«جستجوی معنا» دغدغه جدید جهان امروز است. پس از «شک دکارت» وقتی این فیلسوف فرانسوی برای اثبات جهان خارج ابتدا خود را اثبات کرد و پس از «انقلاب کوپرنیکی کانت» وقتی این فیلسوف جای متعلق شناسائی و فاعل شناسائی را عوض کرد، معنا موقعیت خاصی یافته است. این سوال که معنای زندگی امری ذهنی است و یا عینی؟ پاسخی جدی میطلبد از سویی دیگر روانشناسان چه نگاهی به معنا دارند؟ اگر روانشناسان به دنبال درمان دردهای امروز انساناند، آیا میتوانند بدون اشاره به معنا چنین کاری را انجام دهند؟ سیدمحسن فاطمی مدرس و فلو دانشگاه هاروارد به این سوالات پرداخته است.
از نگاه فاطمی یکی از آفات جهان ما و در زندگی امروز ما سطحیزدگی و گرفتار شدن در سطوح سطحی است به همین خاطر پل ریکور مطرح کرده است که زندگی ما به گونهای شده است که ما را به سمت یونیواسیتی Univocity بیشتر حرکت میدهد تا پالیسیمی، از اینرو اساسا خود معنا از جنبه معناشناختی هر چه سطحی و ظاهری درک شود ما را با غفلتهای بیشتری همراه میکند و هرچه معناشناسان بتوانند گوهرهای معنا را مورد غواصی قرار دهند و سطوح مختلف معنا را با صیقلهای خاص خودشان در آن فضا مورد توجه قرار دهند، آن معنا در عمیقترین و ژرفترین زمینهها میتواند گوهرهای نابی را نشان دهد.
ایکنا: آیا میتوان وجوهی از حیث هستیشناسی و معرفتشناسی نیز در خصوص معنای زندگی در نظر گرفت؟
نکته دیگر که باید عرض شود این است که از لحاظی دیگر از سطحی معناشناختی هم معنا میتواند از حیث هستیشناختی و معرفتشناختی، بعدی از معنا را آشکار کند. به تعبیر فلاسفه تفاوت هل بسیطه و هل مرکبه که از حیث هستشناسانه (ontological) یا از حیث مقولات هستیشناختی و معرفتشناختی به این توجه کنیم که کدام یک از سطوح هستیشناختی و معرفتشناختی باز کننده سطوح مختلفی از معنا است.
معنای زندگی و معنای هستی
به بیان دیگر این مطلب را میتوان در این دو شعر یافت که «یک چند به کودکی باستاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم/ پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ از خاک در آمدیم و بر باد شدیم» و «روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی/ گرنه این روز دراز دهر را فرداستی» یا به تعبیر بلند قرآنی «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ؛ آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمىشويد»(مومنون، ۱۱۵). این باز در سطحی دیگری است «آنانکه محیط فضل و آداب شدند/ در جمع کمال شمع اصحاب شدند/ ره زین شب تاریک نبردند برون/ گفتند فسانهای و در خواب شدند»، در این سطح از معنا میبینید که معنا خود را متفاوت نشان میدهد و باز در سطح دیگری از معنا که انیشتین آن را زیباترین و غیرقابل توصیفترین تجربهای که انسانها میتوانند به آن دست پیدا کنند توصیف میکند که از نظر زیبایی، خلسه و ابتهاج بالاترین تجربهها خوانده میشود که در کنار خلجان سرشار زیبایی، از خشیت برخوردار است. از نظر انیشیتن این تجربه معنوی است. او میگوید کسی که فاقد این تجربه است یا این تجربه برایش ناآشناست با مردگان فرقی نخواهد داشت. بنابراین در این جا سطح دیگری از معنا آشکار میشود که خود آن به سطوح دیگری تقسیم میشود.
