ایکنا نوشت: کانال اطلاعرسانی یحیی یثربی در پاسخ به علیرضا موثق ذیل عنوان «تفکر و علم و عقل در قرآن با آنچه که باعثِ توسعه غرب شد متفاوت است» و در کانال اطلاعرسانی تفکر انتقادی نوشته است، یادداشتی را منتشر کرده است. موثق در بخشی از مطلب خود بیان کرده که تفکر و علم و عقل و حجت در قرآن به معنیِ عقلانیتِ انتقادی و استدلالی و فلسفی و آبجکتیو و ساینس نیست، بلکه تعبد و اطاعت و توهم و نقد-شک گریزی و احساسِ حقیقت-یافتگی و آشکارگیِ حقیقت از مولفههای آنهاست» مطلبی را منتشر کرده است.
یثربی در بخشی از مطلب خود با عنوان «مقصر کیست» آورده است که «این سخن که عقل در قرآن با عقلی که دانش و تمدن را به وجود آورد فرق دارد، به نظر من هرگز درست نیست! عقل فقط یک معنا دارد که همان توان اندیشه و استدلال انسانهاست که در همه انسانهای بالغ وجود دارد. به قول دکارت «خدا عقل را بسیار عادلانه در میان انسانها تقسیم کرده است»؛ از این رو، عقل یونانی، عقل ایرانی، عقل شرقی، عقل غربی و یا عقل به کار رفته در انجیل و یا قرآن هیچ فرقی با هم ندارند.» در پی گزارشی از این مناظره مکتوب را ملاحظه میکنید:
تفکر و علم و عقل در قرآن با آنچه که باعثِ توسعه غرب شد متفاوت است
علیرضا موثق در این متن نوشته است که: من واقعا متاثر و متاسفام که حتی برخی از بزرگان ما، از جمله دکتر یثربیِ عزیز در دیالوگِ مکتوبی که با نگارنده داشتند، هنوز عنایت ندارند که تفکر و علم و عقل و حجت در قرآن به معنیِ عقلانیتِ انتقادی و استدلالی و فلسفی و آبجکتیو و ساینس نیست، بلکه تعبد و اطاعت و توهم و نقد-شک گریزی و احساسِ حقیقت-یافتگی و آشکارگیِ حقیقت از مولفههای آنهاست. قرآن به الفبای منطق از جمله در مغالطه تحدی توجه ندارد. قرآن تا قیامت نمیتواند یک استدلال برایِ اثباتِ نبوت بیاورد. قرآن نمیگوید برو تفکر کن و حتی اگر به نقد و رد من رسیدی محترمی. میگوید برو تفکر کن برای تایید من و برایِ اطاعت از من و برایِ بندگی-بردگی نسبت به من، و اگر منکر شوی، مثل سگنجس میشوی و در جهنم نیز مثل سگ شکنجهات میدهم. قرآن یک ادعانامه و یک خرافات-نامه است و نه یک کتابِ استدلالی و برهانی و فلسفی و علمی و ... بعد میپرسند که «چرا با وجودِ تاکیدِ قرآن بر تفکر و علم و عقل، تمدن اسلامی منحط شد؟» پاسخ این است که این مفاهیم با آنچه امروزه از تفکر و علم و عقل برای توسعه در جهانِ جدید و مدرنیسم مراد میکنیم، فقط اشتراکِ لفظی دارد و قرآن در ماهیت، طردکننده و ذبحکننده آنهاست.
