گفتوگو با محکوم به قصاصی که پس از ١٧سال آزاد شد.
این پسر اعدامی سال ها در زندان ماند تا تنها پسر مقتول درباره سرنوشت او تصمیم بگیرد.
به گزارش شهروند، ١٧سال در زندان ماند. به خاطر یک اشتباه .وقتی طناب دار را بر گردنش آویختند، زندگی خود را تمام شده دید. سه بار او را برای اجرای حکم به سلول انفرادی بردند و یکبار هم تا پای چوبه دار رفت.
سه بار طعم مرگ را چشید و هر بار توبه کرد. به خدا التماس کرد تا یک معجزه سر راهش قرار دهد. معجزه واقعی را با چشم دید و با تک تک سلولهایش احساس کرد. درست وقتی که تصور میکرد قرار است راه نفسش بسته شود، او را بخشیدند. ١٧سال زندگی تاریک افشین، درنهایت با بخشش اولیای دم تمام شد.
او سه ماه قبل دوره حبسش به پایان رسید و به زندگی برگشت. به جرم قتل دامادشان زندانی شده بود و ١٧سال تمام در زندان ماند، تا فرزند چند ماهه مقتول به سن قانونی برسد و درباره او تصمیم بگیرد. تنها پسر مقتول وقتی بزرگ شد، قاتل پدرش را نبخشید. برای همین افشین را برای اجرای حکم بردند، اما درنهایت ولی دم این پرونده رضایت خود را اعلام کرد و حالا افشین درحالیکه از آن اشتباه بچگانهاش به شدت پشیمان است، قرار است زندگی جدیدی را آغاز کند. او ماجرای این سالها را برای خبرنگار «شهروند» روایت میکند:
چندسال قبل دست به این قتل زدی؟
دقیقا روز ٢٤ اسفند ٧٩ بود. آن روز با دامادمان قرار گذاشتم و بعد از یک درگیری بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتکب شدم.
چرا او را کشتی؟
بهخاطر یک ندانمکاری و اشتباه. بچه بودم. عقلم کار نمیکرد. هیجانی و احساساتی تصمیم گرفتم. تنها به خاطر اینکه دامادمان با خواهرم دعوا میکرد، او را کشتم. البته قصدم قتل نبود. روزی که دامادمان تماس گرفت و با من قرار گذاشت، اصلا فکرش را هم نمیکردم که قرارمان به اینجا ختم شود. فقط میخواستم او را بترسانم، اما درگیری بالا گرفت و من هم او را با چاقو کشتم.
چاقو همراه تو بود؟
بله. آن روز با خودم بردم چون حدس زدم شاید دامادمان با دوستانش بیاید و من مجبور شوم از خودم دفاع کنم. اصلا به قصد قتل، چاقو را همراهم نبردم.
چاقو همیشه همراه داشتی یا فقط آن روز با خودت بردی؟
فقط آن روز بردم. آن هم تنها به خاطر اینکه میترسیدم.
مقتول تنها آمده بود؟
بله تنها بود. ولی درگیریمان بالا گرفت و مجبور شدم او را بزنم.
چند ضربه زدی؟
دقیقا یادم نیست. ولی فکر میکنم چهار ضربه به او زدم.
بعد از قتل چکار کردی؟
وقتی دیدم دامادمان روی زمین افتاده، خیلی ترسیدم. برای همین فرار کردم. ٦ ماه متواری بودم تا اینکه خودم را معرفی کردم.
در آن ٦ ماه چکار میکردی؟
به شهرستانهای مختلف میرفتم و شبها در خیابانها و پارکها میخوابیدم.
خانوادهات هم از تو خبر داشتند؟
نه اصلا هیچ تماسی با آنها نداشتم. نمیدانستند من کجا هستم.
چی شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
عذاب وجدان یک لحظه هم رهایم نکرد. آواره شده بودم و فقط به کاری که کرده بودم فکر میکردم. اصلا باورم نمیشد جان یک انسان را گرفتهام. برای همین تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.
مقتول چند ساله بود؟
٢٤سال داشت و به تازگی هم پدر شده بود. فرزند آنها تازه چند وقت بود که متولد شده بود. خودم هم ١٧ ساله بودم.
وقتی خودت را معرفی کردی خانواده مقتول چه درخواستی داشتند؟
آنها در همه مراحل اعلام کردند که تقاضای قصاص دارند. به هیچعنوان هم حاضر به گذشت نمیشدند.
چه شد که پروندهات این همهسال طول کشید؟
وقتی به من حکم اعدام دادند، آنها اعلام کردند که باید منتظر بزرگ شدن فرزند مقتول باشیم تا خودش درباره قاتل پدرش تصمیم بگیرد. برای همین من ١٧سال تمام در زندان ماندم تا پسر مقتول بزرگ شود و درخواستش را اعلام کند.
