بنفشه آفریقایی
کارگردان: مونا زندی حقیقی، تهیه کننده: علیرضا شجاع نوری
بازیگران: فاطمه معتمدآریا، رضا بابک، سعید آقاخانی، مهدی حسینینیا، رویا جاویدنیا، ندا جبرائیلی
داستان «بنفشه آفریقایی» با دور تند!
«شکو» زنی میانسالی است که متوجه میشود همسر اولش فریدون توسط فرزندانشان به خانه سالمندان منتقل شده است. او به همراهی همسر دومش رضا تصمیم میگیرند تا مرد را به خانه خود بیاورند. با آوردن فریدون در خانه رابطه شکو و فریدون تغییراتی میکند که در زندگی با رضا هم تاثیر میگذارد و اتفاقات تازهای را در این خانه و روابط سه نفر رقم میزند. نقش خانه در این فیلم مهم و پررنگ است و کش و قوسهای احساسی بین این سه نفر همه در این خانه شکل میگیرند. فریدون شخصیتی شکننده و افسرده دارد، اما به مرور به زندگی برمیگردد. او در خانه جدید خود در طبقه پایین در اتاقی ساکن شده که مشرف به حیاط خانه است. رضا اگرچه در ابتدا توافق کرده که فریدون به خانه و زندگی آنها وارد شود، در ادامه تحت تاثیر فضا و آدمهای بیرون از این مثلث تغییر میکند و نشان میدهد که نیازمند توجه است. از لحظهای که فریدون تصمیم میگیرد با ساکنین خانه مراوده داشته باشد، فضای فیلم نوستالژیک میشود و حس قبلی از بین میرود. کمکم، فاز جدید رابطهی رضا و شکوه نیز کلید میخورد و فیلم حرفهای قبلیاش را پس میگیرد، تا در نهایت تنها حس ترحم شکوه به همسر سابقش باقی بماند و در سکانس آخر اوجِ خود را نشان دهد.
ببینید: (تصاویر) متن و حاشیه اکران فیلم «بنفشه آفریقایی» در جشنواره فیلم فجر
بنفشه آفریقایی، ژول و ژیم ایرانی
پرویز جاهد
امسال رد بسیاری از شاهکارهای سینمایی و ادبی جهان را در فیلمهای جشنواره میتوان دید. بنفشه آفریقایی مونا زندی حقیقی نیز میخواهد یک ژول و ژیم ایرانی باشد. یک مثلث عشقی نامتعارف بین یک زن و دو مرد که حتی برای جامعه فرانسوی دهه شصت که تروفو در آن فیلمش را ساخت نیز تابو بود چه برسد در ایران اسلامی امروز که تا چند سال پیش نمیشد حتی از خیانت و رابطه موازی مردان با زنان در سینما حرف زد. زنی میانسال بدون رضایت شوهر فعلیاش، شوهر سابقش را از خانه سالمندان در تهران برمیدارد و به خانهاش در شهرستانی در شمال ایران (اشارهای به مکان و جغرافیای فیلم نمیشود) میبرد تا از او پرستاری کند. پس از آن شاهد شکلگیری رابطهای مسالمتآمیز بین این زن و دو مرد هستیم بدون هیچ کشمکش یا پیچیدگی یا رمز و رازی. شوهر فعلی زن با اینکه ظاهراً از بیپروایی همسرش و آوردن مردی نامحرم به خانه ناراحت است، اما ناراحتی و اعتراض او در حد چند غر زدن ساده و دعواهای مضحک است. همه چیز به خیر و خوشی پیش میرود و هر سه از این وضعیت خوشحالند تا اینکه باید مرگ از راه برسد و عیش آنها را منقص کند. در این میان داستان فرعی دیگری هم داریم در مورد دختر جوانی که با دوست پسرش فرار میکند و معلوم نیست چرا فرار آنها باید به گردن شکوه بیفتد و کلانتری هم او را بازداشت کند و به زندان بیندازد. مشکل این فیلم مثل اغلب فیلمهای ایرانی باورپذیری است و اینکه جهان فیلم، آدمهای آن و چنین روایتی با واقعیت زندگی در میان قشری که فیلمساز در فیلم تصویر کرده مطابقت ندارد هرچند در تیتراژ ابتدای فیلم نوشته شود که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده که در قرن بیستم مطلقاً اعتباری برای یک فیلم نیست. مشکل اغلب زنان فیلمساز ایرانی این است که گرایشهای فمینیستیشان با رئالیسم زندگی ایرانی در تضاد است. این حد از جسارت زنانه و رواداری و تساهل مردانه در خانوادهای که سنت از در و دیوار آن میبارد، آن هم در جامعهای کوچک و شهرستانی را به سختی میتوان باور کرد.
