فرارو- فردا (دوشنبه)، کتاب جدید شیخ محمد بن راشد، حاکم دوبی، تحت عنوان «داستان من... ۵۰ داستان در ۵۰ سال» منتشر میشود. او در این کتاب، تجربهها و خاطرات خود در دوره زمامداری را بیان میکند.
به گزارش فرارو، شیخ محمد در این کتاب از تماسهای سریاش با صدام حسین، رئیسجمهور اسبق عراق، پرده برداشت و از پیشنهادش به صدام برای جلوگیری از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ خبر داد. در آستانه حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، حاکم دوبی به صدام پیشنهاد داده است که قدرت را رها کند و به «شهر دوم» خود، دوبی، برود. اما صدام، با بیان اینکه او میخواهد عراق را نجات دهد و نه خودش را، پیشنهاد شیخ محمد را نپذیرفت.
علاوه بر این، در این کتاب، ماجرای کمکخواهی سرهنگ قذافی، رهبر اسبق لیبی، از شیخ محمد برای تبدیل طرابلس، پایتخت لیبی، به «دوبی دوم» ذکر شده است.
شیخ محمد یکی از دیدارهای خود با صدام را هم تشریح کرده است. او مینویسد: «در یکی از جلسات با صدام دیدار کردم. گفتگوی ما با نوعی تعارف آغاز شد. سپس مهمترین جمله صدام بیان شد: "گزارشی دارم که نشان میدهد تو به روشهای گوناگون به ایران کمک میکنی" و گزارش را جلوی من گذاشت. پاسخ دادم: من به گزارش نیاز ندارم. خودم الآن پیش تو هستم. اگر منظورت (از کمک)، محمولههای سلاح است، من همه را به چالش میکشم که این امر را ثابت کنند. اما اگر منظورت، محمولههای مواد غذایی است، بله (ما کمک میکنیم). به این گزارشها هم نیاز نداری. چون کشتیهای ما به آنجا (ایران) و عراق میروند. من نمیتوانم یک امر بشردوستانهای را متوقف کنم که به یک ملت میرود.»
شیخ محمد افزود: «چهره صدام نشان میداد که او غافلگیر شده است. چون سخنانم جسورانه بود. او به شنیدن آنچه میخواست، عادت کرده بود.»
در سال ۲۰۰۳ آشکار شد که آمریکاییها قصد دارند به عراق حمله کنند. در اینجا بود که بار دیگر شیخ محمد بن راشد وارد ماجرا شد. او مینویسد: «میدانستم که حمله به عراق جزو اهداف جورج بوش پسر، رئیس جمهور آمریکا، بود تلاش کردیم او را متقاعد کنیم که به عراق حمله نکند. از او خواستم که تلاشها و پولهایش را در احداث مدارس و بیمارستانها و جاده سازی، صرف کمک به ملت عراق کند. اما فهمیدم که او به استفاده از زور مصمم است.»
به گزارش الشرق الاوسط، شیخ محمد ادامه داد: «از آمریکاییها خواستم که به ما فرصتی برای اقدام بدهند. از آنها پرسیدم: از صدام چه میخواهید؟ احساس کردم که منطقه به سوی جنگ پیش میرود و آماده بودم که برای دور کردن ملتها از جنگی دیگر هرکاری انجام دهم. آنها گفتند که میخواهند بازرسان برای جستجوی سلاحهای کشتار جمعی وارد (عراق) شوند.»
«تبعات جنگ برای کل منطقه، بخصوص برای عراق، را میدانستم. ویرانگر خواهد بود. تلاش کردم آنها (آمریکاییها) را متقاعد کنم که برخی از رهبران عرب مذاکراتی انجام دهند. ما عرب هستیم و در برخی خصوصیات و آداب و رسوم با یکدیگر تشابهاتی داریم و میفهمیم که صدام و امثال صدام چگونه فکر میکنند.»
«شخصا به نزد صدام رفتم. با هواپیما، دوبی را به مقصد بحرین ترک کردم و از آنجا از طریق دریا به بصره رفتم. در یکی از پناهگاههای صدام با یکدیگر دیدار کردیم. سپس یک گفتگوی صریح و واضح را آغاز کردیم. درباره همه اموری که با او موافق بودم و موافق نبودم، صحبت کردیم. اموری که با او موافق نبودم، بیشتر بود. هیولای جنگ را به او یادآوری کردم و میدانستم که کسی را نصیحت میکنم که بخش بزرگی از زندگیاش را در جنگ سپری کرده است. واضح بود که او نمیتوانست در برابر آمریکاییها در جنگ پیروز بشود. اگر او برای حمله آینده کاری نکند، عراق همه چیز را از دست خواهد داد. تلاش کردم با او منطقی و عقلانی صحبت کنم.»
«در گوش او گفتم: اگر برکناری تو از قدرت ضروری شد، به خاطر عراق کناره گیری کن. دوبی شهر دوم توست، همیشه به تو خوشامد میگوید. به من نگاه کرد و گفت: "اما ای شیخ محمد، من از نجات عراق سخن میگویم نه نجات خودم". پس از این اظهاراتش، در چشم من بزرگ شد.»
