درخونگاه
کارگردان: سیاوش اسعدی، تهیه کننده: منصور سهراب پور
بازیگران: امین حیایی، جمشــید هاشــمپور، ژالــه صامتــی، مهــراوه شــریفینیا، پانتــهآ پناهیهــا، محمــود جعفــری و منصــور شــهبازی
خلاصه داستان: ظهری میآید، تا بسازد! اگر نبازد...
برای خرید قانونی و دانلود حلال فیلم سینمایی درخونگاه اینجا کلیک کنید
درخونگاه، سامورایی تنها
پرویز جاهد
درخونگاه اولین فیلمی است که از سیاوش اسعدی میبینم و از هر نظر آن را خیلی سرتر از فیلمهای فیلمسازان کهنه کار و کاربلد ایرانی مییابم. فیلمی که میتوانی آدمهای آن و نوع زندگیشان و روابطشان را باور کرد. فیلمساز، آنها، محیط زندگی، فرهنگ و زبان آنها، فقر و دردمندیشان، دروغها، نالهها، رذالتها و نامردیهای آنها را خوب میشناسد و میداند چگونه آنها را بر پرده سینما نشان دهد.
زبان سینمایی او عقب مانده نیست و نوع فضاسازیاش، ترسیم شخصیت محوری و شیوه کارگردانی و حرکت او در طول فیلم، بسیار مدرن و امروزی است. ما رضا و تنهایی و زخمهای او و رنجی را که هشت سال در غربت کشیده باور میکنیم. او مثل یک سامورایی زخمی است که خشونت و معصومیت را با هم دارد و حالا بعد از سالها دربدری و تحمل عذاب در جهنم غربت و جان به در بردن از دست یاکوزاهای ژاپنی به خانهاش برگشته تا زندگی آرام و راحتی را آغاز کند، اما بتدریج میفهمد که همه آنچه در این سالها با مشقت و رنج جمع کرده به وسیله خانوادهاش دود شده و به هوا رفته است.
اسعدی فیلمش را به مسعود کیمیایی تقدیم کرده و نشانههایی از سینمای کیمیایی مثل جغرافیا، رابطه آدمها با یکدیگر و دیالوگها در آن دیده میشود، اما او بیشتر از همه تحت تأثیر راننده تاکسی اسکورسیزی است. فیگور امین حیایی با نوع گریم و پوششاش، از همان پلان اول که جلوی آینه با شمشیر نمایش میدهد تا نمای آخر که خسته و زخمی به دیوار تکیه میدهد و چشم به دوربین میدوزد، تراویس بیکل را در ذهن تداعی میکند. رابطه او با زن خیابانی و نجات او از دست کسانی که قصد آزار او را دارند نیز این تأثیرپذیری از راننده تاکسی را بیشتر تقویت میکند.
با این حال، درخونگاه، باوجود الهام پذیریاش از راننده تاکسی، کپی آن یا هیچ فیلم دیگری نیست بلکه فیلمی است که جغرافیا، زبان و فرهنگ جنوب شهر تهران آن قدر در آن قوی است که میتوان آن را اثری مستقل و قائم به ذات دانست. اسعدی اگر دقت بیشتری در نوشتن فیلمنامهاش میکرد و به جای تأکید بر حل معمای پولی که هدر رفت یا انتقامجویی ابلهانه از دامادی که حقارت از سر و رویش میبارد، بر از خودبیگانگی شخصیت ساموراییاش در جنگل تهران دهه هفتاد و تنهایی و انزوای او تمرکز میکرد، آنگاه با یکی از بهترین آثار تولید شده در سینمای امروز ایران مواجه بودیم هرچند در شکل فعلیاش نیز یقیناً یکی از بهترین آثار جشنواره فیلم فجر امسال است.
منبع: روزنامه ایران
صوفیا امراللهی
کل فیلم درخونگاه سیاوش اسعدی را باید در همان تیتراژش پیدا کرد. وقتی مینویسد: پیشکش مسعود کیمیایی. اسعدی در فیلمهای قبلیاش، بیشتر «حوالی اتوبان» و کمتر «جیببر خیابان جنوبی»، نشان داده بود که دلبسته سینمایی کیمیایی است و راستش الان با فیلم «درخونگاه» بیشتر مطمئن میشوم که او در حال حاضر تنها کارگردانی است که میراثدار سینمای کیمیایی میتواند باشد.
میراثدار سینمای کیمیایی بودن برای فیلم «درخونگاه» هم نقطه قوت به دنبال دارد و هم نقطه ضعف. قدرتش در اینجاست که سیاوش اسعدی کارگردانی است با نگاه تصویری به سینما. قدر قاب را میداند. با هر مدیر فیلمبرداری که تا به حال کار کرده، از مرتضی غفوری در فیلم اولش تا علیرضا برازنده و اینجا هم تورج اصلانی، توانسته قابهای سینمایی چشمنواز به مخاطبش تحویل بدهد. این کاملا ویژگی سینمای کیمیایی است؛ و سیاوش اسعدی کارگردانی است که قدر یک سکانس تعقیب و گریز یا ایستادن زیر باران جلوی خانه یک زن نه چندان آشنا و نه چندان غریبه را میداند و به تاثیرش آگاه است.
