آیا همه کشورهایی که مسیر توسعه را کشف کردند، در نهایت به توسعه رسیدند؟ یا نه، کشف پارادایم توسعه تنها یکی از پیشنیازهای توسعه است؟ بررسی تجربه کشورهای فقیر و ثروتمند دنیا به این سوال پاسخ واضحی میدهد. کشورهایی بودند که بعد از کشف پارادایم توسعه، روی ریل توسعه قرار گرفتند و به قلههای توسعه نزدیک شدند. در طرف مقابل، کشورهایی نیز بودند که بعد از کشف مسیر توسعه هیچ حرکتی به سمت توسعه نکردند.
مانع این کشورها چیست؟ بررسیها نشان میدهد در کنار «کشف پارادایم توسعه» دومین پیشنیاز توسعه «اراده سیاسی» برای ورود به مسیر توسعه است. این اراده یا از طریق یک لنگر اقتصادی ایجاد میشود یا هم استراتژیستهای روشنبین پشت ایجاد این اراده بودهاند؛ یعنی سیاستگذارانی بودهاند که جریان اصلاحات را در اقتصاد با اراده کامل به راهانداختهاند. جای خالی این استراتژیستها در کشورهای گروه دوم که پارا فراتر از مرحله «کشف پارادایم» نگذاشتند حس میشود.
مهمترین مشخصه این کشورها این است که در فضای آنها همواره ندای اصلاحات شنیده میشود، اما اصلاحات هرگز صورت نمیگیرد. بررسی تجربه کشورهایی مانند «گرجستان» و «آلمان» نشان میدهد اراده توسعه در آنها مبتنی بر فرد بوده است.
«ارهارد» در آلمان و «بندوکیدز» در گرجستان به واسطه ویژگیهای شخصی که داشتند نقش چشمگیری در برافراشتهشدن پرچم رشد پایدار در این کشورها داشتهاند.
کشف پارادایم
در دهههای گذشته برخی کشورها رشدهای خیرهکنندهای را تجربه کردهاند؛ بهطوری که استاندارد زندگی نسل فعلی با کیفیت زندگی پدران و پدربزرگان آنها تفاوت چشمگیری دارد. البته گذر زمان الزاما منجر به تغییر استاندارد زندگی میشود، اما نکته مهم تفاوت کشورها در مسیر پیشرفت است. ضمن رشد خیرهکننده در برخی کشورها، برخی دیگر کاملا مسیر معکوس را در پیش گرفتند؛ در این کشورها استاندارد زندگی امروز از دیروز بدتر شده است. پرسش مهم، دلیل این حجم از واگرایی بین کشورهاست.
دانشمندان و اقتصاددانان زیادی در این حوزه تحقیق کردهاند. بهطوری که شاخه گستردهای از تحقیقات در این حوزه توسعه یافته است. محققان مدل رشد کشورهای گروه اول را بررسی و با دلایل سقوط گروه دوم مقایسه کردهاند و پاسخ این سوال را بهطور قطعی دادهاند. به نحوی که امروزه علم دریچه پیشرفت را بهطور کامل به جوامع نشان داده است.
علم کشف کرده است که در هر زمان و مکان ثابت، کدام پارادایم اقتصاد را به سمت پیشرفت هدایت میکند. بهطوری که انتخاب هر پارادایم دیگری غیر از پارادایم مسلط موردنظر، الزاما منجر به ایجاد ناکارآیی میشود. با وجود دستیابی بشر به پارادایمهای مسلط، پرسش مهم این است که آیا تنها مساله پیشرفت، شناسایی دریچههای پیشرفت است؟ به این معنا که آیا بعد از اینکه جوامع استراتژیهای توسعه را دریافتند، همه مسائل حل خواهد شد و جامعه بهصورت خودکار به سمت قلههای پیشرفت حرکت میکند؟ یا نه، درک استراتژی تنها یکی از مراحل توسعه است؟ رشد نامتقارن در قلمروهای مشابه به خوبی به این پرسش پاسخ میدهد. تعداد جوامعی که در پی کشف استراتژی اصلح، بلافاصله مسیر رشد را برگزیدند کم نیست. اما در سوی مقابل، تعداد کشورهایی که حتی بعد از شناسایی استراتژی اصلح نتوانستند بر ریل توسعه قرار گیرند هم کم نیست.
