محمد ماکویی؛ حتما شما هم با شیشه پاککنهای خیابانی که اول شیشه ماشین را پاک میکنند و بعد مطالبه پول مینمایند آشنایی دارید! در چنین مواقعی هم این احتمال وجود دارد که شما جهت ممانعت از مدیون شدن دست به جیب گردید و هم این امکان موجود است که شما جهت جلوگیری از اشاعه یک کار بد پول نداده راه بیفتید.
در باره شیشه پاککنهای خیابانی خیلیها بر این عقیدهاند که آنها برای درآوردن پول چاره دیگری ندارند و اگر احیانا بخواهند پس از کسب رضایت از صاحب اتومبیل اقدام به شیشه پاککنی نمایند درآمد ایشان کفاف گذران زندگی خود و آنهایی که ایشان را سر راه گذارده اند نخواهد داد!
از این گذشته در ماجرای یاد شده قیمت پاک شدن شیشه تقریبا معلوم است و کمتر کسی است که پس از پاک کردن شیشه در عوض تشکر چیزی در مایههای "این پول کم است" را راهی آنی که از سر اجبار تن به تمیز شدن شیشه داده است نماید.
متاسفانه ماهیت بعضی از کارها به گونهای است که در عوض کننده کار، مشتری قیمت خدمات ارائه شده را تعیین کرده و از سر ناآگاهی یا اینکه میخواهد خودش را "لارج" معرفی نماید هزینه کار انجام شده را به نحو قابل ملاحظهای بالا میبرد.
در این باب، نگارنده مدتها با سپردن سر و کله خویش به آرایشگری حاذق بخشی از دخل خود را در آورده و آن را با رضایت کامل و دو دستی تقدیم استاد سلمانی میکرد.
شیوه کاری آرایشگر همیشه این بود که "قابل ندارد" گفته و به هیچ عنوان زیر بار دادن جواب "چقدر میشود؟ " نرود.
با این حساب و برای اینکه مدیون نشوم همیشه پول کافی در اختیار آرایشگر گذاشته و جواب "سایه تان کم نشود" که همان معنای"پولتان کم نشود" را میداد دشت میکردم.
بالاخره پس از مدتها با احساس اینکه "سایه تان کم نشود" سلمانی بیش از حد لازم و ضروری غلیط ادا میشود به فکر اینکه نکند خیلی بیش از اندازه برای زحمات او و کارهایی که همانند کشتی گیرها روی سر و کله ام میکند ارزش و اعتبار قایل هستم، افتادم.
با توجه به اینکه اندیشه بالا همانند خوره در جانم افتاده بود بار بعد که تن به اصلاح و پیرایش دادم پول کمتری در اختیار آرایشگر گذاشته و بر خلاف همیشه جواب "مثل اینکه توی باغ نیستید" را گرفتم!
موضوع یاد شده قطعا به آرایشگران گرامی اختصاص نداشته و بسیاری از آنهایی که مسافر دربست سوار میکنند در جواب "چند؟ "، "شماچقدر میدهید؟ " گفته و ضمن زنده کردن یاد و خاطره کسی که سوال را با سوال جواب دادن را حسابی یادمان داد بد نمیبینند که بیش از لیاقت و شایستگی خود درآمد کسب کنند.
از اینها بدتر این است که شیوه بسیاری از استخدامهای اداری و نحوه پول دادن سر برج خیلی از بالادستیها نیز از روشهای بالا و نوع پول گرفتن شمار قابل توجهی از مشتری مداران؟! تبعیت میکند. بدینگونه بسیاری از مدیران در عوض اینکه با دانستن ارزش هر کار حساب و کتاب کرده و متوجه شوند که به مستخدم چقدر باید دستمزد دهند تا چیزی هم برای خودشان بماند از آشفته بازار کار به نحو احسن (اقبح؟!) سوء استفاده نموده و با پندار اینکه وارد یک حراجی تمام و کمال شده اند، درب محل کار را تنها به روی کسانی که برای دانش و تحصیلات و تجربه و توانایی انجام کار خویش ارزش و اعتبار چندانی قائل نبوده و در دل یا سر زبان "هر چقدر لطف کنید از سرمان هم زیاد است" میگویند باز میکنند!