عتادان بیخانمان نصیرآباد (استان تهران) میگویند، بیشتر گورخوابها دوباره کارتنخواب شدند و شب را در بیابان و باغها میمانند.
زهرا جعفرزاده در روزنامه شهروند نوشت: «پرویز» زیر قاب خروجی کمپ «اخوان»، زندگیاش را کیسه سیاهی کرد، انداخت روی شانههای خمیدهاش و رفت. رفت تا جُل و پلاسش را این بار در «ویره» پهن کند. «لیلا» سر از زندان درآورد، پسرش «مهدی» هم، بین شایعه مرگ و زندگی، دست و پا میزند. «فرخنده» و «پروانه»، از هفت دی پارسال، مثل ١٠، ١٥سال قبلش، آواره بیابان و باغهای خشکیده شدند. «آرمان» را هر روز در پاتوقی جدید میشود پیدا کرد و سایه «مادرجون»، همین یکی دو شب پیش اطراف یکی از باغها دیده شد. «مرجان» او را دیده بود که میرفت. مرجان چندباری میهمان گورخوابها شده بود: «به من میگفتن بیا پایین. من میگفتم شما بیاین بالا.» با دهانی که بدون دندان، یک حفره سیاه است، میخندد.
هفت دی، غمنامه «نصیرآباد»
نصیرآباد شهریار(استان تهران) را با قبرستانش میشناسند، گورستانی که تا قبل از هفت دی پارسال، فقط یک گورستان معمولی بود که اهالی، مردههای کفنپوش را میآوردند، از در سبزی که نه قفل داشت و نه دستگیره، رد میکردند. مسیر را به راست میپیچیدند و مُرده را در گورِ آماده، خاک میکردند و هر بار که برای خواندن فاتحه سر قبر از دسترفتههایشان میرفتند، جعبه خرما را از بالای قبرهای حفرشده در قطعهای جدا، به پایین خم میکردند و جلوی ساکنان گورستان میگرفتند. آنها هم با یک «خدا بیامرزه» مشتها را پر از خرما میکردند، سر در گریبان چرک و خسته، دوباره به پایین میخزیدند.
گزارش ویژه «شهروند» از گورخوابهای نصیرآباد، هفت دی پارسال که منتشر شد، همه معادلات را به هم زد؛ معادله معتادان بیخانمان را که از زور سرما به گور پناه آورده بودند، معادله اهالی نصیرآباد که از دیدن این وضع ذله شده بودند و معادله مسئولان شهرداری و فرمانداری و بهزیستی نصیرآباد و شهریار که دیدن کارتنخوابها برایشان به اندازه یک سریال تکراری، مأیوسکننده بود. تصاویر منتشر شده از یکی از گورخوابها (پرویز) که از داخل سیاهی گور، صورت نزار و گرسنهاش را به روشنی روز به لنز گرد دوربین بلند کرده بود، بمبی شد و ترکید و ترکشهایش به میلیونها نفر رسید. تصاویرش، میلیونها بار در فضای مجازی چرخید و آنقدر دست به دست شد تا روی میز دفتر ریاستجمهوری نشست.
یک روز بعد از واقعه
٨ دی ٩٥؛ مرکز ارتباطات مردمی ریاستجمهوری در اطلاعیهای بر پیگیری موضوع گورستان نصیرآباد شهریار، تا به دست آمدن نتیجه نهایی و رفع مشکل تأکید کرد. حسن روحانی، رئیس جمهوری: من دیروز از یکی از هنرمندان نامهای را خواندم که بسیار دردناک بود. شنیده بودیم بعضیها از فقر کارتنخواب میشوند یا زیر پلها میخوابند اما قبرخواب را کمتر شنیده بودیم.
روحالله حسینزاده، دادستان شهریار برای ساماندهی وضع کارتنخوابها دستور ویژه داد. (به کلانتری، بهزیستی و شهرداری در رابطه با جمعآوری و ساماندهی کارتنخوابهای این گورستان دستور داده شد.)
