bato-adv

کیارستمی به روایت آغداشلو

این عکاس در ادامه خاطره‌ای از کیارستمی تعریف کرد: وقتی که در جاده کردستان بودیم یک بچه را دیدیم که لباسی قرمز و کثیفی تنش بود و فرغونی حامل علف‌های بلند که از قدش بلندتر بود را به سختی حمل می‌کرد. گفت این را می‌بینی؟ این بچه را در هر فیلمی بیاوری می‌گویند که ساختگی است.
تاریخ انتشار: ۲۳:۰۷ - ۱۳ تير ۱۳۹۸

کیارستمی به روایت آغداشلو

«واقعیتی که کیارستمی به آن وفادار بود واقعیت خودش بود؛ مانند هر هنرمند بزرگ دیگری؛ اصلاً کدام واقعیت!؟ چون حقیقتی وجود ندارد. کیارستمی هم وفاداری‌اش به واقعیت خودش بود که این واقعیت متفاوت بود و طی سال‌ها تغییر کرد. کیارستمی آنگونه که همه ما تصور می‌کنیم خیلی لای پنبه گذاشته نشد. خیلی‌ها داخل ایران او را نقد می‌کردند و حتی می‌گفتند که فیلم‌سازی بلد نیست، گرچه که خارج از ایران از او تقدیر می‌کردند. او از این امر خیلی ناراحت بود. کم‌کم اجازه اکران فیلم‌هایش را هم ندادند. به همین دلیل واقعیت او نیز تغییر کرد. او میزان اندوه خود را نمی‌گفت ولی معلوم بود که ناراحت است.»

به گزارش ایسنا، نشست «در میان هنر و زندگی» با موضوع چالش تصویر در آثار عباس کیارستمی روز پنجشنبه (۱۳ تیر ماه) در مرکز نبشی با سخنرانی آیدین آغداشلو (نقاش)، محمود کلاری (عکاس) و پرهام دیده‌ور (عکاس) برگزار شد.

در ابتدای این نشست از آغداشلو خواسته شد تا درباره حضور متقابل مرگ و زندگی در آثار کیارستمی، فاجعه نبودن مرگ برای او و عشق به زندگی در آثارش صحبت کند. آغداشلو ضمن خوشامدگویی به حضار بیان کرد: خوشبختانه در طول زندگی کیارستمی درباره او کتاب‌های زیادی نوشته شد. در خانه‌اش تنها قفسه‌ای از کتاب‌هایی که درباره‌اش نوشته بودند وجود داشت. البته خود او به این چیزها توجهی نداشت. عباس یکی از معروف ترین شخصیت‌های فرهنگی است که در دنیا شناخته شده به همین دلیل صحبت کردن درباره او و بحث تازه‌ای را درباره‌اش شروع کردن زمان می‌برد.

او در ادامه درباره نمایشگاه گروهی عکس «چند روزی در میان» که اکنون به یاد کیارستمی در مرکز نبشی برپاست، گفت: باید بگویم که این نمایشگاه کمک می‌کند که بتوان وضعیت عکاسی ایران را دید. رابطه عکاسی با عکاس در حقیقت شاید به نوعی به کار عباس کیارستمی هم برسد. عکاسی از جایی شروع می‌شود که ثبت عین حقیقت باشد. عکاسی در طول زمان جنبه‌های مختلفی به خود پیدا می‌کند و آرام آرام دیگر قصد ثبت چیزی که گذراست را ندارد. عکاسی تا قرن ۲۰ بیشتر جنبه ثبت واقعیت را داشته است و کم‌کم خود عکاس به موضوعش چیرگی پیدا می‌کند؛ درواقع روند عکاسی ابتدا به صورت ثبت حقیقت، سپس انتخاب هنرمند، بعد دستکاری هنرمند و دستکاری عکس پیش رفت.

این هنرمند با بیان اینکه لذت هنر در اشتراک گذاشتن آن با مخاطب است، اظهار کرد: چون هنرمند می‌خواهد آنچه را که دیده و کشف کرده با مخاطب خود در میان بگذارد. مخاطب خیلی مهم است. عباس کیارستمی همیشه یک حد اعتدال داشت. تنها چیزی که در هنر اشکال دارد این است که یک اثر مزخرف به وجود بیاورید. اینکه هر کاری برای خلق اثر انجام دهید تا زمانی که کارتان خوب باشد، بد نیست. تشخیص خوب بودن کارتان نیز به عهده کارشناسان هنر است. عباس کیارستمی در واقعیت کارهایش دست می‌برده ولی به گونه‌ای که برای مخاطب قابل قبول باشد. او هم مثل هر انسان هنری قرار بوده معنای هنری خودش را بیان کند و به این امر نیز دست پیدا کرده است.

او اضافه کرد: شاید زیباترین شکلی که من در کارهایش دوست دارم صحنه آخر فیلم《طعم گیلاس》 است. خیلی‌ها آن را درک نمی‌کردند ولی خیلی صحنه واضحی بود و قصد بیان پیروزی زندگی بر مرگ را داشت. کیارستمی اصلاً انسان مرگ‌اندیشی نبود و خیلی هم خوب زندگی کرد و خیلی هم زودتر از من پذیرفته شد. نکات موجود در کارهایش نشانه نبوغ او بود. او در کنار تمام آرامش و مهربانی که داشت خیلی کم حرف می‌زد. او در واقعیت و طبیعت دخل و تصرف می‌کرد. او عکاس خیلی خوبی بود و عکاسی را خیلی دوست داشت. آخرین کارهایش به‌طور غیرمستقیم باز در تجلیل زندگی بود.

