سیدعلی خرم. استاد حقوق بینالملل در روزنامه شرق نوشت: در این سه سالی که دونالد ترامپ در جایگاه ریاستجمهوری ایالات متحده آمریکا قرار گرفته، همه ساختارها و بنیانهای جهانی را درهم ریخته و هیچگونه سازندگی در کارنامه او شاید نه به نفع منافع و امنیت ملی درازمدت آمریکا و نه به نفع حفظ صلح و آرامش جهانی دیده نمیشود.
هرجومرج در نظام جهانی، سستشدن یا فروریختن ساختارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی جهان که خود آمریکا اغلب طراح و معمار آنها در ۷۰ سال گذشته بوده، بلاتکلیفی متحدان غربی آمریکا، ایجاد بیاعتمادی و فضای نامطمئن در عرصه بینالمللی، بیاعتباری سازمان ملل متحد و سازمانهای وابسته به آن و در حاشیه قرارگرفتن اصول و حقوق بینالملل و ازجمله حقوق معاهدات که سنگ بنای اعتماد جهانی به شمار میرود؛ ازجمله آثار این فرمانهای نامعقول است.
سیاستهای ترامپ صرفا مایه خشنودی تندروهای راست افراطی در داخل آمریکا و در اسرائیل، سوءاستفاده عربستان و گروه او از این فرمانها برای سرکوب مردم یمن یا لشکرکشی علیه ایران است. متخصصان و کارشناسان عالیرتبه آمریکایی عموما مخالف این فرمانهای غیرنرمال دونالد ترامپ بوده و آن را روش قلدرمآبانه و زورگویانه در عرصه بینالملل میدانند که اگرچه در کوتاهمدت منافع آمریکا را تأمین میکند؛ ولی در میانمدت و درازمدت حتما بیاعتمادی جهان به آمریکا را که سنگ بنای ۷۰ سال گذشته بوده، برای آمریکا به ارمغان خواهد آورد. چرا ترامپ به چنین سیاستی روی آورده؟
پاسخ به این سؤال نیازمند یک تحلیل مفصل و دقیق اقتصادی است تا نشان داده شود آمریکا از ترس پایینافتادن از «اولبودن» با فرار به جلو و تضعیف هر رقیبی در عرصه جهانی سعی دارد آمریکا را «اول» نگه دارد. استراتژی جهانی آمریکا در سه دهه گذشته بر این تعلق گرفته بود که مرکز فرماندهی سیاسی، نظامی و امنیتی خود را از خاورمیانه به خاور دور منتقل کند تا به مهار چین بپردازد؛ اما امروز آمریکای دونالد ترامپ سعی دارد با عقبزدن رقبایی مانند ایران خود را در صف اول صادرکنندگان نفت به خاور دور قرار دهد؛ یعنی رقابت را از سطح جهانی به سطح منطقهای کشانده است. آمریکای ترامپ به جای رقابت در سطح یک ابرقدرت، درصدد یارگیری در خاورمیانه و جهان با کشورهای بدنام است تا در ایام فترت، متحدان او به شمار آیند؛ زیرا اروپاییها متحدان قابل اعتماد چنین آمریکایی نیستند.
به عبارت دیگر آمریکا به جای پیشروی، تصمیم گرفته قبل از اینکه دیر شود، با سرکوب رقبا، درصدد حفظ جایگاه خود برآمده که مرحلهای محافظهکارانه در سلسلهمراتب مدیریت جهان است. آمریکای دونالد ترامپ درصدد تقویت راستگرایی افراطی در همه جهان بوده تا ایدهها و آرزوی خود را محقق کند و متحدان جدیدی در جهان، اطراف خود به وجود آورد؛ اما آمریکا قبل از اینکه خیلی دچار فترت شود، هنوز ۷۰ درصد قدرت ارز جهان را در اختیار دارد.
هنوز قدرت عظیم اقتصادی و نظامی را در اختیار دارد و میتواند با یک تحریم مندرآوردی و خلاف حقوق بینالملل، کشورهای ریز و درشت را به اطاعت از خود وادارد و بخواهد که هیچکس با ایران تجارت نکند. آمریکا همزمان اروپا، روسیه، چین و ترکیه را هم مورد تحریم قرار داده و تهدید میکند بقیه کشورهای غیرمطیع را هم در فهرست تحریمها قرار خواهد داد.