فرمانداری شهریار، جلسه فوری برگزار و از گورستان بازدید کرد. (او جزییات منتشرشده از گورخوابها را تأیید نکرد.)
استاندار تهران به فرماندار شهریار دستور ویژه برای پیگیری موضوع گورخوابها داد.
وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی برای کمک و ساماندادن به مشکل گورخوابها، اعلام آمادگی کرد. (بهزیستی به کارتنخوابها کمک کند.)
مسئولان شهرداری شهریار برای جمعآوری گورخوابها دست به کار شدند. (بر اساس مشاهدات خبرنگار «شهروند»، چند ساعت پس از انتشار گزارش، گورخوابها از قبرستان بیرون انداخته و پراکنده شدند.).
جلسه اضطراری برای بررسی وضع آرامستان نصیرآباد و هماهنگی اقدامات دستگاههای اجرایی برگزار شد. (به وضع این آرامستان به صورت فوری رسیدگی میشود.)
اصغر فرهادی، کارگردان سرشناس ایرانی، نامهای خطاب به رئیسجمهوری برای رسیدگی به وضع گورخوابها نوشت. (سراسر وجودم شرم است و بغض. به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه آنان که در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم.)
هشتگ گورخواب در فضای مجازی شکل گرفت.
یک روز پس از انتشار گزارش، گورخوابها تیتر اصلی خبرگزاریهای ایسنا، ایرنا، فارس، تسنیم، میزان، خبرآنلاین، عصرایران، تابناک، عصرانتخاب و دهها روزنامه دیگر شد.
فرماندار شهریار با خبرنگاران از قبرستان نصیرآباد بازدید کردند. خبرنگاران با گورهای خالی مواجه شدند.
(فرماندار شهریار گفت که انشاءالله با اجرای این طرحها و جمعآوری و ساماندهی معتادان، دیگر شاهد این صحنهها نخواهیم بود.)
فرماندار شهریار: قبرستان نصیرآباد به طور کامل پاکسازی شد. (پس از انتشار گزارش، گورخوابها با برخوردهای فیزیکی از قبرستان رانده شدند. فرماندار شهریار، ضربوشتم را تکذیب کرد.)
دادستان و فرماندار شهریار در جلسهای وضع افرادی که در قبرستان ساکن بودند را بررسی کردند.
گورخوابهای بختبرگشته
گزارش «شهروند» از وضع زندگی ٥٠ زن، مرد و کودک در گورستان بود؛ معتادان بیخانمانی که شبها به قبرستان نصیرآباد باغستان شهریار پناه میآوردند. گورهای تنگ و تاریک، برای ٤ زن و مرد خموده و خسته جا داشت. بنرهای پاره، تکه پتوهای زهوار دررفته و تخت چوبهای نیمهسوخته، سقف بود و حفرهای از خاک و مورچه و سوسک، فرش. تا قبل از هفت دی پارسال، هوا سرد که میشد، باران که میآمد، سایهها دراز میشدند روی سنگ قبرهای همسایه و با هر بار آمدن و رفتنشان، چرت مُردهها پاره میشد. گورهای خالی، ٣٠٠تایی میشدند که تبدیل به قلمرو ٤٠، ٥٠ بیخانمان معتاد، شده بودند.
درست ١٢ماه بعد از هفت دی ٩٥، همه چیز و همهکس، سامان شدند؛ جز گورخوابها. آدرس قبرستان را همه میدانند، جاده باغستان، روستای نصیرآباد، مستقیم میرسد به قبرستان. قبرستان حالا اسم دارد. (بهشت فاطمه.) تابلوی طوسی با نوشتههای سفید، روی تن سبزرنگی نشسته. دیوارهایش نقاشی دارد، گلهای لاله: «هنوز معتادان میآیند اما داخل نمیروند. همین اطراف چرخی میزنند، آب میخورند و میروند.»
بیخانمانها اجازه ورود به قبرستان را ندارند؟
نه. پاسگاه همین بغله. میترسن بیان داخل.