چه کسی مقصر است؟
یحیی یثربی در پاسخ به نوشتار موثق مینویسد: در پاسخ به بحث جناب موثق، باید چند نکته را یادآور شوم: اولاً، این سخن که عقل در قرآن با عقلی که دانش و تمدن را به وجود آورد فرق دارد، به نظر من هرگز درست نیست! عقل فقط یک معنا دارد که همان توان اندیشه و استدلال انسانهاست که در همه انسانهای بالغ وجود دارد. به قول دکارت «خدا عقل را بسیار عادلانه در میان انسانها تقسیم کرده است»؛ از این رو، عقل یونانی، عقل ایرانی، عقل شرقی، عقل غربی و یا عقل به کار رفته در انجیل و یا قرآن هیچ فرقی با هم ندارند! اما اینکه گروهی با همین عقل به تمدن میرسند و به دانش دست مییابند، و گروهی با همین عقل بر آتش توحش دامن میزنند، مربوط به معنا و ماهیت عقل نیست! بلکه مربوط به روش و چگونگی بهره برداری از عقل است! همان نکتهای که دکارت در اول رساله معروف خود مطرح کرد.
نکته مهم این است که تمام متون مسیحی با عقل و اندیشه و دانش و استدلال مخالفند، در حالی که قرآن مدام از اول تا آخر بر عقل و اندیشه تاکید میکند و مخالفان و منکران را به تفکر دعوت مینماید. این تفکر بر این اساس است که آنان به حقیقت پی ببرند. اگرچه قرآن خود را برحق میداند، ولی تفکر ربطی به نظرِ خودِ قرآن ندارد!
برای مثال یک متن هندی و یا یک متن مسیحی نیز فقط خود را بر حق میدانند، ولی تفکر تابع نظر آنان نیست! تفکر به دنبال حق و حقیقت است! اگر قرآن را بر حق ببیند، انتخاب میکند، وگرنه انتخاب نمیکند. از اینجاست که ادیان و مکتبهای غیرعقلانی اصل تفکر را درست نمیدانند و حقیقت را فراتر از حس و عقلِ بشر میشمارند. آنها عقل را در راه عشق نابینا شمرده و عاقلی را کار آدمهای سبکی مانند ابن سینا میدانند؟! چنانکه سنایی میگوید:
عقل در راه عشق نابیناست
عاقلی کار بوعلی سیناست؟!
از اینجاست که انجیلها حتی از نام عقل و دانش میگریزند و فیلسوفان را در حد شیطان خطرناک میدانند. اما قرآن برتری دانایان را جای تردید نمیشمارد و تنها امتیاز انسان را عقل و تنها معیار ارزش را حتی در عبادات، عقل و اندیشه میداند و نه تنها مردم را به تعبدِ صِرف دعوت نمیکند، بلکه تفکر یک ساعت را برتر از عبادت هفتاد سال میداند!
حال این سوال مطرح میشود که چرا غرب به تمدن رسیده و ما مسلمانان نرسیدهایم؟ این تقصیر ماهیت عقلهایمان نیست! بلکه تقصیر روشهای ماست که غرب خردش را به راهنمایی دانایان به کار برده است و ما آن را درست به کار نمیبریم. در نتیجه، تاریخ تفکر شاهد یک وارونگی عجیب شده است! درست در همان زمانی که دانایان مغرب زمین از تخیل به تعقل و از افسانه به حقیقت برمیگشتند (یعنی در قرون ۱۲ و ۱۳)، آن هم به راهنمایی ترجمه آثار بزرگان ما، چون ابن سینا و ابن رشد؛ ما در سایه تصوف وارداتی از هندوستان و دنیای مسیحیت، عقل را لگدمال کرده و به فضای غیرعقلانی تصوف روی آوردیم!
نتیجه آن شد که به قول برتراند راسل، ابن رشد که در شرق مسلمان نقطه پایان بود، در مغرب زمین مسیحی نقطه آغاز واقع شد! ما تعقل را با دست امثال ابن عربی به همراه جنازه و کتابهای ابن رشد به گورستان بردیم و غرب نکتهها را از همان آثار گرفت و چراغ دانش را برافروخت.
این تقصیر دین نبود، چرا که دین اسلام عقلانیت را اساس قرار داده بود تا جایی که حدود چهار پنج قرن پیش از دکارت، جباییها (از متکلمان معتزله) شک را نخستین تکلیف واجب هر مسلمان تازه بالغ دانستند! با این استدلال که تا شک نباشد، تفکر امکان ندارد و تا تفکر نباشد، به عقیده استدلالی مورد نظر اسلام نمیرسیم!