عباس به جهان به عنوان یک اثر هنری نگاه می‌کرد و به همین دلیل انسان خوشبختی بود.

در ادامه کلاری در مورد دخالت کیارستمی در به تصویر کشیدن واقعیت بیان کرد: کیارستمی بسیار پیچیده بود و فهم و درک او کار سختی بود. اگر قصد دوستی با او را داشتی کار سخت می‌شد ولی از یک نقطه نظر بسیار جذاب بود. سال‌ها با او دوست بودم ولی وقتی که قرار شد با هم کار کنیم می‌ترسیدم چون شنیده بودم که در کار بسیار متفاوت بود. در آن زمان خیلی‌ها با من تماس گرفتند که آیا می‌دانی باید در کار با او چه کنی؟ خیلی از این امر تعجب کردم. وقتی که با هم به کردستان رفتیم و برگشتیم به او گفتم می‌شود گونه‌ای کار کنیم که بعد از آن باز هم یکدیگر را دوست داشته باشیم؟ چون شنیده‌ام در کار سخت گیری و فرق داری! گفت مثلاً چه کار؟ گفتم هر بار هر اتفاقی افتاد که کمترین دلخوری از من پیدا کردی همان لحظه جلوی همه به من بگو که بعداً مشکلی پیش نیاید. گفت که چه شود؟ گفتم که همدیگر را دوست داشته باشیم. گفت فکر می‌کنی لازم است که حتماً هم را دوست داشته باشیم؟ گفتم آره. گفت

همین که هر دو این فیلم را دوست داریم کافی است حتی اگر هم دیگر را دوست نداشته باشیم.

او اضافه کرد: این امر بعدها بخشی از کنش و مرام من شد و فهمیدم اینکه عنصری باشد که آدم‌ها به طور مشترک آن را دوست داشته باشند برای انجام کاری مشترک کافی است. او انسانی ضد واقع‌گرایی در سینما بود. او می‌گفت که من از قوائد و قوانین بدم می‌آید. او درگیر این بود که چگونه قوائد را جا به جا کند و به هم بریزد. هنر او در این بود که چگونه واقعیت را بازسازی کند که باور پذیر باشد و الزاماً خود واقعیت ممکن است باورپذیر نباشد. او این کار را عالی بلد بود.

این عکاس در ادامه خاطره‌ای از کیارستمی تعریف کرد: وقتی که در جاده کردستان بودیم یک بچه را دیدیم که لباسی قرمز و کثیفی تنش بود و فرغونی حامل علف‌های بلند که از قدش بلندتر بود را به سختی حمل می‌کرد. گفت این را می‌بینی؟ این بچه را در هر فیلمی بیاوری می‌گویند که ساختگی است.

او بیان کرد که کیارستمی یک هوش خاصی داشت که چیزی فراتر از درک و فهم ما بود. او نکاتی را می‌دید که شاید ما هیچ وقت به آن توجه نکنیم. کیارستمی از اعتدال به عنوان اندازه حرف می‌زد و بارها اتفاق افتاد که او توجه ما را به رعایت این اندازه جلب کند.

این هنرمند همچنین خاطره‌ای را در این زمینه تعریف کرد: زمانی که در کردستان بودیم، به بالای یک خانه رفتم و پایین پایمان منظره بسیار زیبایی برای ثبت عکس بود. آن را به آقای کیارستمی نشان دادم. او هم خوشش آمد و گفت بسیار زیباست ولی بهتر است یکی از عکس‌ها در یک نمای بسته بگیریم. من تعجب کردم و گفتم چرا!؟، گفت: «زیادی خوشگله.»

این هنرمند در پایان سخنانش خاطره‌ای را برای تفهیم علاقه کیارستمی به زندگی بیان کرد: وقتی که فیلم «تیکت» را با هم در ایتالیا تمام کردیم قرار بود که بعد از تمام کردن فیلم سمیناری با عنوان «سینما و فلسفه» با حضور افراد مهمی برگزار شود. ولی آقای کیارستمی گفت که من نمی‌آیم و در تهران کاری دارم که باید انجام دهم. ما خیلی به او اصرار کردیم ولی قبول نکرد تا اینکه یکی از بچه‌ها کارت پستالهایی را از آن جزیره به او نشان داد و خوشش آمد و گفت که برویم. در اولین روز سخنرانی کرد و سپس فیلم «پنج» او را پخش کردند. به من گفت: «می‌خواهم بروم»، گفتم کجا؟ گفت: «من که می‌خواهم بروم تو می‌خواهی بیا نمی‌خواهی هم نیا.» بعد از اینکه رفت با خودم فکر کردم که صاحبش رفته پس من اینجا بمانم که چه شود؟ جایی که فکر می‌کردم می‌توانم پیدایش کنم به دنبالش رفتم. او را پیدا کردم. در مقابل منظره‌ای زیبا نشسته بود که به من گفت: می‌خواستی صحنه به این زیبایی را ول کنیم و فیلم پنج ببینیم؟

در پایان این مراسم دیده‌ور متنی را درباره نمایشگاه کنونی که برگزار کرده است خواند.

هم‌اکنون نمایشگاه «چند روزی در میان» به یاد عباس کیارستمی و با حضور ۷۹ عکس از ۷۹ هنرمند در مرکز نبشی واقع در خیابان نجات‌اللهی برپاست.

bato-adv
مجله خواندنی ها