من دندانپزشک هستم و پدرم هم در همین حرفه است. خارج از کشور درس خواندم و برای اینکه در ایران اجازه کار داشته باشم، باید چند دوره میگذراندم، اما سرمایهگذاری کرده و یک کلینیک راهاندازی کرده بودم و چند دندانپزشک برایم کار میکردند و درصد میگرفتم. آن روز هم دو خانم دیگر در کلینیک بودند و با هم مشروب خوردیم، اما هیچ چیز دیگر به یاد ندارم نمیدانم چرا این اتفاق افتاد
صاحب یک کلینیک دندانپزشکی که مرد روانشناسی را تا پای مرگ برده بود، وقتی درباره انگیزهاش پرسیده شد، ادعا کرد هیچ چیز به یاد نمیآورد.
به گزارش شرق، مردی دی سال ۹۵ به پلیس خبر داد از سوی فردی مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته و هر لحظه ممکن است از حال برود.
زمانی که مأموران به آدرسی که داده شده بود رفتند، مرد مجروح را پیدا و به بیمارستان منتقل کردند. این مرد به پلیس گفت: از سوی همسایهاش که صاحب کلینیک دندانپزشکی است، مورد شکنجه و ضرب و جرح و سرقت قرار گرفته است. ساعاتی بعد اقوام متهم خودروی مرد شاکی و وسایل او را بازگرداندند و گفتند متهم خودش با آنها تماس گرفته و درخواست کرده است این وسایل را پس دهند.
با بهدستآمدن آدرس متهم، او شناسایی و بازداشت شد. این مرد ادعا کرد چیزی به یاد ندارد و نمیداند چرا چنین اتفاقی افتاده است. با این حال، ضرب و جرح مرد روانشناس و سرقت اموال او از سوی این فرد محرز بود. به این ترتیب، کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۳ دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.
روز گذشته جلسه رسیدگی به این پرونده در شعبه ۳ دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد. در ابتدای جلسه نماینده دادستان بعد از خواندن کیفرخواست درخواست صدور حکم قانونی کرد. در ادامه شاکی که مردی میانسال است، در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من و متهم نزدیک به یک سال و نیم با هم همسایه بودیم. من در طبقه سوم دفتر کار داشتم و متهم نیز در طبقه دوم بود. هر روز همدیگر را میدیدیم و سلام و احوالپرسی میکردیم. تا اینکه یک روز که با هم صحبت میکردیم، لابهلای حرفها گفتم یک آپارتمان دارم که میخواهم آن را بفروشم. متهم هم گفت: اگر من فروشنده هستم، او خریدار است. بعد هم نگاهی به ساعتی که در دست من بود، کرد و گفت: خیلی ساعت دوست دارد و مدام ساعت میخرد. من گفتم چندین ساعت طلای رولکس دارم و اگر دوست داشته باشد، آنها را هم میآورم تا ببیند. فردای آن روز با هم قرار گذاشتیم و سند آپارتمان و شش ساعت طلای رولکس را به کلینیک او بردم. تصور من این بود که تنها هستیم و کسی نیست. هنوز هم فکر میکنم کسی در آنجا به جز ما دو نفر نبود. نزدیک یک ساعت با هم صحبت کردیم و بعد که متهم سند را دید و همه چیز را بررسی کرد، یکدفعه روی من قمه کشید و از من خواست قولنامهای بنویسم و ملک را به او منتقل کنم. من هم قبول کردم و اصلا مقاومت نکردم. بعد گفت: باید بنویسم ۱۰ کیلو طلا و صد هزار دلار یا یورو به او بدهکار هستم و تعهد دهم که آنها را پرداخت میکنم. چیزی که خواسته بود، نوشتم، چون قمه داشت و من هم نمیخواستم عصبیتر شود و مقاومت نمیکردم. بعد او دست و پایم را بست و هرچه کارت بانکی داشتم به همراه موبایلم را از من گرفت و ساعتی را که دستم بود و دو سال پیش هفت میلیون تومان میارزید، از دستم باز کرد. اول میخواست از کلینیک خارج شود، اما بعد برگشت و گفت: تو به فردی پشت سر من حرف زدهای و باعث شدی همسرم از من طلاق بگیرد. من به او گفتم اصلا نمیدانم درباره چه صحبت میکند و من چنین کاری نکردهام و اصلا در جریان حرفهایی که میزند، نیستم، اما او گفت: باید شما را روبهرو کنم تا معلوم شود کدامتان زندگی من را بههم زدهاید. او اول دهانم را بست و بعد با چسب روی بینیام را هم بست. داشتم خفه میشدم. اشهدم را گفتم و در دلم با زن و بچهام خداحافظی کردم.
مرد شاکی که منقلب شده بود، ادامه داد: هنوز هم بعد از دو سال وقتی آن اتفاقات برایم یادآوری میشود، حالم بد میشود. نفسم قطع شده بود که با گوشه قمه چسب روی لبم را باز کرد و نفسم برگشت چند نفس عمیق کشیدم. او به من گفت: دستهچکت کجاست. گفتم در خانه است. بیا با هم برویم و آن را بیاوریم. بعد یکدفعه قمه را بلند کرد روی بدنم کوبید خون فواره زد. او دوباره قمه را بلند کرد تا به شکمم بزند که دستم را جلوی شکمم گرفتم و ضربه به دستم خورد. آنقدر بیحال شدم که متهم فکر کرد مردهام. من هم اصلا تکان نمیخوردم که کار دیگری نکند. بعد از چند ساعت که خوابید و سیگار کشید در حالی که فکر میکرد مردهام، به برادرش زنگ زد و گفت: کسی را کشتهام بیایید و جنازهاش را ببرید. وقتی از کلینیک بیرون رفت، من بلند شدم داشتم از حال میرفتم، چون خون زیادی از من رفته بود. شیشه پنجره آپارتمان یکی از همسایهها را شکستم و به پلیس خبر دادم و پلیس کمکم کرد.
قاضی از مرد شاکی پرسید با توجه به اینکه روانشناس است، آیا چیزی غیرعادی در آن لحظات دیده بود. او گفت: من هیچ چیز غیرعادی در متهم ندیدم. من اصلا درباره زندگی شخصی او خبر نداشتم. تنها تصورم این است که، چون من وضع مالی خوبی دارم، به قصد سرقت این کار را کرده است. هرچه خواست به او دادم فقط نمیدانم چرا آن ضربه قمه را به من زد.
سپس متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من دندانپزشک هستم و پدرم هم در همین حرفه است. خارج از کشور درس خواندم و برای اینکه در ایران اجازه کار داشته باشم، باید چند دوره میگذراندم، اما سرمایهگذاری کرده و یک کلینیک راهاندازی کرده بودم و چند دندانپزشک برایم کار میکردند و درصد میگرفتم. آن روز هم دو خانم دیگر در کلینیک بودند و با هم مشروب خوردیم، اما هیچ چیز دیگر به یاد ندارم نمیدانم چرا این اتفاق افتاد. فقط یادم میآید به برادرم و یکی دیگر از اقوامم زنگ زدم و گفتم چه کردهام. آنها آمدند و هرچه من از شاکی گرفته بودم، پس دادند. من هم برای مدتی به شهرستان رفتم، اما بعد دستگیر شدم. وضع مالی ما خوب است و نیازی به سرقت نداشتم. از آن به بعد هم من دارو استفاده میکنم و تحت نظر روانپزشک هستم.
بعد از گفتههای متهم و شاکی و وکلای آنها، قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.