اینک این دیدگاه را با دیدگاه مسیحیان که ایمان را اصلا مربوط به عقل و اندیشه نمیدانستند و معتقد بودند که انسان باید در عینِ ناباوری باور کند، مقایسه کنید. افسوس که آنان از ما درست اندیشی را یاد گرفتند و ما از آنان تکفیر علم و دانش را، تا جایی که غزالی حتی خواندن ریاضیات را هم حرام میدانست که مردم اگرچه در ریاضیات چیزی خلاف دین نمییابند، ولی با خواندن آن شیفته آثار دانشمندان شده، به خواندن طبیعیات و فلسفه نیز میپردازند. این فتوای غزالی در جهان اسلام به راستی عجیب بود، زیرا سراپای قرآن، مسلمانان را به تفکر در آسمان و زمین و زمان فرامیخواند. در حالی که غزالی به نام دین، تفکر و تعقل را تحریم میکند!
ثانیاً، به نظر من، این یکی از مسئلههای شگفتانگیز است که اسلام در دورانی ظهور کرد که ادیان رایج و بزرگ آن زمان، غیرعقلانی بودند! در جامعهای که یک طرفش مسیحیت قرار داشت و در طرف دیگرش آیینهای هندی، اسلام برخلاف دیدگاه آنان بر عقل تکیه زد. اما دریغا که ما تنها دو قرن توانستیم عقل را تحمل کنیم و به تدریج به سراغ مکتبهای غیرعقلانی رفتیم و از آنان اثر پذیرفتیم.
ثالثاً، قرآن ما را به انتخاب بهترین دیدگاهها و شک در عقاید محیط آباء و اجدادیمان تشویق میکند! یادآور میشوم که آیه معروف «به آن بندگانم بشارت ده که سخنان را گوش میدهند و از میان آنان بهترینشان را انتخاب میکنند» (زمر: ۱۷ و ۱۸)، درباره کسانی نازل شد که مسلمان نبودند، ولی از بت پرستی دست برداشته بودند و به اصطلاح ملحد شده بودند. آنان، چون از دین نادرست دست برداشته بودند، مورد ستایش قرآن قرار گرفتند، زیرا آنکه از خرافه رها گردد، به حقیقت نزدیکتر خواهد بود!
در پایان یادآور میشوم که ناتوانیها و خطاها و کم کاریهای خود را با فرافکنی به گردن دین یا مذهب نیاندازیم! نه جمهوریت را مقصر بدانیم، نه سلطنت را، نه این دین را و نه آن دین دیگر را. عملاً در کشورهای مختلف جهان میبینیم که پیشرفت یا عقب ماندگی ربطی به جمهوری یا سلطنت یا دین و مذهب ندارد.
مشکل اینجاست که ما تن به تفکر ندادهایم و رنج تحقیق و تفحص را تحمل نکردهایم. تا دلتان بخواهد در گذشته و حال نق زن و ناراضی داشته و داریم، اما متفکر و نظریه پرداز و دانشمند نداریم. کدام یک از ناراضیان کشور ما در دویست سال اخیر را میتوان هم ردیف هیوم، دکارت، لاک، بیکن، کانت، مونتسکیو، روسو و ... قرار داد؟ ما دانشمندان اثرگذار نداشته و نداریم، عامل عقب ماندگی ما اینجاست، نه در دین و مذهب یا نظام حکومتی.
آنقدر که کلیسا در ضدیت با علم و دانش تلاش کرد، علمای اسلام تلاش نکردند. آنان هرگز به مخالفت با علم و دانش برنخاستند، ولی تنگنظریهای ما جلوههایی در برخی علما و دانشگاهیانمان دارد که مشکل آفرین بوده و هست. اینها به کاستیهای خودمان مربوطند و میتوانستیم اینگونه نباشیم و سرانجام اینکه تاکید میکنم آنچه میگویم بر اساس تحقیق و تفحص من است، نه برخاسته از جمود و تعصب!