Protests on December 1 saw widespread violence erupting particularly in Paris around the Arc de Triomphe and several upscale neighbourhoods (AFP Photo / ALAIN JOCARD)
فرارو- آرمان شهرکی؛ به این عکس نگاه کنید! تجلی و تجسم نابی از جوشش، خروش، و شاید انقلاب و صعودِ مردی که پای در فضای خاکی دارد از سویی، و درماندگی واپسروی ناچاری و دفاعی در نهایتِ ضعف از سوی پلیسی که پناه گرفته در جسم سفتوسختِ خیابان.
این عکس یک شهادت تاریخی است در ردِّ این فرض سیاسی و این وحشت جمعی که نئولیبرالیزم اقتصادی و همتای سیاسیاش فاشیزم از آستین راست افراطی در جای جایِ جهان، ملبّس به انواعواقسام رداها و پوششها بیرون زده و لذا آیندهای تاریک در انتظار طبقات کارگر و متوسط است. رایحهی دلانگیز مقاومت و شجاعت از همه جای تصویر استشمام میشود.
بر کنارهی راست، پلیس، نااُمیدانه نگاه از ماجرا برگرفته؛ یار خویش را با دست چپ به سمت خویش میکِشد. این عینیّت عقبنشینیِ گماشته و دگنکِ قدرت و قهریّه است؛ واپس رویِ نظامیگری در رویارویی برهنه با مردم. لباسها و کلاهخودها و سپرها همه آغشته به رنگ زرد شده و به هر دو مامور هیبتی مضحک داده؛ ترس از قدرت در بطن این مضحکه فروپاشیده است از هم.
مکان: اطراف طاق پیروزی (Arc de Triomphe) در پاریس واقع در میدان شارل دوگل و در انتهای غربی خیابان شانز الیزه؛ عکاس: ALAIN JOCARD
به پاها بنگرید. خطوط کجومعوج و قوسیشکلِ آنها در ترکیب با زخمِ زرد و صاف و مستقیم زره مامور قانون انگار پیام عکس را با خطّی باستانی نگاشتهاند. پاها، پاها نگاه مخاطب را از گوشهی راست تصویر به عمق آن هدایت میکنند؛ آنجا که جلیقهپوشِ دیگری نظارهگر ماجرا و درگیری است و فرم نامتعادل بدنیاش نشانهای است از بیهوا گرفته شدنِ ناب عکس.
همهنگام که چشمهاتان از جانب راست به فراسوی چپ راه میکِشد به شکلوشمایل پاها نگاه کنید چهار جفت پا. دوتا آنچنان خمیده و خسته که انگار لحظاتی بعد بلادرنگ از فرط استیصال، صاحب بدنها را نقش بر زمین میکنند و دو تای دیگر از جلیقهزردها، بهویژه آنکه در مرکز ثقل تصویر است درست در معرکهی نزاع آهن و عضله، آهنِ سپر و عضلات پا، سنگینترین و بزرگترین و قویترین عضلات بدن، ستونِ هیکل و پیکرهی انسان. تا جایی که به تنانگی ِ. تصویر مربوط است؛ پاها بیانی هستند در تخالف و تضادِّ با این ضربالمثل مصطلح که فلانی دوپا داشت دوپای دیگر هم قرض کرد و در رفت: اینجا یک جفتپا به مصاف آهن رفتهاند و جفتی دیگر از جلیقهپوشِ دیگری عنقریب است که به یاری بشتابند. پاهای دو پلیس، اما مترصدِّ گریزند.
صحبت از تنانگی میان آمد. کمیّتِ شورش و طغیان از جایی به کیفیتی رهنمون میشود. کیفیتی که از جنسیت فرامیگذرد. جوشش، جنسیت نمیشناسد. گرچه این تصویر، مردانه میزند؛ اما "آزادیِ هدایتگرِ مردم" La Liberté guidant le peuple اثر نقاش رمانتیک فرانسوی اوژن دلاکروآ Eugène Delacroix چطور؟ شما هیچ قرابت بصری و مفهومی نمیبینید؟ میان شاهکار دلاکروآ (در اینترنت بیابید و نگاه کنید) و تصویر مورد نظر این نوشته؟ دلاکروآ، تمثیل آزادی را در لفافی زرد پوشیده؛ بورژوازی، اما سیاهپوش است. تنها تفاوتاش در کتوشلوار و کلاه گردِ بورژواهای دلاکروآ و کلاهخود وزره امروزیشدهی تصویر جلیقهزردهاست؛ اینجا هم بورژواهای مسلح در تاریکی و تیرگی خویش مستغرقاند. عصیان، جنسیّت نمیشناسد. چه در مقام سوژهگی و چه در مغاک اُبژهگی و قربانیشدن و قربانیدادن. چه بانوی سمبل آزادی، دامن پرچینی به پا کرده باشد یا شلوار جینِ مد روز. هر دو کلاسیکاند.