منبع: روزنامه ایران
محترم، اما دست به عصا
صوفیا نصراللهی
از اولین فیلم مونا زندی حقیقی، «عصر جمعه» آنقدر گذشته که دقیق نمیتوانم بگویم فیلم بنفشه آفریقایی نسبت به فیلم قبلیاش پیشرفت محسوب میشود یا نه. همینقدر میتوانم بگویم که دو فضای کاملا متفاوت دارند. اگر فیلم قبلی تند بود و موضعگیریهای صریح داشت و قهرمانش زنان بودند، این یکی فیلم آرامی است بدون موضع اجتماعی و قهرمانش شاید به نظر بیاید که فاطمه معتمدآریاست، اما در حقیقت سعید آقاخانی نقطه مرکزی فیلم است.
به کار بردن صفت محترم برای یک فیلم واژه عجیبی است. اما «بنفشه آفریقایی» در تفکرش فیلم درستی است. از آن فیلمهایی که به نظرم بیشتر در سینمای ایران باید ساخته بشوند. فیلمی که کاراکترهای درست و قابل احترامی دارد. چیزی که در سینمای این روزها کمتر میبینیم. ایده مرکزی فیلم دیالوگی است که شکوه (با بازی معتمدآریا که مثل همیشه استاندارد است، ولی خارقالعاده نیست) به زبان میآورد: «من تو این سالها یاد گرفتم که هر چیزی جای خودشو داره.»
فیلم آنقدر ملایم پیش میرود که تماشاگر کمتر متوجه تابوشکنی آن میشود. شکوه یک سال بعد از جدایی از همسرش فریدون با دوست او رضا ازدواج میکند. حالا سالها گذشته. همه سالهایی که بچههای زن با او قهر بودهاند، اما شکوه وقتی میفهمد فریدون را به خانه سالمندان بردهاند و او بیمار شده ناراحت میشود و او را به خانه خودش و رضا میآورد تا از او مراقبت کنند.
حتم بدانید اگر به جای مثلث سعید آقاخانی، فاطمه معتمدآریا و رضا بابک، بازیگران جوانتری در فیلم حضور داشتند حرف و حدیث زیادی پشت فیلم به وجود میآمد. در حقیقت مونا زندی عامل اغواگری و جنسی را از کاراکترهایش حذف کرده و فقط روی عرف و احساسات انسانی تمرکز کرده است. عاملی که باعث شده تنش دراماتیک فیلم پایین بیاید، اما همچنان فیلم محترمی باشد.
فکر میکنم اگر مونا زندی حقیقی کمتر شیفته اصل مدارا و فکر روشن فیلمش میشد و کمی جسورانهتر اجرایش میکرد الان میتوانستیم درباره یک فیلم خیلی خوب و نه خنثی صحبت کنیم. مثلا تا این حد فیلمش بیزمان و بیمکان نبود. شکوه با بیگودیهای زمان مادربزرگهایمان که با پارچه سفید درست شده موهایش را میپیچد و همزمان زن آلامدی است که دامن و بوت میپوشد و از بازار بنفشه آفریقایی میخرد.
البته حذف جامعه از فیلم نکته مثبتی بوده. خود ماجرای مثلث این سه نفر به قدر کافی احساسات انسانی را برانگیخته میکند. اینکه چطور مرد از واژه کلیشه شدهای مثل غیرت عبور میکند و به دریافت درستی از این کلمه میرسد. اینکه چطور پیوندهای محکم با هیچ تهدیدی از هم گسیخته نمیشوند و مهمتر از همه یاد میدهد که آدمها میتوانند با هم دیالوگ بگویند. اینها نکتههای مثبت دوستداشتنی فیلم است که به آن باید بازی خوب و گرم و دوستداشتنی سعید آقاخانی را هم اضافه کرد که به گمان من محوریت فیلم اوست، چون شوهر است که چالش مواجهه با همسر سابق زن را میپذیرد و حضور او را در خانهاش به خاطر احترام به گذشته همسرش میپذیرد. چالشهای درونی ماجرا بیشتر از آنکه به تصمیم زن برگردد به احترام مرد به خواسته او مربوط میشود.
فاطمه معتمدآریا مثل همیشه جلوی دوربین راحت است، اما واقعا کاراکتر زن زحمتکش مستقل او در سینمای ایران دیگر حرف چندانی برای گفتن ندارد و کاش یک نفر یک کمدی به معتمدآریا پیشنهاد کند که کمی از این قالب بیرون بیاید.
با این حال فیلم تنش دراماتیک چندانی ندارد. قصهاش آنقدر مونوتن و یکنواخت است که گاهی خستهکننده میشود. درامش ریتم درونی ندارد و به مدد تدوین و تقابل مردان تا پایان پیش میرود. در اجرا هم واقعا امتیاز خاصی نمیگیرد. اسم فیلم هم بد است. آن اشاره به گلدانهای گل بنفشه آفریقایی که مرد دوستشان دارد و ارجاع به اسم فیلم دارد کار را خرابتر میکند.