چند وقت است که این پاسگاه اینجاست؟
یکسالی میشه. از وقتی ماجرای گورخوابها پیش آومد. خودم اینجا بودم.
نگهبان، یکسالی میشود که در اتاق کوچک کنار در قبرستان، زندگی میکند و از اول تماشاگر آمدورفت مسئولان و خبرنگاران و اهالی نصیرآباد به قبرستان بود. درست از هفت دی ٩٥. داخل قبرستان، آن بخشی که خانه معتادان بود، هنوز خالی است و تنها یکی، دو ردیف انتهایی در حال پُر شدن است اما هنوز سنگ قبری ندارد، سنگ قبرها چیده شده روی دیوار اتاقک نگهبانی. هر سنگ قبر اسم دو نفر را دارد و یکی از آنها بینام: «مجهولالهویه.» روی گورهای خالی پوشیده شده.
چرا روی سنگ قبرها را پوشاندهاید؟ کسی زیرش خاک شده؟
نه، بعد از اون ماجرا، قبرها را با سنگ و خاکبستن تا کسی نیاد و بره داخلشون. دو ردیف انتهایی، یعنی نزدیک به ٢٠ قبر پُر شده، اما این جلوییها خالیه.
راست هم میگوید، آن شکاف میان سنگ و گور، خالی است و منتظرند تا مردهها بیایند و پُرشان کنند. آنها میشوند همسایه افغانهایی که در قبرستان مهجور شدهاند. آنها را در بخش انتهایی قبرستان خاک کردهاند: «آنها رسمشان با ما فرق میکند، البته مثل این که آنها افغانهای شیعه هستند اما الان همه افغانها سنی و شیعه را، آنطرف دیوار دفن میکنند.» نگهبان دستهایش را به سمت جلو کش میدهد. یک در دیگر، داخل قبرستان است که میرسد به گورستان دیگری.
نگهبان بلندی دیوار را با نگاهش قد میزند؛ دیواری که کمتر از یک سال از عمرش میگذرد. همان دیواری که تا قبل از هفت دی ٩٥، نبود و حالا هست، بلند. رویش را هم گل و بلبل کشیدهاند تا روح خانواده مردهها شاد شود: «این دیوار را کشیدند، پاسگاه گذاشتند، پلیس گذاشتند، تا دیگر معتادان نیایند داخل.»
آقای هدایتی برای خواندن فاتحه سر مزار مادرش آمده. آنها ساکن همان خیابانی هستند که به قبرستان میرسد: «قبلا اینجا دیوار نداشت، از پارسال دیوار کشیدن. دستشان درد نکند. بعضی وقتها از بالای سر قبرها میله میدزدیدند.» با اینکه کنار قبرستان، کانکس پلیس برپا شده، اما آقای هدایتی میگوید: «این منطقه امنیت ندارد، ١٠ که میشود، باید برویم خانه.»
سر خیابان قبرستان، حالا بلواری است پهن با گلهایی که همه جایش دیده میشود. چند وسیله بازی رنگی هم در اطرافش دیده میشود. کودکان از آنها بالا و پایین میروند. پروژه اما هنوز ناتمام است. آقای قلیزاده، ١٥سال است در همان خیابانی که به قبرستان میرسد، مغازه دارد و هنوز از وضع راضی نیست: «معتادان مدام میان و میرن.» و آدرس محلی دیگر را میدهد: «شما همین خیابان را برو پایین. میرسی به خیابان بهشتی. آنجا از هر کسی بپرسی، لیانشامپو نشانت میدهند. مرکز فروش و عرضه موادمخدر است.»