نقطه ضعفش اینجا میشود که کیمیایی خودش جهانش را ساخته بود و حالا اسعدی، چون نگاهی به سینمای کیمیایی دارد، نگاهی که در آخرین فیلمش از همیشه پررنگتر شده، نتوانسته هنوز جهانی برایش بسازد. فیلم قصه دارد که درباره بدی و خوبیاش مینویسیم، اما پشت این قصه ساده جهانی وجود ندارد. جهان که مثلا کیمیایی با رفاقت میان کاراکترهایش میساخت اینجا نمیتواند به آن ملاقات در آسایشگاه که اتفاقا سکانس خوبی است، بسنده شود. این فقط در حد یک ارجاع باقی میماند.
البته میشود تاویلهایی از فیلمنامه کرد که آن را صاحب جهان کند. اینکه مثلا دائم روی هشت سال دوری رضا از خانه تاکید میشود که طبعا برای ما یادآور دوران هشت سال جنگ تحمیلی است. اینکه علیرغم اینکه فیلم شبیه «حوالی اتوبان» در یک بیزمانی میگذرد، اما اولش نوشته میشود که سال ۱۳۷۰ است و در صحبتها هم میگویند که سه سال است جنگ تمام شده و تبعاتش خراب شدن مدرسه محله بوده. میشود گفت: بازگشت رضا به همان معناست که انگار مهدی، برادر مفقودالاثر، از جنگ برگشته باشد. اینکه بعد از بازگشت دیگر هیچ چیزی شبیه سابق نیست و از خانه و حتی همخون و خانواده چیزی باقی نمانده. غریبههای نه چندان ظاهرالصلاح قابل اعتمادتر شدهاند و باید به آنها پناه برد.
اینها، ولی تفسیرهایی است که میشود به فیلم چسباند تا آن را عمیقتر بکند، اما چون نمیخواهیم چیزی جز آنچه فیلم نشانمان میدهد به آن الصاق کنیم در حال حاضر «درخونگاه» فیلمی است که خون دارد، ولی آنقدر عمیق نمیشود که احساسات تماشاگرش را برانگیخته کند.
رضای «درخونگاه» که ادامه همه رضاهای سینمای کیمیایی است، یکه و تنها و قهرمان و غریب در میان جمع باقی میماند، اما کاراکترش صاحب جهانبینی نیست که به او نزدیک بشویم. همدردی عمیق ما را برنمیانگیزد، چون برخلاف فیلمهای مسعود کیمیایی سکانسهایی برای اینکه به شخصیت قهرمانمان نزدیک بشویم کم داریم. در حقیقت همه آنچه از رضا میبینیم در تقابل با اعضای خانوادهاش شکل میگیرد.
موسیقی فرزین قرهگوزلو هم کمک زیادی کرده که فضای فیلم شبیه کارهای کیمیایی از کار دربیاید. موسیقی پرحجمی که خوب ساخته شده و منطبق با حال و هوای «درخونگاه» است.
از «درخونگاه» یک سری تصاویر درخشان در ذهنم ثبت شد. سکانس ملاقات دو دوست در آسایشگاه در حالی که کلاغها در آسمان پرواز میکنند، همه سکانسهایی که پانتهآ پناهیها در آن حضور دارد از اولین مواجههاش با امین حیایی تا آن سکانس کمتر دیده شده در سینمای بعد از انقلاب در آسایشگاه که قبلترش با وضوح بیشتری دربارهاش حرف زده بودند، سکانس بستنی دادن رضا به مادربزرگ. همین سکانسها نشان میدهد که سیاوش اسعدی سینمای تصویری را میفهمد.
به نظرم «درخونگاه» جا داشت که فیلم بهتری از کار دربیاید. آن هم با این بازیهای درخشان امین حیایی و ژاله صامتی و پانتهآ پناهیها. الان داستانش لاغر است. خیلی طول میکشد تا به اصل ماجرا برسیم؛ و وقتی به اصل ماجرا رسیدیم خیلی زود همه چیز تمام میشود. یعنی درواقع فیلم به جای سه پرده انگار در دو پرده ساخته شده است. پرده اول طولانیتر و دومی کوتاه و ناکافی.
«درخونگاه» از دو فیلم قبلی سیاوش اسعدی کار سختتری بوده، اما فیلمهای قبلیاش سرراستتر بودند و قصهپردازی بهتری داشتند.
منبع: دیجی مگ
تجربهای دیگر از امین حیایی
فرزان امیری
آنچه که در نگاه اول نظر من را به فیلم «درخونگاه» جلب کرد، تیتراژ ابتدایی فیلم بود. اول اینکه تقدیم شدن فیلم به مسعود کیمیایی که مثل فیلم قبلی کارگردان خبر از فیلمی میدهد که رنگ و بوی سینمای کیمیایی دارد و دوم موسیقی فیلم، که موسیقی هم حال و هوای فیلمهای دهه شصت و هفتاد سینمای ایران و ویژهتر سینمای کیمیایی دارد؛ موسیقی که در طول فیلم هم زیاد میشنویم و حجم موسیقی در فیلم به عقیده من زیاد بود. قهرمان فیلم شخصیتی به نام رضا است که بعد از هشت سال زندگی در ژاپن و کار در آنجا، به ایران برمیگردد و فیلم روایتگر اتفاقات بعد از بازگشت رضا به ایران است.