به تعبیر مولانا «در دل ما لالهزار و گلشنیست/ پیری و پژمردگی را راه نیست/ دایما تر و جوانیم و لطیف/ تازه و شیرین و خندان و ظریف/ پیش ما صد سال و یکساعت یکیست/ که دراز و کوته از ما منفکیست/ آن دراز و کوتهی در جسمهاست/ آن دراز و کوته اندر جان کجاست» آنجا به سطحی میرسیم که حقیقت جان را در ارتباط با معنا مطرح میکند و اگر انسانها با آن حقیقت جان که مرتبط با جان جانان است آشنا شدند، دیگر سطح معنا در تجربیات کامل از جنبههای عارفانه متفاوت خواهد بود که آن جنبه سطح معنایی میتواند به سطوح معنایی تقسیم شود که برخی مانند یونگ به آن سطح استعلایی گفتهاند و ما در عرفان خودمان برای رسیدن به آن سطح سطوح گوناگونی را در نظر میگیریم که یکی از بخشهای آن آگاهی به معنای اعم کلمه است. مولانا میگوید «جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست/ هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست/ روی بستان را نبیند راه بستان گم کند/ هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست/ ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل/ میدوانی سوی آن جو کاندر آن جو آب نیست/ ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز کن/ تا نگوید شب روی کامشب شب مهتاب نیست» و آن سطح دیگری است و من خواستم سطح دیگری را مورد اشاره قرار دهم.
غواصی در دریا معنا
همانطور که میدانید اساسا خود معنا از جنبه معناشناختی هر چه سطحی و ظاهری درک شود ما را با غفلتهای بیشتری همراه میکند و هر چه معناشناسان بتوانند گوهرهای معنا را مورد غواصی قرار دهند و سطوح مختلف معنا را با صیقلهای خاص خودشان در آن فضا مورد توجه قرار دهند، آن معنا در عمیقترین و ژرفترین زمینهها میتواند گوهرهای نابی را نشان دهد. یکی از آفات جهان ما و در زندگی امروز ما سطحیزدگی و گرفتار شدن در سطوح سطحی است به همین خاطر پل ریکور مطرح کرده است که زندگی ما به گونهای شده است که ما را به سمت یونیواسیتی Univocity بیشتر حرکت میدهد تا پالیسیمی. در یونیواسیتی ما معنا را خیلی سطحی درک میکنیم. این میتواند به خاطر تراکم، تکثر و شتابزدگی، متشتت و پراکنده بودن، سرعت و زندگی بسیار سطحی باشد که آدمها دارند و زبانهای نشانهها یعنی نشانههایی که از «الف» و «ب» بدون عمق استفاده میکنیم تحمیل شده باشد.
ما از پیچیدگی معنایی دورتر شدهایم بنابراین ریکور با استقراض از هایدگر معتقد است که ما وقتی از معنا صحبت میکنیم به هر میزانی که در غوطهوریهای شاعرانه قرار داریم، بیشتر با معنا عجین هستیم. هایدگر میگوید شاعران پیامبران هستند، چون یکی ازکارهای شعر این است که شما را با سطوح مختلفی از معنا در بسترهای گوناگون همراه خواهد کرد که در آنجا سطحهای مختلفی به وجود میآید که یکی سطح حاشیهای و عاطفی است و در آن سطوح خود زبان و کلام میتواند قربانی کند به قول مولانا «ظالم آن قومی که چشمان دوختند/ زان سخنها عالمی را سوختند/ راه هموارست زیرش دامها/ قحط معنی درمیان نامها».
سطحیزده شدهایم/ ضرورت غواصی در دریای معنا
معنا ذهنی است یا عینی
ایکنا: بحثی که وجود دارد این است که اساسا خود معنا ذهنی است و یا عینی. ما میتوانیم معنا را در بخشهایی از آزمایش MRI در بخشهایی از مغز بدانیم که یک ملحد فاقد آن بخشهاست. آیا معنای زندگی امری است که در انسان است؟ آیا نفس معنا امری ذهنی است؟
این سوال هم سطوح مختلفی دارد و باید دید بحث عینی و ذهنی در چه سطحی از معنا طرح می شود. اگر به ثنویت ذهن و عین بپردازید و اینکه العلم هو صورت حاصلة من الشيء عند العقل، که تفتازانی و دیگران در خصوص تصدیق به آن اشاره کردهاند یا بحثهایی که راسل در بحث تطابق مطرح کرده که آیا ذهن میتواند مطابق ذهن باشد؛ در آنجا معنا میتواند یک بستر از موضوعیت را نشان دهد و اگر به مارلوپونتی و پدیدارشناسان که ذهن و عین را در معنای ثنوی مرتبط نمیدانند و با آن الحاق و پیوستگیها همراه نیستند بخواهید مطرح کنید، ذهن و عین متفاوت خواهد شد. اگر در بستر فلسفه اسلامی و با الهام از مبانی قرآنی مانند اینکه حضرت ابراهیم دارند که اللهم ارنی الاشیا کما هی، بخواهیم مطرح کنیم بحثی مطرح خواهد شد و اگر بخواهیم از نفس الامری بودن قضایا صحبت کنیم در آنجا هم معنا یک معنای خاص خواهد گرفت و در دستگاههای دیگر هم همین طور است.