آوارههای بیابان، یک سال بعد
٢٨ تیر ٩٦؛ ٦ماه پس از انتشار گزارش گورخوابها، معتادان رانده شده از گور، به نیزارهای نصیرآباد پناه بردند. (خبرگزاری مهر)
١٣ تیر ٩٦؛ بعد از افشای ماجرای گورخوابها، اغلب آنها را به کمپ اخوان انتقال دادند. بعد از خروج از کمپ، اغلب گورخوابهای نصیرآباد دوباره به اعتیاد روی آوردند و برخی از آنها در بیابانهای اطراف نصیرآباد اقامت دارند. (روزنامه وقایع اتفاقیه)
«فرمان» فقط ٣٢سال دارد و نگاه ترکخوردهاش، بالای ٤٥سال دارد و خطهای موازی پیشانیاش، بالای ٦٠سال. صبح تا شب ضایعات جمع میکند و شبها در خوابگاه میخوابد. خوابگاه نصیرآباد تا ساعت ١٢، درش را به روی معتادان بیخانه، باز میگذارد، عقربهها از ١٢ که بگذرد، چنان قفلی به درش میزنند که کسی جرأت ندارد، از آن طرف در، صدایش درآید. کسی در نصیرآباد پیدا نمیشود که از گورخوابها چیزی نشنیده باشد. همه، همه میدانند ماجرای گورخوابها را و «فرمانِ» نشئه، در میان بیابان، وسط نخالههای ساختمانی، درحالی که چُرت ظهرش را غریبهای پاره کرده، از آن حرف میزند: «ماجرای گورخوابها را شنیدهام، خودم آن موقع کارتنخواب نبودم، هیچ کدامشان را هم نمیشناسم، دو ماه است کارتنخواب شدم.» فرمان خانه مجردی داشت با دوستش و وقتی به اختلاف خوردند، آواره بیابان شد. فرمان هر روز نزدیک به نیمگرم دوا (هرویین) میکشد، برای همان نزدیک به ٦هزار تومان میدهد.
شب را کجا میمانی؟
شبها میرم گرمخونه.
اوضاع گرمخانه چطور است؟
بد نیست، رفتارهای مدیرش نامناسبه، اما کاری نمیشه کرد. شبها تا قبل از ١٢ ما را راه میدن. یکم دیر بیاییم دیگه درش را میبندن. اگر زودتر خودمونو برسونیم، شاید بتونیم شام بخوریم، قبلا صبحها صبحونه به ما چای میدادن که الان چند وقتیه، اونو هم قطع کردن. دوش هم داره، قبلا هر شب بود، الان هفتهای دو بار. هر نفر هم فقط سه دقیقه فرصت دوشگرفتن داره. صبح رأس ساعت ٧:٣٠ باید اونجارو خالی کنیم.
اگر شب نرسیدی، به گرمخانه چه کار میکنی؟
همون اطراف یکجایی را پیدا میکنم و میخوابم.
اگر جایی نبود، حاضر بودی داخل قبر بخوابی؟
نه والله، من میترسم. دیگه اگه بخوام داخل گور بخوابم، خیلی بدبختم.
از گورخوابها خبر داری؟
دربارهشان شنیدم که یک سری رفتن مراکز دیایسی، اما میدونم که بیشترشون پراکنده شدن.
فرمان صورت تاسیدهاش را دوباره در گریبان کاپشن کهنه و رنگ و رو پریدهای فرو میکند. باد شدیدی میوزد فرمان اما نفسش را در هوا ول میدهد. بیشتر از نیمساعت باید در بیابانهای نصیرآباد گشت تا مرجان را پیدا کرد. مرجان و مردی دیگر به اسم مهدی. نه آن مهدی معروف قبرستان. همین یک شب قبل، نیروی انتظامی طرح جمعآوری معتادان بیخانمان را اجرا کرده، خیلیها را گرفته و برده. کجا؟ «کجا میبرن؟ یه جا دورتر ولشان میکنند.» طره طلایی جلوی سر مرجان، دیشب با آتش سوخته و حالا روی هوا بالبال میزند: «اینهایی که جمع میکنند را کمپ و خوابگاه نمیبرند. قبلا بعضیها را میبردن اخوان. اینجا تو نصیرآباد، برای زنا مرکز نیست، یکی دو جا هست که شخصیه. مثل بیبی سکینه.» از گورخوابها خبر دارد.