دیدار شیخ محمد با صدام بسیار حساس و تنشآلود بود. شیخ در توصیف این جلسه میگوید: «این دیدار، که صریح و تنشآلود بود، پنج ساعت طول کشید؛ که در طول آن، صدام برخلاف پروتکل، چهار بار جلسه را ترک کرد و هر بار که بازمیگشت قبل از آنکه گفتگو را از سر بگیریم، قهوه عربی سفارش میکرد. قهوهای که هنوز مزهاش را به یاد دارم. همه کسانی که با ما در جلسه شرکت کردند، من را وحشتزده کردند. در میان آنها، عبد حمود، منشی شخصی رئیس جمهور عراق، حضور داشت. هر بار که (صدام از جلسه) خارج میشد، دعا میکردم که از این محنت عبور کنیم. صدام برای مدت طولانی در یک مکان نمینشست. او از بمباران میترسید و میدانست که او فردی است که تک تیراندازان زیادی منتظر او هستند.»
سرانجام شیخ محمد نتوانست صدام را متقاعد کند و جلسه را ترک کرد. او با خودرویش به امان، و از آنجا با هواپیما به کشورش بازگشت. قبل از جنگ، بار دیگر، شیخ زاید، به صدام پیشنهاد کرد که به ابوظبی پناهنده شود.
شیخ محمد در پایان ماجرای صدام نوشت: «صدام، در محاسباتش اشتباه کرد. او گمان کرد که رعب آفرینی و ترس و استفاده از شمشیر، بهترین راه مدیریت اوضاع است. از آنجا که همه اطرافیانش از او میترسیدند، هیچ کس مطلقا جرأت نمیکرد درباره توانمندی واقعی ارتشش با او سخن بگوید.»
«داستان من؛ ۵۰ داستان در پنجاه سال»، کتاب جدید محمد بن راشد
در آفریقا یک دوبی میخواهم
در کتاب شیخ محمد، ماجرای دیگری درباره سرهنگ قذافی آمده است. حاکم دوبی در تشریح این ماجرا مینویسد: «تماسی از جانب رهبر لیبی به یاد دارم که یک روز با من تماس گرفت و گفت: میخواهم در لیبی دوبی جدیدی بسازم که پایتخت اقتصادی قاره آفریقا بشود.»
شیخ محمد در پاسخ به درخواست قذافی، محمد القرقاوی، رئیس دفتر اجرایی خود، را به لیبی اعزام کرد. دو روز پس از رسیدن القرقاوی به لیبی، مردان قذافی او را به کاخ قذافی در منطقه باب العزیزیه طرابلس بردند و پس از چندی انتظار، او را به اتاق بزرگی بردند که قذافی در آن نشسته بود. در این اتاق قذافی به شکل آماتوری در اینترنت جستجو میکرد.
قذافی گفت: «من از آنچه شیخ محمد در دوبی ساخته، بسیار خوشم میآید و همین کار را میخواهم در لیبی انجام دهم. از شما میخواهم در لیبی سرمایهگذاری کنید و همچنین در محقق کردن این آرزوی جدید ملت لیبی، تجربه شما را میخواهم.»
به گفته شیخ محمد، قذافی طوری صحبت میکرد که انگار از تاریخ خبری ندارد و اطرافیانش حقایق را از او پنهان میکنند. سخنان او طولانی بود و گفت که از هیچ کشور و رئیسجمهوری خوشش نمیآید. دیدگاهش را با تعصب مطرح میکرد و کسی نمیتوانست با او بحث کند. سخنان او، سخنان یک رهبر نبود.
به هر حال، گزارش القرقاوی به شیخ محمد رسید و شیخ تصمیم گرفت شخصا به لیبی برود. بنابراین، با هواپیما به طرابلس رفت.
شیخ محمد در تشریح سفرش به لیبی مینویسد: «در روز اول به شهر قدیمی رفتیم، شهری که شما را غمگین میکند. چگونه ممکن است کشوری با این همه ثروت اینگونه باشد؟ فاضلاب در میانه راهروها، زباله در اینجا و آنجا. حتی دوبی در دهه پنجاه میلادی که منابع محدود بود و آب کم بود و مردم حتی برق نداشتند، هم به این بدبختی نبود. پس از آن، غذافی را در خیمهاش در (شهر) سرت، دیدم. مثل دفعه قبلی، برای مدت طولانی سخن گفت. در شب آن روز، به یکی از میدانهای شلوغ طرابلس رفتیم. نکته غافلگیرکننده این بود که یک نفر به مردم گفته بود که ما آنجا هستیم. مردم دور ماشینها حلقه زدند و به گرمی و حرارت بسیار از ما استقبال کردند.»
پس از آن، شیخ محمد به همراه قذافی از منطقه باستانی طرابلس بازدید کردند. سفر شیخ محمد به لیبی تمام شد، اما امور به نحو مطلوب پیش نرفت. اماراتیها از پروژه قذافی خارج شدند، چون به این نتیجه رسیدند که قذافی جدی نیست، کشورش غرق در فساد است و میخواهد از شیخ محمد در پروپاگاندای خود استفاده کند.
حاکم دوبی، قذافی را اینگونه توصیف کرد: «قذافی تغییر نمیخواست (بلکه) آرزوی تغییر میکرد. تغییر به سخنرانیها نیاز ندارد بلکه به دستاوردها نیاز دارد.»
البته مردم امارات هم قدرشو میدونن نه مثل پدران ما؟؟؟؟؟؟؟؟
فرارو مردی چاپ کن