به گزارش ایکنا:
سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به تشریح تفسیر عرفانی میپردازد. او تلاش دارد از این نوع تفسیر در جهان معاصر دفاع کرده و آینده خوش آن را نوید دهد. از نظر وی عرفان نوعی بینش به جهان است که تفسیر عرفانی میتواند بر اساس چنین بینشی نگاشته شود. میری معتقد است که هر چند عرفان نوعی ذوق و کشف و شهود و تجربیات زیسته است اما مانند هر کار دیگری اگر متصل به شبکههای معنایی که در یک بستر تاریخی شکل گرفته است نباشد، محلی از اعراب نخواهد داشت.
وی در بخشی از این گفتوگو میگوید که هر چه پیشتر میرویم، تفاسیر مبتنی بر این تجارب زیسته انسان، شاید در سالهای آتی و قرون پیشروی بیشتر امکان برجسته شدن داشته باشد تا قرائتها و تفاسیری که مبتنی بر یک نظام دگماتیک و ثابت است. مشروح این گفتوگو در پی میآید:
تفاسیر مختلفی از قرآن شده است. در روششناسی تفسیری در کنار تفاسیر نقلی و اجتهادی، بعضا از برخی گرایشها مانند تفسیر فلسفی، عرفانی و کلامی یاد میشود، هرچند اینها را نیز روش خواندهاند. ما در تفسیر عرفانی از اعتقاد به نقش کشف و شهود در تاویل آیات سخن میگوییم. با توجه به مطالعات دینی که داشتهاید، این تفسیر را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا تفسیر عرفانی با انسانی که گفته میشود در عصر جدید عقلانیتر شده متناسب است و در زمانه امروز برای تفسیر عرفانی مناسب است؟
اول باید خود مفهوم عرفان را واکاوی کرد. اگر عرفان را به مثابه تصوف، خانقاه، مرید و مراد و دستگاهی که در ذیل این سنت تاریخی حداقل در این ۱۲۰۰ سال تعریف شده ببینیم، شاید بتوانیم بگوییم این نوع رویکردها برای انسان امروزی محلی از اعراب نداشته باشد. این را داخل پارانتز میگویم که از قضا و از منظر دینپژوهانه میتوان گفت که در جهان امروز، طریقتهای تصوف و عرفانی در جهان رو به تزاید است و این خود یک مسئله است؛ زیرا در جهانی که گفته میشود دین در آن جایگاهی ندارد و یا دین به مثابه یک دستگاه مفهومی در حال تخفیف است، چرا ما دوباره شاهد احیای امور عرفانی و خوانشهای متصوفانه باشیم؟
از اینرو اگر عرفان را به مثابه دستگاههای مفهومی که ربط وثیقی با یک سنت تاریخی دارند بگیریم، جای سوال خواهد بود که این نوع رویکردها و تفاسیر میتواند جایگاهی برای انسان امروز داشته باشد؟ اما اگر عرفان را به عنوان تجربه زیسته بگیریم و بگوییم عرفان نوعی تجربه زیسته و معرفتی است که برخاسته از دستگاههای فلسفی فیکس(ثابت) و قرائتهای کلامی جزمگرایانه ویژه در ادیان نیست، بلکه فضایی را ایجاد میکند که تجربه انسان بماهو انسان جایگاهی داشته باشد، از این منظر هر چه پیشتر میرویم، تفاسیر مبتنی بر این تجارب زیسته انسان، شاید در سالهای آتی و قرون پیشرو بیشتر امکان برجسته شدن داشته باشد تا خوانش، قرائتها و تفاسیری که مبتنی بر یک نظام دگماتیک و ثابت باشد.
در برخی از نظامها، مبانی صرفا بر اساس تواتر در نقل از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) دیده شده است. در تفاسیر عرفانی شهود در کنار تعقل، نقل و اجماع، کتاب و سنت جایگاهی دارد و این از قضا با افق انسان امروز بیشتر همخوانی و سازگاری دارد تا رویکردهای دیگر. شما به این اشاره میکنید که برخی معتقدند این عصر عصر تعقل است، در حالی که برخی در ایران و جهان معتقدند که یکی از بنیانهای اصلی فلسفه و تعقل برهان است، اما انسان امروزی زیاد به دنبال برهان نیست.
آیا اگر تجارب شخصی را ملاک تفسیر قرآن بدانیم، تفسیر بدون ملاک نمیشود؟
وقتی در خصوص عرفان، حداقل در چارچوب اسلامی صحبت میکنیم، تعریفی از عرفان داریم. میگوییم تفاسیری که متصوفه انجام دادند یا تفاسیری که مولفانشان اهل کشف و شهود بودند. رویکرد علامه طباطبائی در بسیاری از مسائل متاثر از کشف و شهود و ذوق بوده است اما این نگرش را در تفسیر المیزان داخل نکرده است. کسان دیگری بودهاند که این را مطرح نکردهاند، اما در جهان اسلام بسیاری از افراد از جمله مولوی و ... با کشف و شهود به تفسیر پرداختهاند؛ برای مثال خواجه عبدالله انصاری، ملاصدرا، فیض کاشانی، ابن عربی و حتی خود مولوی را نام ببریم. در خود مثنوی معنوی ما تنها شاعر بسیار بزرگ نمیبینیم، بلکه یک خوانش عرفانی از منابع اصیل اسلامی مانند قرآن و احادیث را داریم که اینها را تاویل زده و در قالب شعر، تفسیری عرفانی از این منابع داشته است.
