سرگه بارسقیان روزنامه نگار در روزنامه ایران نوشت: قتل میترا استاد یک تراژدی تمامعیار است؛ نه به این دلیل که پایان خونین زندگی «همسر دوم» شهردار اسبق تهران بود؛ نه به این علت که چطور از دانشآموخته دانشگاه امآیتی، وزیر آموزش و پرورش و علوم و رئیس سازمان برنامه و بودجه و میراث فرهنگی و عضو شورای شهر و شهردار تهران در ۴۰ سال اخیر چنین قتل هولناکی سر زده و نه به این علت که سیاستمداری متین در پیرانهسری چنین دل از قدرت کنده و دل به عشق جدید سپرده، استاد شریف دانشگاه نشسته در مدرسه عشق «استاد» جوان، خود را تحویل پلیس آگاهی داده و اقرار به قتل همسر کرده... که هر کدام از اینها برای ساخت یک تراژدی کافی است.
تراژدی دهشتناک تبدیل شمایل دیگرکشی به خودکشی است؛ روایت یک خودویرانگری است. محمدعلی نجفی دیروز نقش ریچارد سوم شکسپیر را بازی کرد: «نمیتوانم در این روزهای خوش و زیبای عاشقی باشم، عزم جزم کردهام تا نشان دهم که انسانی شریر و پست هستم و از لذات بیجای این روزها متنفرم. توطئهها چیدهام و تدارکات خطرناک دیدهام.»
پرده آخر عشق «استاد» رنگ خون گرفته؛ گفتههای فرزند مقتول و اعترافات نجفی درباره اختلافات خانوادگی و تهدید به افشای اسرار و ویران کردن زندگی شخصی، مرگ زودهنگام یک پیوند عاطفی و زودمرگی لبخندهای درآمده از قاب عشقی دونفره است؛ شاید هم لبخندهایی تصنعی در قابی ساختگی که همره دل، دلزده به پایان وحشتناک خود میخندد.
نجفی پیش از «استاد» کشته شد؛ سرعت خودویرانگری از قتل بیشتر بوده؛ در تمام آن لحظاتی که نجفی به قتل فکر میکرده «قطره قطره مردن» خود را به چشم دیده. تصاویر دونفره غبطهبرانگیز عاشقانه همان «مردن با لبخند و پایان بخشیدن به دود تردیدی تاریخی» است.
تراژدی نجفی آنجا شکل همهگیر پیدا میکند، جایی تبدیل به مسألهای اجتماعی میشود که راز خودویرانگری این نخبه علمی، رتبه اول کنکور ورودی و فارغالتحصیلان دانشگاه صنعتی شریف و دانشآموخته دانشگاه امآیتی امریکا با کسب نمره آ. در تمام دروس کشف شود چه شد که پیوندی چنین تلخ و زهردار گریبان مدیری را گرفت که برای رهایی از آن چارهای جز مرگ خود و دیگری نداشت؟ چگونه یکی از برجستهترین چهرههای سیاسی، حزبی و اجرایی کشور چنین مستأصل و تنها، در واپسین چاره اسلحه به دست، وان خونین به جا میگذارد و میرود؛ بدون هیچ صحنهآرایی گمراهکننده و به ناشیانهترین شکل که حتی گلوله شلیک کرده نیز به پای خودش کمانه کند.
آن خشم انفجاری چطور قابل مهار نبود و چاره این اختلاف خانوادگی چرا گلوله بود؟
استاد دیروز کشته شد؛ قبل از آن نجفی خودش را کشته بود و اسرار قتل میترا در برج آرمیتا ساعاتی بعد فاش شد. پایان پرونده؟ نه! این درد اجتماعی مشترک ماست. عشقهایی چنین خام، زندگیهایی چنین خورد و دستهایی چنین خونین... این درس بزرگ وزیر اسبق آموزش و پرورش بود به همه. این ارتباط به هر ترفندی تبدیل به پیوند شده باشد، زمختی عنوان «همسر دوم» به هر ترتیبی قابل تحمل باشد، نشان داد پایانی چنین هولناک بیشتر از اینکه یک عبرت باشد یک غارت است؛ غارت یک سرمایه انسانی در انزوای شخصی و انهدام خانوادگی. قتلی که دو قربانی داشت؛ قاتل و مقتول.
زنی غرق خون و مردی غرق جنون؛ پایان تراژیک برای قاب دونفره پرهزینه. این شلیک به یک اعتبار سیاسی و اجتماعی بود؛ نشان داد نجفیهای تنها خطرناکند و سرنوشت میتراهای دیگر ترسناک. وان خونین آپارتمان ۲۷۰۱ برج سعادتآباد، صحنه تلخ یک مصیبت بزرگ است.
باید بساط مهریه با این روند برچیده شود. مگر می توان به زور با یکی زندگی کرد؟
مهریه خیلی بالا که از عهده زوج خارج است به چه معناست؟!
تا کی میخواهیم این مسیر کج را ادامه بدهیم؟
مهریه باید معقول باشد و قانوت با توجه به استطاعت زوج مبلغ را تعیین کند بطوریکه هم مرد بدبخت نشود و هم اینکه زن حقی از زندگی مشترک داشته باشد.
در غرب نصف دارایی مرد در هنگام طلاق به زن می رسد که این باز بهتر است.