bato-adv
کد خبر: ۳۷۱۱۵۱
امیر بلالی چروده

شاه به چشم می‌آید

تکلیف نخواستن‌هایمان هنوز هم مشخص است که حتما فساد، تبعیض، دروغ، فقر و از این دست‌ها را نمی‌خواهیم. اما چه پاسخی باید داد به این پرسش که از شاه چه می‌خواهیم؟
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۲ - ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
امیر بلالی چروده؛ شاه نه فقط امروز که بنیان هر چه امید در اتوپیای انقلابی همچون روحی برای یک جهان بی روح متزلزل گشته است، بلکه در وقت خودش بر مسند حکومت نیز، چون امروز برای مردمی بیشتر به چشم می‌آمده است.
 
مردمی که چشمشان خالی بود و آب دهانشان سرازیر از دیدن جشن‌هایی به نام میهن و به کام سوارانی که همین کاخ نشینی شان روزی سواری شان را به امید برچیدن سفره‌های رنگین از مقابل دردانه‌های بشریت سلب نمود.
 
اینکه امروزمان چگونه می‌گذرد و چه شد و ما خود چه کردیم یک بحث است و اینکه چه می‌شود پس از چهار دهه آب دهان مردمی برای ارزش‌هایی که یکبار برای همیشه از جمعیت بزرگی نمره‌ی قبولی نگرفته اند دوباره سرازیر می‌شود بحثی دیگر.
 
تکلیف نخواستن هایمان هنوز هم مشخص است که حتما فساد، تبعیض، دروغ، فقر و از این دست‌ها را نمی‌خواهیم. اما چه پاسخی باید داد به این پرسش که از شاه چه می‌خواهیم؟
 
شاه چه دارد جز هر آنچه که از خاک همین مملکت می‌تواند داشته باشد؟
 
چطور می‌شود به عقب بازگشت و برای سهم خود از این گوشه‌ی زمین که هنوز هم طلب نشده است دوباره خدایی، چون شاه تراشید؟
 
شاه در ناخودآگاه ما چیست جز یک خدای مجلل که در کاخ خود می‌نشیند، جز جشن‌هایی از جنس طلا به نامی از تاریخ و کارکردی هنوز مبهم، زنگوله‌های زیبنده و بزرگ نما برای فرمانده هان سینه چاک والا حضرت، جواهراتی از جنس کوه، ولخرجی‌هایی در شکل مصرف حیرت آور و از این دست‌ها؟
 
شاه شاید نمودی است از چیز‌هایی که چشمانمان فقط از آن‌ها خالی است و فقط با آن‌ها پر می‌شود. شاه خواستن هایمان، شاید خواستن برندی معتبر و گران بر روی پوشاک در بازار باشد، شاید برق کاشی‌های یک پاساژ لاکچری، شاید لذت آقازاده بودن، شاید نمایش فخر و مصرف در اینستاگرام و از این دست ها.

شاه گفتن‌ها پشت پا به خودمان و شعور تاریخی مان که هست هیچ، کین توزی و کم آوردنمان در مقابل سرمایه‌های طبقه‌ای ست در فرادست که کم‌تر از ساختار‌های رسمی این کشور اسباب این روز‌های بحرانی را دخیل نبوده اند.
 
آن چنان خالی و کوچک شده ایم که به شدت نمی‌دانیم و به وفور می‌خواهیم درست همان چیزی را که نمی‌دانیم. نمی‌دانیم برای همان به اصطلاح رشدی که سال هاست حسرتش را می‌کشیم و غبطه‌ای که می‌خوریم به حالی که کارمندان منوتو و غرب‌نشینان در نازو نعمت دارند و ما نداریم، در بهترین شرایط سیاسی داخلی و بین المللی هم مسیرش از مصرف نمی‌گذرد که اتفاقا از رویگردانی از آن می‌گذرد؛ که بروید و ببینید و بخوانید که چگونه انباشته اند سرمایه هاشان را در همان غربی که قبله عالم است.

وقتی می‌گوییم شاه در وقت خودش هم چشم پر کن‌تر بوده است، یعنی بوده اند طبقه‌ای و قشری و جنسی از مردم که در همان دوران هم کوچک بوده اند و به دنبال خدایی، چون شاه و به دنبال جبران نادانی‌ها و بلاهت هایشان در اخبار جشن‌های شاهنشاهی غوطه ور، که هنوز هم هستند و گویی تا نهایت عمر نیز خواهند ماند. این را نه منی که فرزند امروزم بلکه آل احمدی مدعی است که زاده و زیسته و فرهیخته‌ی همان دوران است.

در هر صورت مطالبه نه فقط خواست مردم بلکه وظیفه آن‌ها برای بقای جامعه نیز هست، و لعنت بر منکر این اوضاع نابسامان. اما شاه را خواستن دیگر مطالبه نان، کار و آزادی نیست، شاه خدای مجللی است که یک شاه لوله به کاخ خود و یک لوله کشی به دهان طبقه متوسط دارد؛ که خوشحال باشند از اینکه لقمه نانی می‌خورند و شاهی دارند که نماینده آن‌ها در عالم است و طلا دارد و برق می‌زند از اشرافیت، و افتخار باید کرد به این جلال، جلال و جبروت شاه را می‌گویم، نه آل احمدی که هیچ نداشت و نخواست از این زر و زنگوله‌ها، افتخار باید کرد به توان نظامی که می‌توانست در کم‌ترین زمانی عراق و دیگران را طعمه‌ی موشک هایش کند و دیکتاتور منطقه باشد، این است خواست هایمان از بازگشت شاه.
 
می‌خواهیم قدرتمند باشیم و به جهان فخر بفروشیم که چنین اشرافیتی را سواری می‌دهیم. این است ارزش‌هایی که شاه را بیشتر به چشم می‌آورد، چرا که چشمانمان هنوز به دنبال ارزش‌های کوچک و بی مایه‌ای از انسانیت و بشریت است.
 
ختم کلام آن که مردمان کوچکی شده ایم. شاه گفتن هایمان معنایی دیگر در پس دارد، اینکه به دنبال هویت و دانایی نداشته‌یمان می‌گردیم. خلاصه‌ی خاتمه همان که جلال در غربزدگی به یادگار گذاشته است:
«و خلاصه در آن چه، چشم پر کن است. چشم آدم کوچک را پر کن، تا خودش را بزرگ بپندارد!»

bato-adv
مجله خواندنی ها