اتحاد جماهیر شوروی توسط استالین بهعنوان دومین قدرت جهانی مطرح شد و دوره او، عصر مهم و درخشانی برای شوروی بود.
روزنامه ایران نوشت: «ژوزف استالین» سال ۱۸۷۸ میلادی در گرجستان و در یک خانواده فقیر به دنیا آمد. بعدها به مدرسه مذهبی رفت، چون مادرش میخواست او کشیش شود! ولی استالین جوان در سن ۱۴ سالگی وارد یک انجمن زیرزمینی مارکسیستی شد و درباره استقلال گرجستان فعالیت چپ گرایانه خود را آغاز کرد. بعدها وارد حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه شد و در سال ۱۹۰۵ نیز با انقلاب «لئون تروتسکی» همراه شد و به این انقلاب کمکهای زیادی کرد.
او سال ۱۹۰۷ برای اولین بار از گرجستان خارج شد و در لندن به دیدار «ولادیمیر لنین» رفت. در آنجا بود که با لنین روابط نزدیکی پیدا کرد؛ چنانچه او کمبودهای مالی لنین را از طریق فعالیتهای تروریستی از قبیل دزدی از بانکها و… تأمین میکرد. با پیروزی انقلاب، او در سال ۱۹۲۲ ریاست کمیته حزب کمونیست شوروی را به عهده گرفت. در همان سال لنین به کما رفت و دو سال بعد در ۱۹۲۴ درگذشت. بدین ترتیب استالین رقبای قدرتمند خود را برای تصاحب جانشینی لنین کنار زد و درنهایت زمامدار شوروی شد.
استالین تغییرات عمدهای در وضعیت اقتصادی روسیه داد و روسیه کشاورزی را در مدت ۲۵ سال به یک کشور صنعتی و قدرت دوم دنیا تبدیل کرد. چنانچه از دیدگاه من، حتی توانمندی امروز روسیه مدیون استالین است؛ بویژه نظام دیوان سالاری یا ارتشی که او پدید آورد، هنوز بهعنوان میراث او در دستگاههای روسیه باقی است. به هر حال اتحاد جماهیر شوروی توسط استالین بهعنوان دومین قدرت جهانی مطرح شد و دوره او، عصر مهم و درخشانی برای شوروی بود.
اما شوروی در دو مقطع دچار تحولاتی اساسی شد؛ یکی بعد از مرگ لنین که شرح مختصر آن آمد و دیگری پس از مرگ استالین در پنجم مارس ۱۹۵۳. یکی از کسانی که امتیاز بالایی برای جانشینی استالین داشت «نیکیتا خروشچف» بود که با یک تأخیر و پس از اختلافات بسیار، به قدرت رسید. مهمترین حادثهای که پس از مرگ استالین اتفاق افتاد، محکوم کردن سیاستهای شوروی در دوران رهبری استالین توسط خروشچف و تغییرات استراتژیک شوروی بود. با این توضیح که پس از مرگ استالین نگاه شوروی به غرب وسیعتر شد. مسأله دیگری که بعد از مرگ استالین رخ داد، این بود که آن حکومت تک نفره و دیکتاتور مآبانه استالینی جای خود را به یک حکومت شورایی داد.
در نتیجه این سیاستهای مسالمت جویانه خروشچف، درهای شوروی به سوی غرب باز گشوده شد. در ایران، حزب توده از این گرایش شوروی به غرب تا حدودی ابراز نارضایتی کرد اما چارهای نداشت جز اینکه واقعیات روز را بپذیرد، چون به هر حال دستش به جای دیگری بند نبود. از طرف دیگر آن حمایتی که در زمان استالین نسبت به حزب توده وجود داشت و استالین از این حزب بهعنوان یک ابزار فشار به دولت مرکزی ایران سود میبرد، آن حمایت در زمان خروشچف دیگر به شکل سابق وجود نداشت. با ترور شاه در دانشگاه تهران در بهمن ۱۳۲۷ فعالیتهای این حزب ممنوع و ابزار فشار استالین، توانمندی پیشین خود را از دست داد و به فعالیتهای پنهانی پرداخت. بنابراین نه حمایتی مثل دوران استالین نسبت به آنها صورت میگرفت و نه در خود ایران آن قدرت گذشته را داشتند.
به هر دیدگاه در نتیجه سیاست جدید شوروی، خروشچف دیداری با «جان اف کندی» و «دوایت آیزنهاور» داشت و همچنین سخنرانی او در سازمان ملل و مجموع این عوامل، حکایت از این میکرد که او با حفظ برخی از مرامهای مارکسیستی در روسیه، نگاه و همکاری خود را با امپریالیست، برخلاف تصورات قبلی ادامه میدهد. خروشچف معتقد بود که میشود نگاه درونی را مارکسیستی نگه داشت ولی نگاه بیرونی را بهعنوان همکاری با امپریالیسم حفظ کرد. همین مسأله موجب قرارگیری او در مقابل «مائو تسهتونگ» شد و بین این دو فاصلهای افتاد. اما خروشچف در هر صورت سعی میکرد مائو را از خود جدا نکند.
اما در زمینه رابطه شوروی با ایران، میتوان گفت که در زمان خروشچف اتفاقهای خاصی در ایران نیفتاد. بهدلیل اینکه خروشچف بیشتر سرگرم مشکلات داخلی بود که گریبانگیر شوروی شده بود و از سویی دیگر چون این کشور وارد فاز سیاست مسالمتآمیز شده بود، علاقه زیادی نداشت که به ایران نزدیک شود، چون میدانست که ایران جزو مناطق تحت نفوذ آمریکا و انگلستان است.
بنابراین در دوران خروشچف، مسائل حادی که در دوران استالین رخ داد، از قبیل حمله متفقین به ایران، مسأله درخواست نفت شمال یا مسأله آذربایجان، به وقوع نپیوست و این به علت سیاست نرمشی بود که شوروی پس از مرگ استالین، در پیش گرفت.