مادرجونو ندیدی؟
نه. فقط میدونستم رفته کمپ. الان هم اومده بیرون. از وقتی اومده بیرون، ندیدمش. بچهها میگن دوباره مصرف میکنه.
تازگیها گورخوابهای نصیرآباد را دیدی؟
من اونهارو میشناسم، بیشترشونو همون موقع گرفتن. فقط مادرجونو بردن کمپ بیبیسکینه. خودم چند بار اونجا رفتم، خیلی بد بود. خواهرم از کمپ اومد بیرون مریض شد، مُرد. سهماه و چند روز اونجا بودم.
خودت آنجا رفته بودی؟
بله، اما نمیموندم.
چرا میترسیدی؟
نه من از هیچی نمیترسم، ولی آنجا نخوابیدم. بچهها میگفتن بیا پایین. من میگفتم شما بیاین بالا.
چی شد که کارتنخوابها میرفتند گور میخوابیدند؟
آنجا امنتر بود، راحتتر میتونستن بکشن.
مرجان، سه چهار سالی است که در نصیرآباد کارتنخوابی میکند. بالای ٤٠سال دارد، میگوید اهل تهران است، با خانواده مشکل دارد، خانه نمیرود. شبها همینجا در بیابان و باغها میخوابد: «خیلی سرد است. اینجا یک چهاردیواری نیست که داخلش بخوابیم.» میگوید؛ زبان ایتالیایی را در ایتالیا خوانده. حالا به هرویین اعتیاد دارد و نمیخواهد در کمپ بماند. از مهدی پسر لیلا بیخبر است، شایعههای کشتهشدنش را شنیده اما این هم به گوشش رسیده که مهدی را بردهاند بهزیستی. مادرش لیلا هم زندان است. از پروانه هم خبر دارد: «همش اینجا میبینمش. اون یکی لیلا را هم دیروز صبح دیدم.» فرخنده را هم میشناسد: «همان که پایش میلنگه. بچهها اینجا خیلی کم شدند.» مرجان میگوید؛ در این منطقه جایی برای ترک اعتیاد زنان نیست: «گرمخانه نداریم، کمپ را هم نگو. خیلی بد است.»
معتادان خانهبهدوش
از وقتی پلیس و فرمانداری و شهرداری دست به کار شدند و گورخوابها را از قبرستان بیرون کردند، خیلیهایشان حتی بعد از چند ماه اقامت در کمپهای ترک اعتیاد اجباری، دوباره به بیابان بازگشتند. تابستان که شد، نیزارها که پرپشت شدند، معتادان آمدند و پناه گرفتند پشت نیها. حالا ولی تنها نشانی از نیزار، یک تل خاک است.
تابستان اقامتگاه جدید کارتنخوابها لو رفت، ماموران ریختند، جمعشان کردند و نیها را هم از بین بردند. حالا «مریم» و «عزیزه»، بالای گودی، شانه به شانه دیوارها ایستادهاند و از وضعشان میگویند: «قبلا اینجا نیزار بود، حالا خاک ریختهاند، میخواهند برایمان نهر و کانال و فضای سبز بسازند.» خانهشان دورتر از قبرستان است اما گورخوابها را خوب میشناسند: «آن سوراخیها را میبینید، همانجا زندگی میکنند.» سوراخ در میان تپهای بلند است: «بیچارهها جایی ندارند. یکیشان بتول است، دو، سه سال است اینجاست.» مریم رو میکند به «عزیزه» برای تأیید حرفش: «نصیرآباد پر معتاد است، میترسم خودمان هم معتاد شویم.» آنها بارها و بارها به شهرداری و فرمانداری نامه نوشتهاند اما میگویند تا الان هیچ اتفاقی نیفتاده است. مریم و عزیزه بیشتر از ٥سال است در جوار این بیخانمانها زندگی میکنند.»