فضای داخلی بسیاری از کشورهای عقبمانده فعلی، پر از ندای اصلاحات اقتصادی است. به این معنا که از مردم عادی گرفته تا خود سیاستگذار، تنها راه خروج از دام پسرفت را از سرگیری اصلاحات اقتصادی میدانند. اما نتیجه شگفت این بوده که این کشورها یا هرگز مسیر اصلاح را آغاز نکردهاند یا در این مسیر زمان بسیاری را از دست دادهاند. مشاهده این روندها منجر به طرح یک پرسش کلیدی میشود: آیا «کشف پارادایم» اولین و آخرین بُعد از مسیر پیشرفت است؟ اگر بله، چرا برخی کشورهایی که مرحله کشف پارادایم را پشت سر گذاشتهاند، هرگز پا فراتر از این مرحله نگذاشتند؟ اگر خیر، ابعاد مکمل برای کشف پارادایم چیست؟ به عبارتی دیگر، جامعه برای اینکه در مرحله پسا کشف پارادایم مسیر توسعه را در پیش بگیرد چه پیشفرضهای دیگری را باید لحاظ کند؟
نقش استراتژیستهای روشنبین
بررسیها نشان میدهد تجربه کشورها در مسیر گذار به سمت توسعه را میتوان به ۳ دسته تقسیم کرد. دسته اول کشورهایی بوده که برای دستیابی به توسعه تلاش همهجانبه کردند، در این مسیر به موفقیت رسیدند. در تجربه این کشورها، ابتدا پارادایم اصلح توسعه کشف شد سپس «اراده سیاسی» کافی برای پیادهسازی این پارادایم نیز صورت گرفت.
این کشورها خود در یک دستهبندی به دو گروه تقسیم میشوند؛ گروهی که اراده سیاسی در آنها مبتنی بر یک لنگر بیرونی بوده؛ به این معنا که کشور مورد نظر مجاری اجرایی و دستورالعملهای پارادایم توسعه را از یک لنگر مهم مانند بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول گرفتهاند. دومین دسته از کشورهای این گروه، آنهایی بودند که شکلگیری اراده سیاسی در این کشورها مبتنی بر افراد بوده است. یعنی دستورالعملها و مجاری اجرایی پارادایم از سوی افراد برجسته یا اقتصاددانان ایجاد شده است؛ این افراد همان استراتژیستهای روشنبینی بودند که تمام سرمایه انسانی خود را در خدمت توسعه کشورشان قرار دادند و اسم خود را در تاریخ کشورها ماندگار کردند. تعداد کشورهایی که در آنها اراده سیاسی مبتنی بر افراد و استراتژیستها بوده کم نیست. در گرجستان، پیادهسازی اصلاحات گسترده مبتنی بر اراده افراد بوده که نتیجه آن رشد پایدار این کشور در بلندمدت بوده است.
امروزه اسم «بندوکیدز» به خاطر جریان اصلاحات در اذهان عمومی مانده است. در ترکیه نیز اگرچه نقش لنگر بانک جهانی غیر قابل انکار است، اما مجاری اجرایی پارادایم توسعه بدون اراده سیاسی که از سوی کمال درویش ایجاد شد امکانپذیر نبود. در کشورهای دیگری مانند مالزی و هندوستان، اراده سیاسی برای تبدیل پارادایم به توسعه، کاملا مبتنی بر استراتژیستهای روشنبین بوده است.
سومین گروه از کشورها، آنهایی بودند که اگر چه مرحله کشف پارادایم را با موفقیت پشت سر گذاشتند، اما برای همیشه پشت درهای «اراده سیاسی» ماندند؛ به این معنا که هیچگاه یک لنگر اقتصادی قوی یا یک اراده سیاسی مبتنی بر افراد در این کشورها برای از سرگیری پارادایم توسعه شکل نگرفت.
