نقشه همسرم کاملا بی نقص بود، او به گونهای برنامههای خود را پیش برد که با یک تیر دو نشان بزند، اما من که از همه جا بی خبر بودم و او را زنی ساده میپنداشتم به راحتی فریب خوردم و بدین ترتیب روزگار سیاهم آغاز شد و ...
به گزارش خراسان، مرد ۵۰ ساله که با چهرهای مغموم و مضطرب وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری شفای مشهد شده بود، در حالی که بیان میکرد اگر سالها قبل برای حل مشکلاتم با مشاوران و روان شناسان مشورت میکردم امروز روزگار تلخی را نمیگذراندم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۲۶ ساله بودم که به طور سنتی ازدواج کردم.
مادرم دختر زیبایی را برایم خواستگاری کرد که به قول خودش از هر انگشتش هزار هنر میبارید. از این که «شایسته» به خواستگاری ام پاسخ مثبت داده بود خیلی خوشحال بودم و روزهای شیرینی را در کنار او تصور میکردم چرا که «شایسته» نه تنها از ظاهری زیبا و جذاب برخوردار بود بلکه وقار و اخلاق نیکویش بیشتر مرا تحت تاثیر قرار میداد.
خلاصه با آغاز زندگی مشترک هنرهای همسرم یکی پس از دیگری آشکار میشد. او زنی کدبانو و به معنای واقعی کلمه هنرمند بود تا جایی که وقتی خسته از سر کار وارد منزل میشدم از تمیزی و مرتب بودن خانه لذت میبردم، بوی خوش غذاهایش فضای منزل را معطر میکرد، همیشه لباس هایم اتو کرده و کفش هایم واکس زده بود و من از این که همسرم به همه امور زندگی توجه داشت خیلی خوشحال بودم، اما سردی او در روابط عاطفی زندگی زناشویی تنها موضوعی بود که مرا آزار میداد.
ابتدا حساسیت زیادی به این روابط سرد نداشتم چرا که احتمال میدادم با گذشت زمان و محبتهای بیشتر من در نهایت رفتارهای سرد همسرم تغییر خواهد کرد، اما متاسفانه با گذشت چند سال و به دنیا آمدن دخترم نیز هیچ تغییری در روابط عاطفی من و شایسته ایجاد نشد و زندگی من در بی راهه قرار گرفت.
آن زمان به خاطر ترس یا خجالت یا حتی آشنا نبودن با امور روان پزشکی، هیچ گاه برای حل مشکلم به متخصصان و کارشناسان روان شناسی یا روان پزشکی مراجعه نکردم. آن روزها با یک تصمیم احمقانه و اشتباه درگیر روابط نامتعارف با زنان غریبه شدم.
به گونهای که هر روز بیشتر از همسرم دور میشدم. وقتی آرام آرام ماجرای روابط خیانت آمیز من فاش شد، ابتدا مورد اعتراض همسرم قرار گرفتم، ولی باز هم به این ارتباطهای زشت ادامه میدادم به طوری که دیگر شایسته هم به خیانتهای من بی تفاوت شد و اهمیتی به آن نمیداد.
مدتی بعد و در حالی که دخترم وارد سن جوانی شده بود پدر همسرم فوت کرد، در این شرایط شایسته پیشنهاد داد برای دریافت حقوق بازنشستگی پدرش، به طور صوری از یکدیگر طلاق بگیریم تا او بتواند حقوق پدرش را از بیمه دریافت کند.
من هم که از نقشه زیرکانه او اطلاع نداشتم پیشنهادش را پذیرفتم، اما بعد از طلاق تازه متوجه شدم که شایسته با این ترفند از من طلاق گرفته و با حقوق پدرش زندگی مستقلی تشکیل داده است.
از سوی دیگر من هم که در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودم بی گدار به آب زدم و یکی از زنانی را که با او ارتباط داشتم به عقد خودم درآوردم، ولی بعد از ازدواج تازه فهمیدم که آن زن نه تنها چندین بار ازدواج کرده و مشکلات حادی را برای همسرانش به وجود آورده است بلکه اخلاق و رفتار تند و زنندهای دارد.
خلاصه خوشبختی از زندگی ام رفت و من وارد روزگار سیاهی شدم که خودم آن را به وجود آورده بودم. در این وضعیت دخترم نیز حاضر نشد با من زندگی کند و اکنون متوجه شدم که با جنس مخالف وارد ارتباط شده است و با پوشش بسیار نامناسب و زننده در بیرون از منزل تردد میکند اگرچه او قصد لجبازی با مرا دارد، اما میترسم این لجبازی آینده اش را به نابودی بکشاند.
حالا که به گذشته میاندیشم دلم برای نوازش کردن موهای دختر یکی یک دانه ام تنگ میشود. کاش همان زمان به مراکز مشاوره یا روان پزشکی مراجعه میکردم تا امروز این گونه درمانده نشوم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ نوروزی (رئیس کلانتری شفا) مشاورههای تخصصی برای حل مشکلات این مرد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.