن هاست خطبه عقد را جاری می‌کند، ولی یک هفته بعد تازه فهمیدم که او نام سه زن دیگرش را از شناسنامه اش پاک کرده و اداره ثبت احوال نیز به اتهام جعل اسناد از او شکایت کرده است! با این حال دیگر دیر شده بود و خانواده ام برای حفظ آبرویشان از من خواستند این ماجرا را پنهان کنم.

اگرچه متوجه شدم در دام جوانی شیاد افتاده ام، ولی چاره‌ای جز سکوت نداشتم. با همه این ماجرا‌ها بدبختی من از همان هفته اول دوران نامزدی زمانی آشکار شد که شهرام بدون هیچ دلیل و بهانه‌ای در منزل پدرم شروع به عربده کشی و سر و صدا کرد. وقتی پدرم با شنیدن فریاد‌های او هراسان به داخل آشپزخانه آمد ناگهان همسرم با بی ادبی نیمه برهنه شد و ناسزا‌های شرم آوری را بر زبان راند. او کنترلی روی رفتار و گفتارش نداشت و سر و صورتش خیس عرق شده بود. من هم در حالی که ترسیده بودم سعی می‌کردم او را آرام کنم.

همین ماجرا بهانه‌ای برای قطع ارتباط من با خانواده ام شد تا این که مدتی بعد منزلی را در نزدیکی محل سکونت مادرش اجاره کرد و با انتقال جهیزیه من به آن منزل مقدمات جشن عروسی فراهم شد. اما بعد از ارسال کارت‌های دعوت برای مهمانان و درست در شب قبل از جشن عروسی ناگهان همسرم به بهانه زشت بودن پرده‌های منزل نزاع مسخره‌ای به راه انداخت و جشن عروسی را به هم زد چرا که آن‌ها از ۲۰ سال قبل با همه بستگانشان قطع رابطه کرده بودند.

با وجود این من از یک ماه قبل باردار شده بودم و باید به این زندگی اجباری ادامه می‌دادم اگرچه آن شب یکی از تلخ‌ترین شب‌های زندگی‌ام بود، اما از آن روز به بعد اوضاع بدتر شد و من جرئت رفت و آمد با هیچ کس را نداشتم تا این که شش ماه بعد خواهر شوهرم بعد از پنج بار ازدواج ناموفق خودکشی کرد و ما به منزل او نقل مکان کردیم تا در کنار مادرش زندگی کنیم.

آن جا بود که فهمیدم همسرم نه تنها دارو‌های اعصاب و روان مصرف می‌کند بلکه به قرص‌های مخدردار نیز آلوده است و با زنان غریبه هم ارتباط دارد. با وجود این به خاطر فرزندم سکوت می‌کردم و مجبور بودم کتک‌های او را تحمل کنم.

پسرم تازه به دنیا آمده بود که متوجه شدم شهرام به مواد مخدر اعتیاد دارد و رفتار‌های خشن او به خاطر توهمات ناشی از استعمال مواد مخدر است این بود که با کمک خانواده ام او را در یک مرکز ترک اعتیاد خصوصی بستری کردیم. اما او پس از آزادی از مرکز ترک اعتیاد مرا با طناب از سقف آویزان کرد و با شوکرش به جانم افتاد تا حدی که مرگ را با همه وجودم حس می‌کردم. زمانی که قول دادم دیگر درباره اعتیادش چیزی به خانواده ام نگویم مرا رها کرد، اما رفتار‌های توهم گونه اش روز به روز بیشتر و وحشتناک‌تر می‌شد.

در همین شرایط فرزند دیگرم نیز به دنیا آمد، اما همسرم به فرزندانم نیز رحم نمی‌کرد به طوری که یک بار با شنیدن صدای جیغ پسرم وحشت زده از اتاق به آشپزخانه رفتم و دیدم او پسرم را به دلیل این که روی فرش ادرار کرده بود با میله داغ می‌سوزاند! خلاصه سال گذشته بعد از فوت مادرشوهرم اوضاع زندگی من وحشتناک‌تر شد چرا که همسرم مواد مخدر صنعتی بیشتری مصرف می‌کرد و در حالت توهم چاقو را زیر گلوی پسرم می‌گذاشت و یک بار هم پای چپم را با چوپ شکست.

چند بار از او شکایت کردم، ولی با وساطت بزرگ تر‌ها و تنها با این عنوان که موضوع خانوادگی است نتیجه‌ای نمی‌گرفتم. بالاخره خانواده‌ام زمانی به حقیقت ماجرا پی بردند که نیرو‌های انتظامی با شکستن قفل در وارد منزل شدند و مرا از چنگ همسرم نجات دادند.

bato-adv
مجله خواندنی ها