خراسان نوشت: آن قدر در منجلاب فساد و خلافکاری فرورفته بودم که حتی به دوست قمار بازم نیز خیانت کردم. دلم به همین خوشگذرانیها و روابط نامتعارف با پسران غریبه خوش بود در حالی که آینده خودم را فراموش کرده بودم. روزی که به اتهام سرقت دستگیر شدم تازه فهمیدم جوانی که قرار بود همراه و شریکم در زندگی باشد یک سارق حرفهای است که ...
زن ۲۷ ساله که از شدت خماری نمیتوانست پلک هایش را بالا نگه دارد، بعد از آن که آخرین پک را به ته مانده سیگارش زد مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد قرار گرفت و درحالی که گاهی برای دقایقی به خواب میرفت در تشریح ماجرای زندگی اش گفت: پدرم با مغازه کوچکی که در منطقه قلعه ساختمان مشهد دارد مخارج ۹ فرزند و خانواده اش را تامین میکرد. با آن که مادرم خانه دار بود همه خواهر وبرادرهایم را سروسامان داد به طوری که هرکدام از آنها به دنبال سرنوشت و زندگی خودشان رفتند و طعم خوشبختی را چشیدند.
در این میان من که ته تغاری خانواده بودم هیچ علاقهای به درس و مدرسه نداشتم، از همان دوران کودکی با پسرهای محله مأنوس بودم و با آنها داخل کوچه و خیابان ترقه بازی میکردم و در رفتارهای هیجانی از آنها پیشی میگرفتم به همین خاطر بیشتر اوقاتم را در کوچه و خیابان میگذراندم تا این که به ناچار با ضعیف شدن درس هایم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم.
۱۵ ساله بودم که به اصرار خانواده ام به خواستگاری علی پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم. او شش سال از من بزرگتر بود و در یک کارخانه تولیدی کار میکرد. علی جوانی مؤدب بود که نه رفیق بازی میکرد و نه دور و بر مواد مخدر میرفت، ولی من هیچ احساس و علاقهای به او نداشتم با آن که از دید اطرافیانم پسر خوبی بود، ولی از نگاه من که دختری ماجراجو بودم بسیار ساکت و آرام جلوه میکرد به همین دلیل نمیتوانستم علاقهای به او داشته باشم.
این بود که زندگی مشترک ما فقط ۱۱ ماه طول کشید و من از او طلاق گرفتم. هیچ کس از اطرافیانم این ماجرا را باور نمیکرد و من در پاسخ آنها فقط میگفتم علاقهای به همسرم نداشتم. از آن روز به بعد به دختری لجباز و خودسر تبدیل شدم تا جایی که دیگر خانواده ام نیز دست از حمایت من برداشتند و کاری به کارم نداشتند. در همین روزها بود که در شبکههای اجتماعی عضو یک گروه خلافکار شدم و با آنها در پارتیها و دورهمیهای شبانه شرکت میکردم و به هر رابطهای تن میدادم تا این که با همین دوستانم مصرف سیگار و شیشه را شروع کردم.
مدتی بعد و در حالی که به همراه اعضای گروه در پاتوقی واقع در منطقه سیدی مشهد جمع شده بودیم و در حالتهای غیرطبیعی به سر میبردیم توسط نیروهای انتظامی دستگیر شدم و چند ماه از عمرم را پشت میلههای زندان گذراندم. وقتی دوباره رنگ آزادی را دیدم، نزد یکی از دوستانم به نام سعیده رفتم. او همه اموال، خانه و لوازم آن را در یک بازی قمار در همین پارتیهای شبانه باخته بود. آن شب من پای گریهها و درد دلهای او نشستم و قرار شد روز بعد با دوست پسرش حرف بزنم تا نزد سعیده بازگردد و با هم ازدواج کنند.
وقتی با داریوش در پارک قرار ملاقات گذاشتم چند ساعت با هم صحبت کردیم و در میان همین قرارها بود که داریوش با بیان این که عاشقم شده است به من پیشنهاد دوستی داد من هم که شیفته ظاهر و چرب زبانی هایش شده بودم به دوستم خیانت کردم و سوار بر خودروی داریوش به مسافرت شمال رفتیم درحالی که خانواده داریوش با ازدواج ما کاملا مخالف بودند، ولی دل من به همین خوشگذرانیها خوش بود.
در میان همین ارتباطات نامتعارف مجبور شدم سقط جنین کنم با این حال وقتی نیروهای گشت کلانتری ما را سوار بر خودرو دستگیر کردند تازه فهمیدم که داریوش دارای چند سابقه سرقت است و من نیز سوار خودروی سرقتی بوده ام و ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد قدیمی (رئیس کلانتری سناباد) متهمان به سرقت تحویل مراجع قضایی شدند تا تحقیقات بیشتری درباره سرقتهای احتمالی دیگر آنان صورت گیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی