دکتر محمدعلی آتش سودا؛ اعتراضات دیماه سال ۹۶ از این جهت که مقدمهی ورود یک نیروی سوم به عرصهی سیاسی ایران بود با تمامی حرکتهای اعتراضی پیشین متفاوت بود. تا قبل از دی ماه ۹۶ دو جناح اصلی سیاسی_اجتماعی در داخل کشور عبارت بودند از اصولگرایان و اصلاحطلبان.
اختلاف دیدگاه این دو جناح در ادارهی کشور از همان دههی اول انقلاب خودش را نشان داد و در دوران هاشمی رفسنجانی نمود بیشتری پیدا کرد، اما به طور آشکار از سال ۱۳۷۶ بود که آن حالت همزیستی مسالمتآمیز دهههای اول و دوم انقلاب به یک رقابت تقابلی با نگرش حذفی تبدیل شد و برای بیست سال فضای سیاسی کشور را تحت تاثیر قرار داد.
پس از پیروزی حسن روحانی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۹۶، کارشکنیهای جناح اصولگرا در کار وی آغاز شد و این عامل دست به دست ناکارآمدی و محافظهکاری کابینهی دوم وی داد و به تدریج باعث سامانیابی جریانی سوم در بستر اجتماعی ایران شد. بدنهی این جریان اجتماعی را عمدتا مردم محرومی تشکیل میدادند که به طور سنتی پایگاه رای اصولگرایان بودند، اما به دلیل ناامیدی از بهبود وضعیت اقتصادی و نیز برخی عوامل دیگر همچون بیکاری ناشی از خشکسالی گسترده در مناطق روستایی، مترصد فرصتی برای اعتراض بودند.
این بدنهی اعتراضی را همچنین بخشهایی از اصلاحطلبان که از رای دادن به روحانی و تحقق اصلاحات پشیمان شده بودند و تا حدودی میتوانستند ضعف تئوریک این جریان سوم را جبران کنند، پشتیبانی میکردند. واقعیت امر این است که این جریان سوم هنوز قادر به گفتمانسازی نشده است و شعارهایش بیشتر سلبی است تا ایجابی و به قول معروف میداند که چه نمیخواهد، اما نمیداند که چه میخواهد. باید اقرار کرد که علیرغم این نقصان اندیشگی در جریان سوم، این جریان امروز در کنار دو جریان باسابقهی قبلی جایی برای خود باز کرده و باعث شکلگیری یک مثلث سیاسی در عرصهی سیاسی شده است.
از دید راقم این سطور آیندهی سیاسی کشور ما در گرو نوع تقابل و البته تعامل و همپوشانی این سه جریان نسبت به یکدیگر است، اما هدف از این نوشتار نه توصیف جزئیات این جریان سوم که واکاوی این مساله است که اصولگرایان و اصلاحطلبان در مواجهه با وضعیت سیاسی بعد از دی ماه سال ۱۳۹۶ و کنشگری در این مثلث سه ضلعی چه راهی باید در پیش گیرند که به سود کشور باشد.
مساله اینجاست که وضعیت بلاتکلیف و بنبست کنونی میتوانست تا چند صباحی دیگر نیز ادامه یابد، در صورتی که عامل دیگری غیر از این سه نیروی کنشگر وجود نداشت، اما با توجه به متغیر دیگری که مربوط به داخل کشور نیست یعنی آمریکای تحت رهبری ترامپ، در صورت غفلت اصولگرایان و اصلاحطلبان از درک بحرانی که کشور را فرا گرفته و بالفعل شدن خطرات بالقوهی کنونی، آیندهی خوبی در انتظار ما نخواهد بود.
واقعیت کتمانناپذیر کنونی در کشور این است که اصولگرایان به دلیل در دست گرفتن نهادهای قدرت و برخورداری از این رانت موثر در یک بازهی زمانی طولانی، مدتهاست که از توان بازسازی و تطبیق خود با تحولات اجتماعی بازماندهاند. از سوی دیگر اصلاحطلبان نیز با فرورفتن تدریجی در گفتمانی محافظهکارانه، ضریب نفوذ خود در میان قشر متوسط را که بزرگترین و تعیینکنندهترین طبقهی اجتماعی ایران است، از دست دادهاند. در این وضعیت میتوان چند سناریو برای مسیر آیندهی سیاسی کشور ترسیم کرد:
الف: اصولگرایان علیرغم داشتن قدرت تغییر در وضعیت بحرانی حال حاضر، واقعیتهای کنونی جامعه را نپذیرند و علیرغم آگاهی از تزلزل پایگاه مردمی خود که در حال تسری به اصلاح طلبان نیز هست، باعث تداوم وضعیت حاضر شوند. در این صورت به تدریج بخشهای بزرگتری از بدنهی اصلاحطلبان به ضلع سوم نوظهوری که ماجرای اصولگرا و اصلاحطلب را تمام شده میبیند، خواهد پیوست و چه بسا که نیروهای کنشگر بیرونی نیز با درک بحران مشروعیت مردمی دو جناح داخل حاکمیت، به صرافت تشدید تضادهای داخلی بیافتند.