فیلم روایت باحوصلهای دارد، حرکت دوربین هم به این روایت باحوصله کمک میکند. کاراکتر رضا که فردی عاشق خانواده است و خانواده دوستی محوریترین موضوع برای اوست، به خوبی شکل گرفته است و خوب در آمده. روایت موازی تلاش رضا برای به قول خودش پادشاهی کردن و کشمکش مادر و خواهر رضا از وقتی که او برگشته است، خوب نشان داده شد. فیلم خوب پیش میرود خصوصا سکانس آشنایی امیر با شهرزاد که یادآور رابطه کاوه و رعنا در ساخته قبلی اسعدی یعنی «جیببر خیابان جنوبی» است تا جایی که رضا با دوستش در تیمارستان دیدار میکند. از آنجا حفرههای فیلمنامه شکل میگیرد و بیشتر و بیشتر میشود؛ اینکه به چه علت رضا و دوستش سالها پیش داشتند فرار میکردند و امیر دوستش را رها کرده است و به چه علت دوست امیر داخل تیمارستان است، بیان نمیشود و بعد از سکانس معاشقه شهرزاد با دوست امیر، که حتی یک دیالوگ هم نداشت و به نظرم خوب درآمده بود، دیگر خبری از دوست امیر نیست جز یک گردنبند که به امیر داد.
از مشکلات دیگر فیلمنامه میتوان به نوع رابطه امیر با پدرش اشاره کرد که جز صحنههای اول فیلم که سوغاتی برای پدرش آورده است از نوع رفتار و بیانش نشان میدهد دل خوشی از پدر ندارد که میتوانم به سکانس رویارویی رضا با پدرش در خانه لاجوردی اشاره کنم و دوباره علت این سر سنگینی امیر با پدرش بیان نمیشود و شخصیت پدر خوب پردازش نشده است و در جاهایی ادبیات پدر با سطح سواد او هماهنگی ندارد و شخصیت پدر و شخصیت لاجوردی، که خیلی کم از او میدانیم، در «درخونگاه» از ضعیفترین شخصیتپردازیهاست که به فیلم لطمه زده است. در مورد یک سوم پایانی فیلم هم باید بگویم که نتیجه روایت بد در میانه فیلم، باعث شد یک سوم پایانی شبیه یک فاجعه باشد.
البته به جز سکانس تعقیب و گریز لاجوردی و امیر که خوب درآمده. امیر مانند شخصیتهای فیلمهای کیمیایی است (مثل رضا در ردپای گرگ یا امیر علی در اعتراض) که دل زده از جامعه و زخم خورده است با این تفاوت که زخم را از خانواده خود خورده است. خانوادهای که مفهوم والایی در فیلم کیمیایی داشت، اما اینجا به شکل دیگری نمایش داده میشود، حتی ما در این فیلم میبینیم که رضایی که عاشقانه از مادر بزرگش نگهداری میکرد موقع رفتن از خانه حتی ذرهای به او توجه نکرد.
در مورد سکانس پایانی فیلم هم نمیدانم چه بگویم، پایانی پر از ابهام و گنگی در حالی که میتوانست با یک میزانسن درستتر و دقیقتر، پایانی با شکوه برای یک فیلم متوسط باشد. «درخونگاه» از تغییر در ضرباهنگ بیان روایت ضربه میخورد؛ درحالی که روایت به آرامی و خوبی بیان میشود یک دفعه با حضور پدر ضرباهنگ تند میشود و مخاطب با اطلاعات زیادی روبهرو میشود که فقط از زبان شخصیتها بیان میشود و این اطلاعات ضد و نقیض و متفاوت است که یک نمونهاش در دیالوگها بیان میشود از زبان مادر که پدر با خرید قوری پولها را خرج کرده. در جاهای دیگری دلایل دیگری گفته میشود از جمله عیاشی، خرید گاوداری و ربا.
در مورد نکات روشن و مثبت فیلم علاوه بر فیلمبرداری، نورپردازی و طراحی صحنه خوب، به انتخاب نام فیلم و متناسب بودن آن با جغرافیا و آدمها که ما در فیلم قابهای زیادی از محله در خونگاه و آدمهایش میبینیم و کارگردان در ایجاد فضا و روح به جغرافیایی که در آن کاراکترها زندگی میکنند، موفق عمل میکند و به نظرم مهمترین شاخصه مثبت فیلم، بازی خوب بازیگران خصوصا امین حیایی و مهراوه شریفی نیا بود و امین حیایی نشان داد که همچنان در حال تجربه کردن در راه جدیدی است که در بازیگری پیش گرفته.
منبع: دیجیمگ
اصلا نمیفهمم هدف کارگردان از آفرینش این فیلم چه بوده ؟؟