مهمترین مشخصه این کشورها این است که همه کارشناسان و نخبهها در آنها همواره از اصلاحات اقتصادی صحبت میکنند، اما فرآیند اصلاحات هیچ گاه استارت نمیخورد. فرآیندی که در دهههای اخیر در اقتصاد ایران مشاهده میشود؛ بنابراین میتوان گفت: بعد از کشف پارادایم دومین گام توسعه اراده سیاسی و نقش استراتژیستهای روشنبین است. در همین راستا، اگر چه در محافل مختلف از فرآیند اصلاحات صحبتها و تحلیلهای گستردهای شده، اما درمورد بیوگرافی و ویژگیهای فردی استراتژیستهای روشنبین که سرنوشت کشورهای خود را به سمت قلههای توسعه هدایت کردهاند، کمتر صحبت شده است؛ بنابراین پرسش مهم این است که آیا استراتژیستهای روشنبین که اقتصاد کشورهای خود را به خوبی به سمت توسعه حرکت دادند، ویژگیهای خاصی داشتند؟ یا ظهور چنین معمارانی در طول تاریخ برای برخی کشورها اجتنابناپذیر بوده است؟ «ارهارد» در آلمان و «کاخا بندوکیدز» در گرجستان دو تن از استراتژیستهای روشنبین خیرخواهی بودند که به واسطه نقشی که در شکلگیری اراده سیاسی در مسیر توسعه داشتند، نامشان در تاریخ ماندگار شده است.
ارهارد در آلمان
لودویگ ارهارد را در تاریخ اقتصاد جهان بهعنوان «معمار یک معجزه» میشناسند. معجزهای که اقتصاد سقوطیافته آلمان را بعد از جنگ جهانی به آلمان قدرتمند امروز تبدیل کرده است. ارهارد در ژانویه سال ۱۹۶۲ و بعد از تجربه رشد پایدار یکدههای اعتقاد داشت: «قدرت همیشه کسلکننده است، خطرناک است، بی رحمانه و در نهایت حتی گنگ است.» شاید مهمترین ویژگی «ارهارد» که منجر به ماندگاری نامش در تاریخ آلمان و دنیا شد، این بود که در طول زندگی خود از مداخلههای اقتصادی نازیها هزینههای زیادی متحمل شده بود و خوشبختی آلمانیها را در دل آزادیهای اقتصادی میجست. در مجموع تجربه زندگی «ارهارد» را میتوان به سه مرحله تقسیم کرد؛ مراحلی که هر کدام درسهای خاصی به این لیدر اقتصادی داد.
جبر در کسبوکار: به عقیده بسیاری اولین جرقه آزادیخواهی در ذهن ارهارد، به زمانی برمیگردد که او در شرکت پوشاک پدرش کار میکرد. ارهارد در سال ۱۸۹۷ متولد شد. پدرش که فروشنده پوشاک طبقه متوسط بود کاتولیک و مادرش پروتستان بود. ارهارد در سالهای ابتدایی زندگی مبتلا به فلج اطفال شد. عملکرد تحصیلی او در مقطع ابتدایی و دبیرستان تقریبا ضعیف بود. او بعد از تحصیلات متوسطه ۳ سال در یک شرکت نساجی کارآموز بود و مدتی نیز در فروشگاه پارچه پدرش مشغول به کار شد. ارهارد حتی بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، به مدت ۳ سال در شرکت پدرش کار میکرد. اما در طول کار در فروشگاه پوشاک، کسبوکار او و پدرش به دلیل محدودیتهای گستردهای که از سوی نازیها ایجاد میشد، آسیبهای قابل توجهی دید. این فشارهای جبری باعث شد تا ارهارد خوشبختی را چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی در آزادی جستوجو کند.
جراحت در جنگ: دومین عاملی که باعث خروش ندای آزادیخواهی در ارهارد شد، تجربیات او در جنگهای خارجی ژرمنها بود. در سال ۱۹۱۶ زمانی که ۱۹ سال داشت، بهعنوان داوطلب برای جنگ جهانی اول، وارد ارتش شد. در طول جنگ از ناحیه شانه به شدت مجروح و دست چپش بهطور موقتی از دست راستش کوتاهتر شد. بعد از جراحت شدید، دیگر قادر به ادامه مشارکت در جنگ نبود و در سال ۱۹۱۹ یعنی زمانی که ۲۲ سال داشت مجبور به ترک میدانهای جنگ شد و به آموختن اقتصاد در یک کالج در آلمان پرداخت.