بعضی فیلمها هم هستند که از لحاظ سینمایی ارزش ویژهای ندارند، اما به خاطر نگاه و نیتشان امتیاز میگیرند. فیلم مونا زندی حقیقی از آن دسته است. مشکل «بنفشه آفریقایی» این است که هر چند حرف خوبی میزند، اما آنقدر درگیر نیت شده که شیوه بیان را فراموش کرده و درنتیجه زود از خاطر میرود و هیچ لحظه ماندگاری ندارد. حتی وقتی زوج عاشق در تفاهم با هم میخوانند: ذلیل و بیچارهتر از من نیست در کوی تو.
منبع: دیجی مگ
عشق پنهان
یاسمن خلیلی فرد
بنفشه آفریقایی» جدیدترین ساختهی مونا زندی حقیقی، فیلمی بی ادعا و خوش ساخت است که ایدهی مرکزی جالب توجهی دارد. زندی حقیقی به عنوان یک فیلمساز زن، از احساسات ناب زنانه خود بهره برده است تا درامی را شکل دهد که به لحاظ احساسی بی سانسور باشد و عواطف انسانی را به شکلی قیچی نشده و خالص بر مخاطب نمایان سازد.
توجه فیلمساز به برهه سنی میانسالی اتفاق جالبی در فیلم است که جواب هم داده است. آمدن شوهر سابق شکوه (فاطمه معتمدآریا) به خانهای که متعلق به همسر فعلی زن (سعید آقاخانی) است منجر به درگیریهای عاطفی پرفراز و نشیبی میان این سه نفر میشود. فیلمساز بدون تشریح اساسی گذشته و تنها با نقب زدن به بخشهای مهمی از آن در تلاش است تا شناسنامهی شخصیتهای کار خود را تشکیل دهد و علت تصمیمهای آنها را واکاوی نماید. این که فریدون (رضا بابک) معتقد است شکوه او و فرزندانش را رها کرده و با دوست وی یعنی رضا فرار کرده است تصویری ست که در ابتدا مرد از همسر سابقش (که مشخصاً هنوز هم او را دوست دارد) به مخاطب ارائه میدهد؛ تصویری که از همسرش برای فرزندانش نیز ساخته و باعث شده آنها با مادرشان و همسر او قهر کنند. این در حالیست که شکوه روایت دیگری از این اتفاق را برملا میکند که با درک فریدون نسبت به آن متفاوت است و در روایت او، شکوه پس از طلاقش از فریدون با رضا ازدواج کرده و ضمناً فرار هم نکرده است. اما آنچه مشخص نمیشود این است که علت اختلاف شکوه و فریدون از اساس چه بوده است؟ آنها که ظاهراً در شرایط کنونی با هم خوب و خوش اند و به هم احترام میگذارند و حتی ته دل علاقه شان هم نسبت به یکدیگر پابرجاست، پس چرا طلاق گرفته اند و خودشان و فرزندانشان را رسوا کرده اند؟ بهتر آن بود که فیلمساز و فیلمنامه نویس پاسخ این پرسش را هم در همان نشانهها و دیالوگهای نه چندان گلدرشت فیلم لحاظ میکردند. سوال دیگری که برای من پیش آمد اختلاف سنی رضا و فریدون است؛ گفته میشود رضا رفیق فریدون بوده و شکوه با “رفیقِ شوهرش” فرار کرده است، اما این دوستی از کجا آغاز شده است و اندازه اش چه قدر بوده؟ کاش در فیلم تأکیدی هم به این مسئله میشد. آیا اختلاف سنی فریدون و شکوه میتواند علت اصلی اختلاف و جدایی شان بوده باشد؟ به نظرم فیلم به لحاظ زمانی قابلیت این را داشت که به این نکات اساسی نیز گوشه چشمی داشته باشد. ریتم کند کار با بافت آن هماهنگ است و اتفاقاً لازمهی چنین فیلمی، چنین ریتمی ست. ریتمی که در عین کندی اش نمیافتد و کار را دچار سکته نمیکند.
«بنفشه آفریقایی» فیلم هر سه بازیگرش است و به لحاظ کم بودن رخدادهایش بیشتر تمرکزش بر شخصیتها و پردازش آنهاست. بازیگران کار درخشان اند و یکی از اصلیترین نقاط درخشش اش. خصوصاً فاطمه معتمدآریا که حضور قدرتمندی دارد و در عین شادی و طراوت ظاهری اش به زیبایی غمهای درونی شکوه را به تصویر میکشد.
«بنقشه آفریقایی» از آن دسته فیلمهاییست که به شما یادآوری میکند برای ساخته شدن یک فیلم داستانی الزاماً نباید به سراغ مباحث پیچیده و عجیب و غریب رفت بلکه میتوان برشی از زندگی روزمرهی آدمهای معمولی جامعه را جلوی دوربین برد و با برجسته سازی ظرایف آن به فیلمی تأثیرگذار دست یافت.
منبع: سینماسینما