شاید سالها بعد، وقتی مسافر کوچک قصه بزرگتر شود و برایش تعریف کنند که نیمههای راه و در اسنپ به دنیا آمده، خندهاش بگیرد از تصور اتفاقی که افتاده. شاید فکر کند این یک داستان ساختگی است، یک قصه برای اینکه شبها خوابش ببرد، یک روایت از سر تخیل. اما این داستان واقعی است؛ قصه تولد پسربچهای به اسم پارسا که صبح یک روز بهاری در اسنپ به دنیا آمد.
محمد خسروی، راننده اسنپ، ماجرا را اینطور تعریف میکند: «درخواست سفر از حوالی خیابان وحدت اسلامی بود به طیب، حوالی خاوران. مسافر که آقایی جوان بود، به همراه خانم بارداری سوار ماشین شدند. هنوز دنده را از یک به دو نزده بودم که صدای آه و ناله خانم بلند شد. همسرش معذب بود از صدای داد و فریادهای خانمش. خجالت میکشید انگار. گفتم مسئلهای نیست و بگذارد خانمش راحت باشد. فکر کردم جای خواهر خودم است و طفلک گیر افتاده در شرایطی که حتما دلخواه خودش هم نیست. به محض رسیدن به بیمارستان تیم پزشکی با دم و دستگاههایشان سمت ماشین دویدند و با وسایلی که داشتند دور ماشین حصار کشیدند. رفتم آنطرفتر ایستادم که راحت باشند. صدای گریه بچه که در فضا پیچید، همه ما نفس راحتی کشیدیم. باورم نمیشد چنین اتفاقی افتاده. تمام مدت زمانی که در راه بودیم خدا خدا میکردم که اتفاقی برای بچه نیفتد. مخصوصا که این داستان در ماشین من پیش آمده بود، احساس مسئولیت بیشتری میکردم. میترسیدم مبادا اتفاقی برای بچه بیفتد و این خاطره تلخ تا همیشه بماند. همهچیز بر وفق مراد پیش رفت اما. فردای همان روز با پدربچه تماس گرفتم و حال بچه را جویا شدم؛ گفت پسربچهشان صحیح و سالم است و بابت اتفاقی که افتاده عذرخواهی و بابت همراهی تشکر کرد.»
همان شب به محض رسیدن به خانه داستان را برای همسرش تعریف میکند. او هم باورش نمیشود و میگوید: «برای به دنیا آمدن بچه خودمان از ساعت ۶ صبح رفتیم به بیمارستان و حوالی عصر بود که بچه به دنیا آمد.»
محمد بعد از تولد پارسا در ماشینش مستقیم میرود کارواش. میگوید: «صندلی عقب ماشین کاملا خونی شده بود. ماشین نو بود و روکشها چرمی. با کف زیاد و فشار آب همهچیز شسته شد اما خیس بود و تا خشک شدنش نمیشد درخواست مسافران دیگر را قبول کنم.»
همه اینها را با خنده میگوید. طوری حرف میزند انگار قصه به دنیا آمدن بچه خودش را روایت میکند. مدام خدا را شکر میکند بابت این تولد میمون و مبارک. میگوید: «اگر صد بار دیگر هم این اتفاق بیفتد، حتما هر کمکی از دستم بربیاید انجام میدهم. ما امانتدار مردمیم و در قبال مسافرانی که در ماشینمان مینشینند احساس مسئولیت میکنیم. بارها پیش میآید که مسافر بیماری با ویلچر سوار ماشین من میشود. همه تلاش من این است که بیشترین احترام را به این مسافران بگذارم چون با خودم فکر میکنم این آدمها هم هزینه میکنند و هم درد میکشند. شاید اگر سالم بودند، نیازی به امثال ما نداشتند. حالا که نیاز دارند، حقشان برخورد خوب است. باید احساس راحتی کنند.»
۳۶سال سن دارد و چهار سال است که با اسنپ همکاری میکند. میگوید از دوره تاکسییاب به این سامانه پیوسته و جز صد نفر اول است. پیش از اینکه اسنپی شود، در کار دکوراسیون داخلی بوده و به دلیل شرایط اقتصادی و مشکلات دیگر سراغ اسنپ آمده. با وجود ناراحتی پایش و توصیههای پزشک به عدم رانندگی مداوم، به شغلش عادت کرده و از وضعیت فعلیاش رضایت دارد. میگوید: «اگر هزار بار دیگر هم این اتفاق بیفتد، باز همین کار را میکنم. چون به این جمله باور دارم که بنی آدم اعضای یکدیگرند.»