او به دلیل تجربههای مستقیمی که در جنگ داشت و به واسطه مشاهده مستقیم اثرات زیانبار جنگ، همواره منتقد جنگ بود. بارها به طرق مختلف مخالفت خود را با ادامه جنگ اعلام و از سیاستگذاران وقت تقاضای آتشبس کرد؛ اما نهتنها به این تقاضای او پاسخ داده نشد بلکه با برخوردهای هجومی مواجه شد؛ بنابراین دومین عاملی که «آزادی» را در ذهن ارهارد باارزش کرد، جراحت جسمی و ذهنی او از پیامدهای جنگ بود.
ارتباط با لیبرالها: ارهارد در ۲۲ سالگی به آموختن اقتصاد در یک کالج در آلمان پرداخت. در دانشگاه ارتباط نزدیکی با برخی استادان لیبرال داشت و اندیشه لیبرال را از آنجا به ارث برد. او در سال ۱۹۲۲ توانست وارد دانشگاه فرانکفورت شود. آشنایی او با استادان برجسته طرفدار لیبرالیسم در دانشگاه باعث تقویت اندیشه لیبرال در حیطه افکار ارهارد شد. بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، به مدت ۳ سال در شرکت پدرش کار میکرد. بعد از آن در یک مرکز تحقیقاتی که در آن به مطالعات بازار میپرداخت، استخدام شد و به تحقیق روی صنایع و بازار آلمان پرداخت. در جریان جنگ جهانی دوم ارهارد روی اقتصاد پساجنگ و فرصتهای رشد آلمان مطالعه میکرد.
او شکست آلمان در جنگ جهانی را پیش بینی کرده بود و بارها به نازیها در این خصوص و روی آوردن به صلح هشدار داده بود؛ اما همواره با مقاومت و تنش با نازیها مواجه شد؛ این عامل باعث شد تا در مجموع از کار خود برکنار شود. بعد از پایان جنگ ارهارد بهعنوان مشاور اقتصادی فعالیت کرد. البته او همزمان در یک کمیسیون تخصصی که مسوولیت مدیریت اصلاح ارزی را بر عهده داشت فعالیت میکرد.
این کمیسیون در اکتبر ۱۹۴۷ راهاندازی شد. ارهارد یک سال بعد بهعنوان رئیس این کمیسیون انتخاب شد و تمامی سیستمهای مهار قیمت و سهمیهبندی را متوقف کرد. به واسطه نقش فعالی که در سیستم اقتصاد اجتماعی بازار داشت بهعنوان وزیر امور اقتصادی منصوب شد و به مدت ۱۴ سال در این سمت ماند؛ بنابراین ارتباط نزدیک با استادان برجسته لیبرال، سومین عاملی بود که باعث شد ارهارد خوشبختی ژرمنها را در دل آزادیهای اقتصادی و سیاسی جستوجو کند.
کاخا بندوکیدز
«بندوکیدز» یکی دیگر از استراتژیستهای روشنبینی است که اراده لازم را در کشور خود برای تحریک جریان توسعه ایجاد کرد. او در سال ۱۹۵۶ در تفلیس به دنیا آمد. از دانشکده زیست شناسی دانشگاه دولتی تفلیس در سال ۱۹۷۷ فارغ التحصیل شد و در سال ۱۹۸۰ دوره کارشناسی ارشد خود را در دانشگاه ایالتی مسکو به پایان رساند.
از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ در یک مرکز بیولوژی در یکی از شهرهای نزدیک مسکو کار میکرد. از ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۸ او رئیس یک آزمایشگاه بیولوژی بود. او بعد از تاسیس شرکت خود در بازار سهام روسیه به خرید سهام شرکتهای مهم پرداخت و به تدریج بهعنوان رئیس یکی از بزرگترین شرکتهای حوزه مهندسی روسیه شد.
بعد از ریاست بندوکیدز این شرکت رشد قابل توجهی کرد و به یکی از شرکتهای مادر روسیه تبدیل شد. در ماه مارس ۲۰۰۴ بعد از اینکه فضای روسیه را برای فعالیت مناسب ندید به کشور خود بازگشت و دو ماه بعد بهعنوان وزیر اقتصاد معرفی شد؛ البته برخی روایات اشاره میکنند که بندوکیدز به اصرار رئیسجمهور وقت گرجستان به جریان سیاستگذاری در این کشور بازگشته است. به زودی او یکی از رهبران آزادی خواه شناخته شد. تا زمانی که در روسیه بود همواره یکی از مخالفان سیاستهای مداخلهگرانه دولت بود.