دستهای گشاده به چپوراستِ مرد قهرمان عکس را ببینید که گواهی است بر فراروی از سیاستهای کسالتبار و خسرانزای چپوراست. گویی او را، چون دوبال به آسمانِ امروز تاریک و فردا آبی و آفتابیِ سیاست گسیل خواهند داشت. دو پایش از زمین برکنده و دستها تعادل بدن را در تعلیق کوتاهش بهخوبی حفظ کردهاند.
به تعبیری، پرسوناژ اصلی، سوژهگی است؛ سوژهگیِ انسانِ خشمگینِ جهانِ وانفسایِ امروزین. انسانی که سر بر عصیان برداشته در مواجههای سهمگین جانفرسا چه بسا طولانی با نظامهای سیاسیِ دچار بحران نمایندگی و ائتلاف میان نظامیان و سیاستمداران: در فرانسه، در برزیل، ایتالیا، اتریش، آمریکا، انگلستان، لهستان و کسی چه میداند فردای روز در آلمان و کشورهای دور و نزدیکِ دیگر. جدالی میان انسان و کسریِ بودجه. جدال میان گوشتِ تن و فرمولهای انتزاعیِ ریاضی. جدال میان آنها که کار نه، جان میکنند، اما به جایی نمیرسند و تنپرورانی که برای نسلها انباشتهاند.
آنتونیو نگری {۱} Antonio Negri اشتباه میکند؛ "انبوهه" multitude در هر لحظه یارای آن را دارد که به کنشگری صاحبنام، هویتمند، خودتنظیم، خودمختار، و خودفرمان بدل شود. درست است؛ انبوهه هست آنجا آن پشتمشتهای عکس. آنجا که جماعتی از جلیقهزردها پای ساختمانهای نمارومی در پسزمینه و در اندریافتِ ما، اندریافتِ عکاس، جغرافیای عکس و بر کنارهی جنبش مبهوتاند؛ لیک در این جلو در مصاف با جبههی تاریکی، کنشگری اززمینبرکنده؛ سوژهگیِ خویش را عریان و در عمل به رخ میکِشد. نگری، اما درخصوص برادریِ فراموششده که جلیقهپوشها برآنند تا بازتولیدش کنند راست میگوید. برادری را تواند بود تا همدلی بیافریند و همدلی زادگاه و زیستبوم عشقی است که جهان امروز در فقدان و در حسرتِ بازگشتش فریاد برداشته.
انجماد زمان و مکانِ عکس مضاعف و دوچندان است. هم عکّاس، زمان را بیهوا منجمد کرده و هم پاییز. آن برگهای پاییزیِ لزران و مات را بر شاخههای خشکیده نگاه کنید آن دورتَرَک. در حاشیهی خیابان، گویی عکس و نقّاشی بههم درآمیختهاند. نقاشی بیمار و رو به احتضار با قلممو و ضربات ظریف و بیجان خویش آنها را نقاشی کرده اِنگار، نقاش-عکاسیِ شبحِ ناامیدی، سرگردان و دلواپس، چون بختکی بر فراز جنبش. نگاه خویش را از آنها از برگها و درختان برگیرید تا امید در دلهاتان زنده بماند!
مکانِ عکس خیابانها و کوچههای نزدیک و منتهی به شانزهلیزه است. آنجا در آن خیابان تا بخواهید میتوانید پولتان را حرامِ صنعت آلاینده و سرمایهبرِ و پرمنفعتِ لوازم آرایشی بکنید بی توجّه به اینکه شاید خانوادهای پاکستانی هندی یا بنگلادشی بابت مادهی خام ادوکلن یا دئودورانتی که میخرید به خاک سیاه نشسته باشد؛ اقلامی پرطمطراق و آتوآشغالهایی که بر خلاف دهههای شصت و هفتاد میلادی که اوج دوران سرمایهداری رقابتی بود؛ بیکیفیت و بهدردنخوراند. طغیانگری در شانزهلیزه حاویِ معانیِ چندلایه و توبرتوست بحث بر سر انسانشناسیِ سیاسی مکان است. امروز شانزهلیزه فردا تمامی جهان، این هم در نوع خود شعار پرمفهومی از جانب کموناردهای زردپوش است.
عکاس آلن ژاکارد (ALAIN JOCARD) است میتوان آفرینشگرِ امید نامیدش. "امید"، زیباترینِ واژهها. پیام تصویر میتواند این باشد: حتی در پاییز، فصلی که سرمایش از درون، درک صریح بسیاری چیزها را پیچیده میکند نیز میتوان معترض بود و بر سینهی بهظاهر ستبر سرنوشت کوفت. در زمستان که حرف حرف میآورد و باد برف، نیز... کما اینکه در کریسمس سرد امسال در پاریس، اوضاع پرتنش و انقلابی است. هم شاعر راست گفته و هم خالقِ این تصویر که در انتهایِ اندوه، دریچهی روشن گشاده است.
{۱} فیلسوف و فعّال سیاسی ایتالیایی که مفهوم انبوهه maltitude را جایگزین مفهوم مردم یا خلق کرده است.