مجتبی مرادی؛ اجازه نداریم که از جانب دیگران سخن بگوییم پس، بهتر میبینم که بر خلاف آن چه معمول اهل علم است که عموماً از ضمایر جمع استفاده میکنند، حقیر همان ضمیری را که مخصوص فرد است به کار گیرم هر چند به تبع این استفاده مهر جهل و منیت را هم بر پیشانیام خواهند کوبید. به گمان بنده ادبیات وقتی ارزش مییابد که فایده و کاربردی داشته باشد و هم از این رو نگاه من فایدهانگارانه و کاربردی خواهد بود.
تا امروز هزاران کتاب و مقاله و سخنرانی دربارۀ مولانا جلالالدین رومی به مشتاقان عرضه شده و هنوز این بازار پر مشتری است. نگاهها به این آثار متفاوت است و شگفتا که عمدۀ کسانی که در این وادی قدم و قلم میزنند نه تنها همدیگر را قبول ندارند بلکه شمشیر از رو بستهاند و مدام در انکار یکدیگرند. این از ویژگیهای هر بازاری است که نااهل داشته باشد و کسانی باشند که بخواهند سکۀ تقلبی را به جای سکۀ اصل به مشتری بفروشند. طبیعتاً مشتری اهل چنین کلاهی کمتر سرش میرود. از دیگر عجایب آن که چنان که از ریشۀ عرفان پیداست عرفان باید همه روشنایی و روشنگری باشد و حال آن که به دلایلی که معلوم است کسان بلکه ناکسان همواره کوشیدهاند که غاری پر رمز و راز و عجیب و غریب و آراسته به تار عنکبوت و خطرات و ترس و اضطراب و... نمایش دهند.
ضرورتی نمیبینم که تعاریف و معانی و شیوههای گونهگون و متضاد و متناقضی را که مثلا به عرفان مربوط است در این جا بیاورم، زیرا امروز جستجوگر گوگل همان دانای کل داستانهای کهن ماست و الحق که این عنوان حضرت گوگل را زیبندهتر است. خلاصه این که یک کلافی است سردرگم که یحتمل گمراهی از کمترین فواید آن باشد.
حال برگردیم به همین مولانا جلالالدین رومی، شگفت است که ایشان هم از دست و زبان علمای اعلام در امان نمانده و قطعهقطعه یا به قول خود مولانا شرحهشرحهاش کردهاند، مو و لا و نا و جل و لال و کردهاند. برخی او را چنان پیچیده یافتهاند که آدم سالم و سلیمالنفس حالش به هم میخورد و عطای این پیر را به لقایش میبخشد، اما این روی داستان انگار جالبتر باشد که کمتر کسی شهامت آن را یافته که بگوید مولانا ساده است گویی که سادگی را عیب دیدهاند و دون شأن مولانا، حال آن که سادگی و سادهگویی نشان بزرگی است.
تقریباً هیچ منبع کاملاً موثق و صد در صد قابل اعتمادی دربارۀ مولانا و زندگی و آثار او در دست نیست، مهمترین منابع به کار گرفته شده دربارۀ مولانا مناقبنامهها هستند که پیداست در خوشبینانهترین حالت میتوان آنها را نوعی ادبیات غلوآمیز و پر اغراق و ستایشگرانه نامید اگر چه بنمایههایی از واقعیت هم در آنها هست. شاید شیوۀ بهتر شناخت مولانا از میان آثارش باشد تا هم با سبک زندگی و نیز اندیشۀ وی آشنایی حاصل شود. اما این جا هم کار چنان که مینماید ساده نیست و از میان این همه آثار سنگین و رنگین رسیدن به خلاصۀ اندیشۀ مولانا کاری است صعب. علیرغم کوششهای ارزشمند استادان دلسوز و انساندوست و کاربلد هنوز هم اختلافات بسیار است و شاید کسی نتواند با قدرت و محکم همۀ آن چه را در مثنوی هست از آنِ مولانا بداند.
عشق وجه اشتراک همۀ کسانی است که دربارۀ مولانا و آثار او تحقیق کرده و با کوششهای ارزشمندشان چیزی بر فرهنگ و تمدن بشری افزودهاند که البته عشق هم مراتبی دارد و هر چه خلوصش بیشتر باشد کاری درخورتر محصول آن خواهد بود، از عشق یا کار درست انتظار میرود یا بیکاری که این کارینکردن هم ارزشمند است چرا که عاشق به خود اجازه نمیدهد که با کار سست و ناروا دامن عشق را بیالاید. بیآن که بخواهم از کسی نام ببرم باید سپاس گفت عاشقان راستینی را که نامشان با نام مولانا گره خورده و بلکه جانشان با جان او آمیخته است.
اما راستی مولانا کیست و چیست؟
یقینیترین پاسخ آن است که مولانا انسان است. میگرید و میخندد و میخورد و میآشامد. هر قدر هم که به مراتب والای انسانی راه یافته باشد مقدس نیست و به حکم انسان بودنش خالی از سهو و خطا نخواهد بود. بخشی از مولانا محصول زمانهای است که در آن به سر میبرد و البته بخشهایی هست که مخصوص آدمیست و زمان و مکان نمیشناسد و رنگ کهنگی به خود نمیگیرد.
شناخت مولانا یا هر انسان خردمند دیگری به خودی خود نمیتواند دردی از ما دوا کند بلکه آن چه سبب شکفتن و سربرکردن و بالیدن ما میشود شناخت خویشتن از میان اندیشههای ایشان است. هیچ اصراری نیست که مخاطب همۀ آن چه را که در مثنوی هست دوست بدارد، مخاطب آزاد است و آزادانه میگردد و کالایی را برمیگزیند که در آن وقت به کارش میآید و مناسب و متناسب خویش مییابد. هر کسی از کل مثنوی همان جزوی را برمیگزیند که با خویش سازگار مییابد، چیزی را که احتیاج دارد.
نکتۀ انکارناپذیر دیگر دربارۀ مثنوی آن است که به شدت متاثر از قرآن و حدیث است و محققانی همۀ آیات و احادیث مورد استفادۀ مولانا را استخراج کردهاند اما، بنده ترجیحم آن است چیزهایی را با دوستان مولانا در میان بگذارم که در عین رنگارنگی بیرنگ باشد و همگان را سودمند افتد حتی اگر هدف غایی مولانا از مثنوی فقط و فقط دعوت به اسلام باشد، من دنبال سلامت هستم و سلامتی را پایۀ آدمیت میدانم و پس آنگاه انسان سالم و سلامت خود برمیگزیند و غالباً هم خوب انتخاب میکند. نیز گمانم بر آن است که این شیوه بر پایۀ ادب است و احترام. ما همه ساکنان یک خانهایم و هر کسی شأن و وظیفه و حقی دارد و آبادانی خانه و ایمنی راه به کوشش همه حاصل میشود.