فرهاد در آخرین دفاعیات خود گفته بود: دیگر زندگی برای من مفهومی ندارد؛ برای همین از شما درخواست میکنم زودتر حکم قصاص من را صادر کنید؛ چون نمیخواهم به زندگیام ادامه دهم. تاکنون دو بار دست به خودکشی زدهام، اما همسلولیهایم من را نجات دادند؛ حالا نیز نمیخواهم زندگی کنم. من همهچیز خودم را از دست دادم؛ هم آیندهام و هم دختری را که دوست داشتم؛ برای همین زندگیکردن برایم ارزشی ندارد.
جوانی که دختر مورد علاقهاش را به قتل رسانده بود و در آستانه اجرای حکم قصاص قرار داشت با جلب رضایت اولیایدم از مرگ نجات یافت.
به گزارش شرق، این جوان که چهار سال پیش دختر همسایهشان را به قتل رسانده بود، وقتی در جلسه دادگاه درباره انگیزه قتل از او پرسش شد، ادعا کرد دچار عشق یکطرفهای شده بود و برای پایاندادن به این عذاب دختر جوان را به قتل رساند.
مأموران پلیس تهران ششم تیر سال ۹۵ از قتل دختر جوانی باخبر و در بررسیهای ابتدایی متوجه شدند مقتول دختر ۲۳ سالهای به نام پریسا بوده که بهدست پسر ۲۶ سالهای به نام فرهاد که خواستگارش بود، با ضربات چاقو به قتل رسیده است.
کارآگاهان هنگام تحقیقات پی بردند فرهاد پس از این جنایت از محل فرار کرده و به مکانی نامعلوم رفته است. پدر فرهاد وقتی تحت بازجویی قرار گرفت، گفت: ما با خانواده پریسا همسایه هستیم. از مدتها پیش متوجه شدم پسرم پریسا را دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند. خانواده پریسا نیز این موضوع را میدانستند. روز حادثه صدای داد و فریاد پریسا را شنیدم. زمانی که خودم را به پارکینگ خانه رساندم، پریسا روی زمین افتاده بود و فرهاد چاقوی خونی در دست داشت. با دیدن این صحنه با داد و بیداد به پسرم بدوبیراه گفتم و از همسایهها کمک خواستم. فرهاد که خیلی ترسیده بود، فرار کرد.
افسران جنایی تلاش خود را برای یافتن متهم آغاز کردند و پس از چند ساعت متوجه شدند فرهاد به اداره پلیس مراجعه و خود را تسلیم کرده است. او با اظهار پشیمانی از انجام قتل به مأموران گفت: سالهاست با پریسا و خانوادهاش همسایه دیواربهدیوار هستیم و بالکن اتاقهایمان به هم چسبیده است. پریسا را خیلی دوست داشتم و نزدیک به چهار سال با یکدیگر رابطه داشتیم. این موضوع را خانواد هایمان نیز میدانستند. پس از اینکه دوره لیسانسم در دانشگاه شهید بهشتی به پایان رسید، به خدمت سربازی رفتم تا بتوانم با پریسا ازدواج کنم. تقریبا شش ماه پس از آن، زمانی که در بالکن اتاقم بودم، صدای پریسا را شنیدم که با مرد غریبهای تلفنی صحبت میکرد. این موضوع خیلی من را ناراحت و عصبانی کرد. نمیدانستم چهکار باید بکنم. با پریسا تماس گرفتم و از او خواستم به منزل ما بیاید تا کادو تولدش را به او بدهم. پس از چند دقیقه پریسا به منزل ما آمد.
خیلی عصبانی بودم. به بهانه اینکه کادو داخل ماشین است به پارکینگ رفتم؛ همان زمان چاقو را برداشتم و چند ضربه به پریسا زدم. ناگهان پدرم را دیدم که به پارکینگ آمده است؛ خیلی ترسیده بودم و نمیدانستم باید چهکار کنم، برای همین آنجا را ترک کردم و به خیابان رفتم. بعد از چند ساعت زمانی که با پدرم تماس گرفتم، متوجه شدم پریسا جان خود را از دست داده است. برای همین آمدهام خودم را تسلیم کنم.
با توجه به گفتههای متهم و شکایت اولیایدم، با تکمیل پرونده کیفرخواستی علیه متهم صادر شد و پرونده برای رسیدگی در اختیار شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی زالی قرار گرفت. در ابتدای جلسه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند. سپس اولیایدم در جایگاه حاضر شدند و تقاضای قصاص متهم را کردند؛ پس از آن نوبت به متهم رسید. او پس از قرارگرفتن در جایگاه گفت: قبول دارم پریسا را به قتل رساندهام، اما از این کار بسیار پشیمانم. من پریسا را خیلی دوست داشتم و هرگز نمیخواستم او را به قتل برسانم. زمانی که متوجه شدم پریسا با فرد دیگری تلفنی صحبت میکند، بسیار عصبانی شده بودم.
متهم در ادامه گفت: پریسا من را دوست نداشت؛ عشق من به او یکطرفه بود. روز حادثه پس از اینکه با پریسا تماس گرفتم و از او خواستم به منزل ما بیاید، هزار بار از خدا خواستم که ایکاش پریسا دعوتم را قبول نمیکرد؛ چون بسیار عصبانی بودم و میدانستم ممکن است کار احمقانهای انجام دهم. بعد از این حادثه من ۲۱ روز در بیمارستان روانی بستری بودم و هنوز هم نتوانستهام قبول کنم پریسا دیگر نیست.
فرهاد در آخرین دفاعیات خود گفته بود: دیگر زندگی برای من مفهومی ندارد؛ برای همین از شما درخواست میکنم زودتر حکم قصاص من را صادر کنید؛ چون نمیخواهم به زندگیام ادامه دهم. تاکنون دو بار دست به خودکشی زدهام، اما همسلولیهایم من را نجات دادند؛ حالا نیز نمیخواهم زندگی کنم. من همهچیز خودم را از دست دادم؛ هم آیندهام و هم دختری را که دوست داشتم؛ برای همین زندگیکردن برایم ارزشی ندارد.
مادر پریسا درباره این موضوع گفت: زمانی که دخترم ۱۸ ساله شد، خانواده فرهاد موضوع ازدواج آنها را مطرح کردند، اما پریسا قصد نداشت با فرهاد ازدواج کند و همان روز به آنها جواب منفی داد، اما فرهاد دست از سر دخترم برنداشت. حتی پریسا یک بار مجبور شد شمارهتلفن همراهش را عوض کند، ولی فرهاد موفق شد یک بار دیگر شماره دخترم را پیدا کند و مزاحمش میشد. فرهاد و خانوادهاش انسانهای بدی نبودند و هرگز فکر نمیکردم آسیبی به دخترم برسانند. ما هیچ بدیای از خانواده فرهاد ندیدیم و همچنان با آنها رابطه خانوادگی داریم.
قضات بعد از جلسه محاکمه حکم قصاص متهم را صادر کردند، در ادامه روند رسیدگی نیز پرونده به دیوان عالی کشور رفت و حکم قصاص متهم تأیید شد. به این ترتیب، مراحل رسیدگی یکی پس از دیگری در حال انجام بود تا حکم قصاص به اجرا در آید، اما درنهایت اولیایدم حاضر شدند با گذشت از قصاص دخترشان به فرهاد زندگی دوباره ببخشند.