در این صورت محتمل است که ایران درگیر اختلافات سیاسی و مذهبی و قومی و طبقاتی دامنهداری شود که به نابودی کلیت تمدن و فرهنگ ایرانی بیانجامد و یا آنچنان این تمدن را ضعیف کند که تا مدتها نتواند از بحرانهای داخلی نجات یابد.
ب: اصولگرایان با درک وضعیت بحرانی حاضر و برای در اقلیت گذاشتن جناح سوم نوظهوری که ماجرای اصولگرا و اصلاحطلب را تمام شده میبیند، حرکتی در جهت همگرایی با اصلاحطلبان انجام دهند، منتهی این حرکت صوری و فقط برای استفاده از پایگاه مردمی آنان باشد. در این وضعیت اصولگرایان با مهار طبقهی متوسط از طریق اصلاحطلبان و دادن چند امتیاز کوچک، کام آنان و هوادارانشان را شیرین خواهند کرد به این امید که با پایان یافتن ریاست جمهوری ترامپ و رفع خطر خارجی، وضعیت مبهم و بلاتکلیف فعلی که به سود هیچکس نیست، اما حسنش آن است که قدرت همچنان در ید خودشان است بازگردد.
باید گفت که خطر این استراتژی برای آیندهی ایران کمتر از سناریوی اول نیست و فقط پایان آن را به تعویق خواهند انداخت، با این تفاوت که میزان خرابیهای ناشی از بلاتکلیفی سیاسی و تداوم رکود اقتصادی به دلیل تعویق اصلاحات، بیشتر و بیشتر خواهد شد. علت این فرجام ناخوش نیز آن است که بروز بحران کنونی ایران نه معلول عوامل خارجی که محصول ناکارآمدی در مدیریت منابع مادی و معنوی کشور است.
یقینا همراهی اصلاحطلبان محافظهکار شده با اصولگرایان در اجرای این سناریو، به منزلهی شراکت آنان در پروژهی اضمحلال تدریجی کشور است. مهمتر این که اتخاذ چنین رویکردی از سوی اصلاحطلبان، بخش بزرگتری از طبقات متوسط را از آنان رویگردان خواهد کرد و تبعات این رخداد دامن همه اعم از مردم و اصلاحطلبان و اصولگرایان را فرا خواهد گرفت.
ج: وضعیت سومی که نگارنده امیدوار است اصولگرایان و اصلاحطلبان بر آن توافق کنند، همگرایی این دو جناح سیاسی برای انجام اصلاحات ساختاری در کشور است. در این وضعیت سوم، اصولگرایان برای جلب حمایت بدنهی اصلاحطلبان به سمت آنان گامهایی واقعی برخواهند داشت و به تدریج و با دادن امتیازاتی حقیقی به آنان و آشتی با بدنهی اجتماعی که بیش از دو دهه است از آن جدا و بیخبر افتادهاند، کشور را از بنبستی که در آن گرفتار آمده نجات خواهند داد.
هوشمندی اصلاحطلبان در این موقعیت اهمیت بسیاری دارد. آنان باید به جای سهمخواهی از قدرت برای جناح خود، خواستار تقویت نهادهای اصیل مردمی، اعطای آزادیهای اجتماعی، تجدید نظر در روابط خارجی و نوع تعامل با دنیا، فراهم شدن مقدمات حرکت به سوی بازار آزاد و ایجاد فضای امن برای فعالیت بخش خصوصی و سرمایهگذاری خارجی و ... شوند.
همگرایی اصولگرایان و اصلاحطلبان البته فقط نباید با هدف در اقلیت گذاشتن ضلع سوم معترضی باشد که در ابتدای این نوشتار آن یاد کردیم. توجه به نیازها و خواستههای این ضلع سوم که به دلایل بسیار واکنشهایی عصبانی و هیجانی به ناملایمات اجتماعی نشان میدهد، ضروری و اولویت اول امروز کشور است.
احتمالا خوانندگان این نوشته در این مساله که در یکی دو سال اخیر روند حوادث ایران و منطقه شتابی دیگر گرفته با نگارنده همعقیده باشند. با توجه به این واقعیت میتوان گفت که لزوم بازنگری اصولگرایان و اصلاحطلبان در راهبرد سیاسی خود تاخیربردار نیست. بعید نیست که در صورت تداوم وضعیت فعلی، این دو جناح در آینده حسرتخور ایامی باشند که قدرت تغییر و تحول را در دست داشتند، اما با لجاجت از آن سرباز زدند.