وقتی به سن قانونی رسید درخواست قصاص کرد؟
بله. یکبار به ملاقاتم آمد. ما را با هم تنها گذاشتند که صحبت کنیم. به من گفت چرا پدرم را کشتی. من هم دلایلم را برایش توضیح دادم. البته که این دلایل قانعکننده نبود و او هم قانع نشد. گفت هرچه که بود نباید پدرم را میکشتی و زندگیام را نابود میکردی. راست میگفت. من زندگی او را هم نابود کردم و از بچگی او را از پدرومادرش دور کردم. نمیدانستم در مقابل حرفهایش چه بگویم. برای همین فقط گریه کردم. او هم اعلام کرد که درخواست اعدام دارد.
چی شد که تو را بخشید؟
چند وقت بعد از ملاقاتمان یک روز آمدند و مرا به سلول انفرادی بردند. دقیقا فروردین امسال بود. متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است. میدانستم قرار است اعدامم کنند، اما یک شب مانده به اجرای حکم، مرا به زندان بازگرداندند. اجرای حکمم به تعویق افتاده بود. بار دوم تقریبا دو ماه بعد بود که دوباره مرا به سلول انفرادی بردند. سه روز بعد هم مرا به محوطه زندان منتقل کردند. پای چوبه دار بودم و طناب هم بر گردنم بود که درنهایت با کمک مددکاران و اعضای جمعیت امام علی(ع) به من مهلت دادند.
قرار شد که ٥٠٠ میلیون تومان پول جور کنم تا آزاد شوم. آن روز از مرگ نجات یافتم. ولی پول جور نشد. به همین خاطر برای سوم مرا به سلول انفرادی بردند. تصور کردم که دیگر تمام شد. دو بار نجات پیدا کرده بودم و سومین بار دیگر امکان نداشت. اما در نهایت با مراجعات مکرر اعضای جمعیت امام علی(ع) به خانواده محترم اولیای دم، به ٤٠٠ میلیون تومان پول و یک قطعه زمین راضی شدند. قطعه زمین و کمی بیش از ١٠٠ میلیون تومان را خانواده ام فراهم کردند.
حدود ١٠٠ میلیون را یکی از خیرین و مابقی ٢٠٠ میلیون باقی مانده در طرح «طفلان مسلم» از طرح های جمعیت امام علی(ع) با کمک هزاران نفر از مردم تهیه شد تا من پیش از رفتن به پای چوبه دار، از مرگ برای همیشه نجات یافتم.
وقتی تو را پای چوبه دار بردند، چه احساسی داشتی؟
هر سهبار بهشدت ترسیده بودم. وقتی مرا به سلول انفرادی میبردند، زندگی را تمام شده میدیدم. آن روز هم وقتی طناب دار را در محوطه زندان دیدم به شدت ترسیدم. آن طناب وقتی به گردنم آویخته شد، دنیا برایم تیره و تار شد. نفسم بند آمده بود. من سه بار طعم مرگ را چشیدم و هر سه بار هم وقتی نجات پیدا کردم، باورم نمیشد. تا چند روز شوکه بودم.
چه زمانی از زندان آزاد شدی؟
٢٣ آذرماه امسال بود که آزاد شدم. الان سه ماهی است که بیرون هستم ولی هنوز هم باورم نمیشود. باور ندارم که آن کابوسها تمام شده و من بیرون از زندان دارم زندگی میکنم.
از ١٧ سالی که در زندان بودی بگو؟
خیلی سخت بود. از سن نوجوانی وارد دنیای دیگری شده بودم. دنیایی که وحشتناک بود و هر لحظهاش به اندازه یک عمر برایم گذشت. ١٧سال تمام عذاب کشیدم و تنبیه شدم.
پیش از قتل سابقه زندان نداشتی؟
نه اصلا اهل خلاف نبودم. آن قتل هم یک اشتباه بود. احساساتی تصمیم گرفتم. عقلم کار نمیکرد. اصلا نمیدانستم دارم چکار میکنم. اگر زمان به عقب برگردد امکان ندارد که دوباره آن کار را تکرار کنم. در این مدت مرتب با خودم میگویم کاش با دامادمان دوستانه صحبت میکردم. کاش مشکلمان را جور دیگری حل میکردم.
چند خواهر و برادر داری؟
ما سه خواهر و سه برادر هستیم. در این مدت تمام خانوادهام تلاش زیادی کردند تا من آزاد شوم. آنها هم مثل من خیلی سختی کشیدند.
حالا که آزاد شدی میخواهی چکار کنی؟
می خواهم زندگی جدیدی را آغاز کنم. زندگی سالم و بدون هیچ خلاف و اشتباهی. میخواهم کار کنم و به خانوادهام کمک کنم. دیگر نمیخواهم عذابشان بدهم. یکبار اشتباه کردم و به اندازه کافی تنبیه شدم. آنقدر عذاب کشیدم که دیگر نمیخواهم حتی یک اشتباه یا خلاف کوچک انجام دهم.
من معجزه خدا را به چشم دیدم و احساس کردم. برای همین میخواهم از فرصتی که به من دادهاند بهترین استفاده را بکنم و فرد مفیدی برای خانواده و جامعهام باشم. ١٧سال از زندگیام تباه شد ولی دیگر اجازه نمیدهم آیندهام خراب شود.