اینکه هر کسی بدون دستگاه و نظام میتواند تجربه زیسته خود را مبنای تفسیر قرار دهد، همیشه وجود داشته است. اگر نگاهی کنیم به دوران معاصر خودمان، رویکردهای شیخیه، بهائیه، بابیه و ازلیه مواردی است که نشان میدهد وقتی باب تجربه زیسته باز میشود، ممکن است دستاوردهای متنوعی داشته باشد.
بحثی که در خصوص تجربه زیسته مطرح میشود این است که ما تجارب زیستهای داریم که میتوان دربارهشان صحبت کرد اما تجارب زیستهای داریم که به راحتی نمیتوان در خصوصشان سخن گفت، چون تجربهکنندگان کمی مدعی آن تجربه هستند و بسیاری از انسانها نمیدانند که تجربه عرفانی چیست؟ در این صورت چه جای صحبتی در خصوص تجربه عرفانی میماند؟ اگر کشف و شهود امری خصوصی است که نمیتوان درباره آن صحبت کرد، تفسیر عرفانی چه معنایی خواهد داشت؟ بیتی که سعدی در این خصوص میگوید: این مدعیان در طلبش بیخبرانند/ کانرا که خبر شد خبری باز نیامد.
جامعهشناسان دین وقتی در مورد تجربههای دینی صحبت میکنند، تمایزی بین امر دینی و امر مقدس قائل میشوند و میگویند امر دینی از قضا بسیار نظاممند است. وقتی ما در خصوص تفاسیر صحبت میکنیم، تفاسیر در حوزه امر دینی قاعده خاص خودش را دارد و شما نمیتوانید تفسیر قرآن داشته باشید، وقتی زبان دین را ندانید، سنت تاریخی را نشناسید و به ظرایف و دقایق تفسیر که صورت امر بیرونی شکل گرفته و نظاممند شده و شبکههای خود را تشکیل داده ارجاع داده و پایبند نباشید. در جهان اسلام تفسیر حداقل ۱۲۰۰ سال پیشینه دارد و شما نمیتوانید تفسیر قرآن بنویسید بدون اینکه به زمخشری، فخر رازی، تفسیر المیزان و المنار توجه کنید.
امر قدسی (secrete) که میتوان به آن مسامحتا امری عرفانی و ذوقی نیز گفت، حالتی است که هر کسی میتواند آن را داشته باشد. حال اینکه چقدر میتوان این مسائل را در تفسیر دخالت داد و از آن به تفسیر عرفانی یاد کرد، این نوع ذوق و کشف و شهود و تجربیات زیسته، مانند هر کار دیگری اگر متصل به شبکههای معنایی که در یک بستر تاریخی شکل گرفته است نباشد، محلی از اعراب نخواهد داشت. فکر کنید فردی در یک روستایی تجربه عرفانی و تجارب زیسته قدسی داشته باشد، اگر این تجارب بخواهد در بستر مفهومی باشد، باید این نظامهای معنایی که طی بیش از هزار سال در اسلام، دو هزار سال در مسیحیت و هزاران سال در میان یهود شکل گرفته است، اتصال پیدا کند یا همان چیزی که به آن به صورت گفته میشود، پیوند امر اکتسابی و امر شهودی یا علم حصولی و حضوری که باید این دو به یک پیوندی با هم برسند و من نمیتوانم بر اساس تجربه قدسی خودم، فتوحات مکیه را باز کنم و هر چند از رویش هم نمیتوانم بخوانم و بگویم من اینگونه حس میکنم.
بحثی که منتقدان تفسیر عرفانی و خود عرفان مطرح میکنند این است که عرفان یک فرد عارف، مختص به خود اوست و دلیلی ندارد که کسی مانند بایزید بسطامی یا فردی تحت تعلیم یک پیر، به کشف و شهودی مشابه دست بیابد و اساسا نتیجه عرفان نهایتا خود را در فرد نشان میدهد و دلیلی ندارد که سیر و سلوکی که در یک فرد نتیجهبخش بوده است در فرد دیگری نیز نتیجهبخش باشد و اساسا ادعای تندتری هم هست و آن اینکه اساسا معلوم نیست کسی که گفته میشود در اثر سیر و سلوک به مقامی رسیده باشد، به مقام قابل ارزیابی رسیده باشد.
فهم کسانی که این «ان قلت» را وارد میکنند، فهم دقیقی از عرفان نیست. عرفان یک بینش، معرفت، نگاه، چشمانداز است. در قرآن آیهای در خصوص حضرت موسی است که وقتی وارد وادی طور میشود، به او گفته میشود: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى؛ اين منم پروردگار تو پاىپوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى»(طه، ۱۲). کسانی که تفسیر ظاهری میکنند میگویند از آنجا که در این آیه گفته میشود چون وارد یک وادی مقدس شدهای، وقتی وارد وادی طور شدی نعلین یا کفش خود را در بیاور، از این نتیجه میگیرند که خوب اگر میخواهی وارد یک مکان مقدس وارد شوی، کفش خود را در بیاور. برای منی که دارم قرآن را پس از ۱۴۰۰ سال میخوانم این مسئله شبیه داستان است.
برای من زیاد مطرح نیست که صحرای سینا کجاست و درآوردن کفش در مکان مقدس چه معنایی میتواند داشته باشد. اما در یک خوانش عرفانی که به نظرم خواجه عبدالله انصاری از این آیه دارد مطرح میشود که انسان باید در سیر و سلوک از غرور و نفس دست بکشد و خدا را ببیند یا به عنوان مثال تمامی مواردی را که تو را از سیر و سلوک باز میدارد را از خود دور کن. این میتواند برای انسان در هر جایی معنادار باشد، اینکه انسان اگر میخواهد چیزی را یاد بگیرد و به مراتب بالاتری برسد و آن طور که آبراهام مازلو میگوید باید حس تواضع و فروتنی داشته باشی تا یاد بگیری.