پس با چنین آمریکایی چه باید کرد؟ آمریکایی که میخواهد جهان را به هم بریزد و قائل به اصول و مقررات و حقوق بینالملل نیست و میخواهد با زورگویی، منافع، امنیت، حاکمیت و تمامیت ارضی بقیه ملل را فدای منافع آمریکا کند. این یعنی قانون جنگل! به نظر میرسد قدرتهای بزرگ در قبال آمریکا دچار انفعال تاریخی شدهاند.
درست است که هیچکدام نمیتوانند منافع اقتصادی خود با ایالات متحده را نادیده بگیرند؛ ولی این حفظ منافع اقتصادی با آمریکا تا کجا؟ آمریکایی که درصدد فروپاشی اتحادیه اروپاست و بارها بریتانیا را اغوا میکند که پروسه برگزیت را به اتمام برساند تا سراب امضای قرارداد تجارت آزاد با آمریکا به عمل درآید.
اگر دونالد ترامپ برای یک دوره دیگر انتخاب شود، مسلما ریشه اتحادیه اروپا را با حمایت مالی و سیاسی از راستگرایی افراطی در اروپا، خواهد خشکاند و دیگر نام و نشانی از اتحادیه نخواهد بود. روسیه هم تحت فشار تاریخی و سنتی آمریکا قرار دارد و هر رئیسجمهوری در آمریکا بر سر کار بیاید، خصومت با روسیه را در دستور کار خود قرار خواهد داد. چین سوژه اصلی است و آمریکا میخواهد سر به تن این کشور نباشد.
همه این سازوکارها برای این است که چین ۲۰۲۵ تا ۲۰۳۵ نتواند در تولید ناخالص ملی و در زمینههای سیاسی، اقتصادی و نظامی از آمریکا پیشی بگیرد و زمان نهگفتن به آمریکا فرا برسد. چرا این قدرتهای بزرگ نظیر سناریوی قلعه حیوانات جورج اورول یکبهیک زیر ساطور آمریکا میروند؛ درحالیکه آینده برای آنها روشن است؛ ولی هیچ اقدام پیشگیرانهای انجام نمیدهند؟ اگر امروز ایران زیر ساطور آمریکاست، قدرتهای بزرگ شکی نباید داشته باشند که نوبت آنها هم رسیده و در ساختار ترامپی هیچ جایگاهی برای آنها جز تضعیف بیشتر تعریف نشده است.
تعجبآور است که این قدرتها بهویژه روسیه و چین هنگامی که بر سر میز مذاکره با آمریکا مینشینند، به جای اتخاذ روشی برای حفظ صلح و امنیت بینالمللی و مهار آمریکای ترامپی، درصدد برمیآیند با کارت ایران صرفا بخشی از مشکلات خود را حل کنند؛ درحالیکه در غیاب یک مدیریت سنجیده، معقول و جهانگرا در آمریکا، دیگر قدرتها باید در قبال زورگویی، زیادهطلبی، عدول از اصول و حقوق بینالمللی، افزایش تصاعدی در ایجاد تنش در کل جهان و بهویژه در خاورمیانه، جبههای مشترک تشکیل دهند.
اگر آنها در زمینه اقتصادی حریف آمریکا نیستند، نباید نشست و نظاره کرد که صلح و امنیت بینالملل بر اثر تندرویهای آمریکای ترامپ به خطر بیفتد و پای جنگی پیشبینینشده به خاورمیانه باز شود که قطعا آثار و تبعات آن کل جهان را در بر خواهد گرفت.
اروپا از نظر اقتصادی توانایی رویارویی با آمریکا را ندارد و از متحدان منکوبشده توسط آمریکا به شمار میرود؛ ولی پتانسیل رهبری چنین جبههای را از نظر سیاسی و حقوقی در سطح جهان دارد که روسیه و چین با آن همکاری و بقیه جهان با آن همراهی کنند.
اجلاس حاضر سران اروپا برای بررسی خطر درگیری آمریکا و ایران را میتوان در این راستا ملاحظه کرد. از سوی دیگر روسیه و چین بیش از یک دهه است با تشکیل بریکس به جهان پیام دادند که قصد دارند با همراهی برزیل، هند و آفریقای جنوبی، پشتیبان نظم جهانی باشند و بهعنوان بازیگر کلیدی در نظم بینالمللی مطرح خواهند بود.
کمترین صدا و کمترین ابتکار از این بلوک نوظهور مشاهده شده و خود در قبال نمایشهای تکقطبی ترامپ دچار انفعال کامل است. به نظر میرسد اتحادیه اروپا کماکان این پتانسیل را در اختیار دارد؛ چون هم برای حفظ اتحادیه و هم به خاطر تعهد بیشتر به نظام جهانی، انگیزه مهار یا مقابله با ترامپ را دارد.