"بسیاری از آمریکاییها شیفته این ایده عجیب هستند که یک دیکتاور اصلاحگر، یک مستبد، میتواند کشورش را مدرنیزه کرده و از گذشته همراه با پس رفتش برهاند.آنها این امید را به محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان نیز داشتند، اما این امید اکنون تا حدی به دلیل حملهای که علیه جمال خاشقجی، ستون نویس واشنگتن پست در ترکیه دستور داده، ضعیف شده است. "
به گزارش ایسنا، روزنامه واشنگتن پست در مطلبی درباره این که "غربیها امید واهی به محمد بن سلمان به منظور دست زدن به اصلاحات در عربستان داشتند"، مینویسد: آمریکاییهای حامی محمد بن سلمان او را یک چهره تغییر طلب میبینند که به دنبال اصلاح کردن اقتصاد تک بعدی عربستان و آشتی دادن اسلام با مدرنیته است.
آنها حتی اگر این رویه او نیازمند کنترل همراه با دیکتاتوری و به زندان انداختن نه تنها اعضای خاندان سلطنتی، بلکه فعالان حامی حقوق زنان، چهرههای مذهبی میانه رو و حتی اقتصادانان دارای تردید به آمارهای مربوط به برنامه "دور نمای ۲۰۳۰" باشد، با آن مشکلی ندارند. تنها یک "انقلاب از بالا" دارای امید برای اصلاح این جامعه محافظه کار و سنت گراست.
نویسنده این مطلب در ادامه با اشاره به حمایتهای آمریکاییها در دهههای گذشته از دیکتاتورهایی نظیر پارک چونگ هی در کره جنوبی، آگوستو پینوشه در شیلی، محمدرضا پهلوی در ایران و فردیناند مارکوس در فیلیپین مینویسد: توجیه کننده همه این همزادپنداریها با دیکتاتوریها، یک تئوری به نام تئوری "مدرنیزه سازی" است.
این تئوری میگوید جوامع در حال توسعه باید یک مرحله استبدادی را پیش از این که تبدیل به دموکراسی شوند هم برای دلایل سیاسی و هم برای دلایل اقتصادی طی کنند. تنها دولتهای دیکتاتوری برای گرفتن تصمیمات اقتصادی درست قابل اعتماد هستند؛ تصمیماتی که تحت تاثیر فشارهای مردمی به دلیل سیاستهای تورمزا و اضافه کننده کسری بودجه قرار نگیرند.
به عبارت دیگر جوامع غیر غربی فاقد بسیاری از عناصر لازم برای حفظ دموکراسی، حاکمیت قانون، نهادهای سیاسی با ثبات، طبقه متوسط و جامعه مدنی پویا هستند.
تامین کردن دموکراسی به صورت زودهنگام برای آنها منجر به دموکراسی غیر لیبرال و رادیکالیسم میشود. نقش دیکتاور اصلاح گر آماده کردن این جوامع برای گذار به دموکراسی از طریق ایجاد بنیانهای لیبرالیسم است.
در دهه ۱۹۶۰ ساموئل هانتینگتون، استدلال کرد چیزی که جوامع در حال مدرنیزه شدن نیاز دارند، نظم است نه آزادی. در دهه ۱۹۷۰ جین کرکپاتریک از این استدلال برای دفاع از دیکتاتورهای راستگرای دوست و حامی آمریکا استفاده کرد و این نظر را گفت که اگر آمریکا از آنها در مقابل مخالفانشان حمایت کند، منجر به دموکراسی میشوند. اما اگر از آنها حمایت نکند منجر به دولتهای کمونیستی رادیکال میشوند.
قدرتمند بودن این استدلالها با وجود این که تقریبا به چیزی بجز مهملات نیانجامیدند قابل توجه است، چرا که کرکپاتریک دقیقا باید برعکس فکر میکرد. دولتهای کمونیستی آنهایی بودند که اصلاحاتی انجام دادند و منجر به متزلزل شدنشان و روی آوردن به دموکراسی هر چند ضعیف شدند.
در این میان دیکتاتوری در خاورمیانه و جاهای دیگر بجز جاهایی که آمریکا حمایتش را از آنها برداشت نظیر فیلیپین، کره جنوبی و شیلی ادامه پیدا کرد و این کشورها هم در این نقطه تبدیل به دموکراسی شدند.
مشخص شد که دیکتاتوری در تولید رشد اقتصادی بهتر عمل نمیکند و رشد اقتصادی هم تراز دموکراسی نبود. ما اکنون ربع قرن است که توقع داریم رشد اقتصادی چین که یک طبقه اقتصادی متوسط چشمگیر ایجاد کرده منجر به باز شدن فضای سیاسی شود، اما رویه در این کشور برعکس بوده و اکنون شی جینپینگ، رییس جمهور چین تمام قدرت را در خودش متمرکز کرده و دولت او حتی کنترلهای اجتماعی و سیاسی جامع تری اعمال میکند.
در خصوص "دیکتاتور لیبرالگر" هم باید گفت: او مخلوق نادری است؛ دیکتاتورها عمدتا متمایل به ایجاد اساس و بنیان نابودی خود نیستند.
آنها نهادهای سیاسی مستقل ایجاد نمیکنند، از حاکمیت قانون حمایت نمیکنند و اجازه به جامعه مدنی پویا نمیدهند؛ چون تسلط آنها بر قدرت را تهدید میکنند. آنها به جایش به دنبال از بین بردن این نهادها و نیروهای مخالفی که روزی حکومت دیکتاتوری آنها به چالش خواهند کشید، هستند؛ چرا باید غیر از این فکر کنند؟
نویسنده این مطلب با اشاره به زمان جنگ سرد و رویارویی آمریکا و شوروی مینویسد: ما خواهان همپیمانانی علیه اتحاد شوروی در آن زمان بودیم، اکنون به دنبال هم پیمانانی برای مقابله با ایران هستیم.
چیزی که ما در زمان جنگ سرد کشف کردیم و ممکن است امروز هم کشف کنیم، این است که این هم پیمانان فرضی شاید آن نیروی که ما به آن امیدوار بودیم نباشند. شیوههای آنها در برخورد با مخالفانشان ممکن است مخالفتهای رادیکالتری در پی داشته و وقوع یک انقلاب در خود آنها نه تنها احتمالش را کمتر، بلکه احتمالش را بیشتر کند.
در هر دو کشور مصر و عربستان ما ممکن است در نهایت دریابیم که حمایت از دیکتاتورها در این کشورها آن نتیجهای که نمیخواستیم در پی داشته است. در آن صورت سلاحهایی که از آنها التماس میکردیم که بیایند و از ما خریداری کنند در دست رادیکالهایی که آنها ما را از دستشان نجات میدادند، خواهد افتاد.
امروز حامیان آمریکایی ولیعهد عربستان از ما میپرسند که چطور او این قدر احمق است که ظاهرا دستور به قتل خاشقجی داده است، اما در این جا احمقها کیستند؟ دیکتاتورها کاری را که یک دیکتاتور باید انجام دهد، انجام میدهند. ما هستیم که در یک فانتزی خودخواهانه که خودمان آن را ابداع کردهایم زندگی میکنیم که ممکن است روزی به ضرر خودمان تمام شود.