حتی در قالبهای فلسفی میتوان اشارت به دو معنا را دریافت، در زندگی شوپنهاور، آگوست کنت و مارکس و خیلی از فلاسفه دیگر میتوان این تعین و ذهنیت مطرح میشود؛ برای مثال وقتی مارکس فلسفی کار میکرده و با هگل همراه بود، عاشق دختری آلمانی میشود و به خاطر ممانعت کشیشان با این ازدواج این موضوع اثر بسیار مهمی را در معنای تجربه ارتباطی او میگذارد که اشعاری هم در این زمینه به فرانسه و با سوز و گداز دارد و این با مسئلهای که به ظاهر بیمعناست به این موضوع در کتاب کاپیتال که در آن جا برخی وقتها اعتراضاتی میکند که در سیستم معنایی کاپیتال به تنهایی قابل معنا نیست.
وقتی شما رویکرد مارکس را اینجا نگاه میکنید، میبینید که چیز دیگری اینجا وجود دارد و باز آنجا معنای دیگر از این معنای ذهنی و عینی مطرح میشود. یا ما مولانا را داریم که خیلی خوب به این مسئله اشاره میکند که «چون کسی را خار در پایش جهد/ پای خود را بر سر زانو نهد/ وز سر سوزن همی جوید سرش/ ور نیابد میکند با لب ترش/ خار در پا شد چنین دشواریاب/ خار در دل چون بود وا ده جواب/ کس به زیر دم خر خاری نهد/ خر نداند دفع آن بر میجهد/ بر جهد وان خار محکمتر زند/ عاقلی باید که خاری برکند/ خر ز بهر دفع خار از سوز و درد/ جفته میانداخت صد جا زخم کرد/ آن حکیم خارچین استاد بود/ دست میزد جابجا میآزمود» معنای مرتبط با زمینه ناخودآگاه در بعد فرد از جهت تعین ذهن و عین خود را نشان میدهد، کاملا با کس دیگری که خارج آن زمینه (Context) است میتواند متفاوت باشد.
ما وقتی از این تمایز ذهن و عین گفتگو میکنیم باید زمینه خود را مشخص کنیم که آیا مراد و منظور معنای متعین و مرتبط با عینیتی است که چه من و شما باشیم میتواند وجود داشته باشد و یا معنای پدیدارشناختی است که با تعامل شما با جهان زیستی شما حاصل شده است یا در قالب دیگری که حضر امیر(ع) میفرماید «و فی تجارب علم مستانف»، در هر تجربهای علمی نهفته است یا در سطح دیگری میتوانیم از یک بحث فراتر از معنای مرتبط با معنای ظاهری صحبت کنیم که میتواند قابل کشف، رویت و مشاهده باشد که رسیدنی و تحصلی است یا حضوری و ترکیب این دوست، که سطح دیگری است.
باز فراتر از این آیهای که در قرآن هست که «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا...؛ و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت» (طه، ۱۲۴) انسانهایی که رابطهشان با عالم معنا به آن معنای خاص قطع میشود، زندگی بر آنها تنگ میشود، این معنا چگونه تنگ میشود و اگر قرار باشد که این تنها برای یک فرد باشد که نباید باشد و قاعدهای اینجا ترسیم میشود که با قاعدههای معنایی دیگر باید متفاوت باشد، از اینرو باید دید در چه بستری ما این مسئله را مطرح میکنیم و تا زمانی که این بسترها مشخص نباشد، گفتگوی بین این پارادایمها میتواند با نوعی عجز، کاستی و گیجی همراه باشد.
