متهم اصلی قتل زن جوانی که جسدش در پارک جنگلی چیتگر کشف شده است، روز گذشته جزئیات و نحوه قتل را در دادسرای جنایی تهران تشریح کرد.
به گزارش شرق، جسد این زن آخرین ساعات روز یکشنبه پس از آن در پارک جنگلی چیتگر کشف شد که مرد افغانستانی سوار بر خودروی او، در حاشیه اتوبان دستگیر شده بود.
تحقیقات برای روشنشدن سرنوشت این زن زمانی آغاز شد که شوهر زن جوان حدود ظهر یکشنبه با مراجعه به پلیس، از ناپدیدشدن همسرش خبر داد و گفت: همسرم با خودروی پرایدی که داشت، مسافرکشی میکرد و امروز صبح ساعت هفتونیم از خانه خارج شد، ولی هرچه به او زنگ میزنیم تلفنش را جواب نمیدهد؛ این در حالی است که پیش از این چنین رفتاری از او سابقه نداشته است. با طرح موضوع از سوی این مرد، احتمال اینکه اتفاق ناگواری برای همسر او رخ داده باشد، بهعنوان یکی از فرضیات قوی مطرح و دستور متوقفکردن خودروی او صادر شد. چند ساعت پس از آن، مأموران گشت کلانتری 181 عوارضی، خودروی زن جوان را در حالی که مرد جوانی سوار آن بود، در حوالی تونل کوهک دیدند و بلافاصله اقدام به دستگیری مرد جوان کردند.
در بررسی اولیه معلوم شد مرد جوان از اتباع کشور افغانستان است. او در بازجویی اولیه که مأموران واحد گشتی از او انجام دادند، به کشتهشدن زن جوان اعتراف کرد؛ اما گفت: او را من نکشتم و دو دوستم که رفتهاند خوراکی بخرند و بنزین بیاورند، او را کشتهاند.
بهاینترتیب مرد جوان که مسعود نام داشت، به کلانتری انتقال یافت و در بازجویی دقیقتر دو هموطن خود به نامهای عمانالله و سالار را بهعنوان عاملان اصلی قتل معرفی کرد. در پی اعتراف اولیه مرد افغان به کشتهشدن زن به دست دوستانش، بازپرس کشیک قتل تهران در جریان ماجرا قرار گرفت. در زمان وقوع قتل، محسن مدیرروستا، بازپرس شعبه ششم، مسئولیت کشیک قتل تهران را بر عهده داشت و علاوه بر دستور دستگیری دو متهم فراری که مسعود آنها را بهعنوان عاملان اصلی قتل معرفی کرده بود، دستور جستوجوی گسترده پارک جنگلی چیتگر برای کشف جسد زن جوان را نیز صادر کرد و در نهایت پس از حدود چهار ساعت، جسد در حالی که روسریاش دور گردنش پیچیده شده بود و شواهد حکایت از خفهشدن او داشت، کشف شد. در ادامه روند پرونده، عمانالله قبل از آنکه فرصت فرار پیدا کند، در ساختمان نیمهکارهای که در آن کار میکرد دستگیر و صبح روز گذشته در دادسرای جنایی تهران بازجویی شد.
او با اعتراف به قتل گفت: این زن در مسیری ثابت مسافرکشی میکرد و ما هم تقریبا به مسافران ثابت او تبدیل شده بودیم. پس از مدتی به او اعتماد کردیم و از او خواستیم گوشی تلفن مسعود را بفروشد؛ چون ما افغانستانی بودیم و اگر میخواستیم خودمان بفروشیم، ارزانتر میخریدند؛ اما پس از آنکه گوشی را گرفت، دیگر از او خبری نشد تا اینکه روز حادثه قرار شد در بلوار امیرکبیر او را ببینیم تا گوشی را بدهد و قرار بود مسعود هم با ما نیاید؛ اما مسعود آمد و همین باعث شروع ماجرا شد.
وقتی سوار ماشین او شدیم، مسعود اصرار داشت خود گوشی را میخواهد و آن زن میگفت پولش را میدهد. در نهایت راننده عصبانی شد و کنار پارک جنگلی ماشین را پارک کرد و گفت پیاده شوید. ما برای آرامکردنش، او را کنار شیر آب بردیم؛ اما او باز هم پرخاش کرد و سالار او را هل داد و من هم با روسری خفهاش کردم.
تصمیم نداشتیم ماجرا را به مسعود بگوییم و گفتیم آن زن حالش بد شده و باید برای او خوراکی بخریم؛ اما وقتی ماشین بنزین تمام کرد، راستش را گفتیم و او را در ماشین گذاشتیم که برویم بنزین تهیه کنیم که او دستگیر شد.