همین مخالفت باعث شد تا او میانه خوبی با رئیسجمهور نداشته باشد. به همین دلیل بندوکیدز به زودی سهام خود را در روسیه فروخت و به گرجستان برگشت. بعد از انقلاب رز در سال ۲۰۰۳، او بهعنوان وزیر اقتصاد منتصب شد. رئیسجمهور ساکاشویلی در انتصاب او نقش قابل توجهی داشت. او همچنین بهعنوان لیدر اصلی اصلاحات انتخاب شد که نقطه عطف تاریخ اقتصادی گرجستان پس از فروپاشی جماهیر شوروی بود. در ۴ سال بعد از انتصاب بندوکیدز، گرجستان وارد یک فاز رشد مداوم شد.
بهطوری که رشد اقتصادی این کشور در ۵ سال بعد از انتصاب حدود ۱۰ درصد بوده است. از طرفی سرمایهگذاری خارجی در این سالها نسبت به سالهای قبل از انتصاب او، به بیش از ۴ برابر افزایش یافت. او نقش قابل توجهی در کاهش مالیاتهای ضدانگیزشی، آزادی در بازار کار و مهمتر از همه نقش حائز اهمیتی در سیستم حکمرانی دولت گرجستان داشت؛ گرجستان بعد از این مقطع به شکل شگفتانگیزی در رتبهبندی جهانی کشورها بر اساس شفافیت و سهولت کسب و کار صعود کرد.
او علاوه بر سیاستگذاریهای موثری که داشت در حوزه کارهای بشردوستانه و خیرخواهانه فعالیتهای موثری داشت. موسسات خیریه و مراکز بزرگ آموزشی مانند دانشگاه آزاد تبلیس و دانشگاه کشاورزی گرجستان نمونهای از کارهای اجتماعی او به شمار میروند. او همچنین در حوزه بینالملل نقشهای موثری ایفا کرده است.
نقش او در کمک به جریان سیاستگذاری در دولت اوکراین بعد از نزاع با روسیه، او را به یکی از استراتژیستهای مطرح حوزه سیاستگذاری معرفی کرده است. مهمترین ویژگی که میتوان در «بندوکیدز» یافت این بود که او هم مانند ارهارد هزینههای قابل توجهی را بر اثر سیاستهای قهری دولت شوروی تحمیل کرده بود؛ به همین دلیل راه خروج از دام پسرفت را در آغاز آزادیهای اقتصادی میجست؛ بنابراین بررسی تاریخچه کشورها نشان میدهد در کنار «کشف پارادایم»، یکی از پیشنیازهای رسیدن به توسعه، ایجاد «اراده سیاسی» لازم است؛ این اراده در تاریخ برخی از کشورها از سوی استراتژیستهای روشنبین شکل گرفته است و بهعنوان یک نقطه عطف، کشورها را در مدار توسعه قرار داده است.
«ارهارد» در «آلمان» و «بندوکیدز» در گرجستان، دو تن از این استراتژیستهای روشنبین هستند که اسم خود را در تاریخ اقتصاد دنیا ماندگار کردند.
ویژگی مشترکی که این دو اقتصاددان برجسته داشتند این است که هر دو به واسطه ضربههای سنگینی که از «نیروهای قهری ضدبازار» خورده بودند، خوشبختی اجتماعی را در «آزادی مطلق سیاسی و اقتصادی» جستوجو میکردند. جای خالی این استراتژیستهای روشنبین تحولساز در اقتصاد ایران خالی است.
ایران در یک دستهبندی، جزو کشورهایی است که اگرچه به واسطه مطالبه اصلاحات، پارادایم توسعه را کشف کرده، اما اراده برای آغاز اصلاحات را هرگز به خرج نداده است. این بیارادگی یا میتواند ناشی از عدم حضور استراتژیستهای روشنبین خیرخواه باشد یا به مقاومت سیستمی در مقابله با اصلاحات اقتصادی برمیگردد.