نگاه روانشناسان به معنا
ایکنا: بحثهایی را میشنویم که روانشناسان به دنبال خوب کردن حال ما هستند، ما بحث هایی از رواندرمانی یا روانکاوی برای رسیدن به نوعی وحدت میشنویم. روانشناسان چگونه به مسئله معنا نگاه میکنند؟ آیا پارادایمهایی در این زمینه وجود دارد؟ اگر بله، پارادایم غالب کدام است؟
این سوال هم سطوح مختلفی دارد. برای مثال ویکتور فرانکل که بنیانگذار لوگوتراپی یا معنا درمانی است، کتابی دارد به نام در جستجوی معنا. فرانکل روانشناسی بود که خانوادهاش را در آلمان نازی و در مقابل چشمانش کشتند و خودش را به کمپ فرستادند و تجربیات نامناسبی را تجربه میکند که یکی از آنها این بود که وقتی برایش غذا میآورند در آن سوسک بود. وی در این کتاب میگوید علیرغم آن فشارها من به زنجیره نهایی مرتبط با انسان رسیدم که آن به این بر می گشت که من با قدرت درونم معنایی را میتوانم کشف کنم که فائق بر محرکها باشد و او اینجا مدل محرک پاسخ را زیر سوال ببرید. همانطور که میدانید مدل محرک پاسخ میگوید که اگر محرک منفی باشد، پاسخ نیز باید منفی باشد و اگر محرک مثبت بود باید پاسخ هم مثبت باشد.
انسانها وقتی در جیبشان پول باشد میگویند زندگی زیباست و وقتی که پول نداشته باشند و سقفشان چکه کند میپرسند که خدا اساسا چرا جهان را آفریده است و فیلسوف میشوند. او میگوید علی رغم محرکهای منفی، میتوان پاسخ دیگری را داشت. ما در فرهنگ دینی خودمان عمیقتر از این را داریم. امیر المومنین(ع) با وجود فشارهای زیادی که به ایشان در زندگی میآمد و حتی حضرت زینب(س) علیرغم همه فشارهای سیاسی، اجتماعی و ... پاسخی معنادار میدهند که با زمینه ارزشیشان متناسب است. در نمونههای معاصر مرحوم ابوترابی که از کسانی که مدتها در اسارت بودند، وقتی در اسارت شکنجه میشدند پاسخ دیگری را نشان میدهند که همه حتی شکنجهگران را تحت تاثیر قرار میدهند. معنا درمانی از این مباحث به دست میآید.
بحث دیگری است که مارتین سلیگمان و دیگران در روانشناسی مثبتگرا مطرح میکنند و آن بحث این است که ما تا به حال در حوزههای روانشناختی غالب این بوده است که بیماری، درد و مرض صحبت کردهایم و باید از فضایل و معنا صحبت کنیم. در کنار این بحث دیگری در روانکاوی یا روانتحلیلگری مطرح میشود که آن هم از آبشخورهای متفاوتی به دست میآید، روانتحلیلگری فروید با روان تحلیلگرایان جدید متفاوت است. همچنین در روانپویشی که کسانی مانند یونگ در روان شانسی عمیق صحبت کردهاند، معنا از جنبه دیگر برخوردار است.
اگزیستانسیالیستها مانند یالوم نیز از بعدهای درمان از معنای مرتبط با فضاهای موجود به صورت گوناگون صحبت میکنند. روانشناسی تکاملی که نگاه زیستی دارد، چون تکامل انسان در سیستم داروینی مطرح میشود و ذهن و مغز یکی میشود مدعی است که معنا تنها چیزی تطوری، جبری و متفاوت است. این جا مهم است که منظر روانشناختی خود را مورد توجه قرار دهیم. هر کدام از اینها میتواند توصیف تبین و تفسیر و بعدا نقد شود و مبنای تنویر برای جوانان شود.