«زمانی که رفت اتاق عمل، فرصت نکردیم ازهم خداحافظی کنیم آنقدر مطمئن بودم ساعتی بعد برمیگردد که فکر خداحافظی هم به مغزم نرسید، اما حالا به من حق نمیدهند بپرسم چرا؟ چرا واقعاً؟»
به گزارش ایران، اینها حرفهای الهه است؛ زنی که یک سال از مرگ شوهرش میگذرد. او معتقد است علت مرگ همسرش تشخیص و درمان غلط پزشکی بوده. نه اینکه فقط فکر کند که کمیسیون پزشکی هم به درصدی از خطای پزشکی در پروندهاش رأی داده.
او یک سال سخت را گذرانده. کفش آهنی پوشیده و پیگیر علت مرگ همسرش شده. در این روزهای سخت، کم ندیده آدمهایی که مشکلات مشابهش را دارند. حتما خیلیهایتان مرگ عباس کیارستمی، کارگردان معروف سینما را به یاد دارید. قصور پزشکی را. فرقی نمیکند معروف باشی یا غیر معروف. اینجور مواقع معمولا صدایت کمتر به جایی میرسد.
آنها معمولا یک خواسته مشترک دارند. میخواهند یکی به آنها جواب دهد. چرا؟ واقعا چرا؟ اینکه بالاخره یک نفر بپذیرد، خطایی کرده؟ کسی که بگوید برای جلوگیری از تکرار خطا در آینده تلاش خواهد کرد که متأسف است و حاضر است درباره خطای رخداده صحبت کند ... بنشیند پای درد دل و رنجهای بیمار.
با الهه به یکی از دفترهای کمیسیون پزشکی در غرب تهران میرویم؛ جایی که دهها بیمار با پروندههای پزشکی زیر بغل آمدهاند برای دادخواهی. شکایتشان را از پزشک ثبت کردهاند و در جلسات مختلف و با حضور پزشکان پروندهشان بررسی میشود. به امید اینکه حقی به حقدار برسد. این بار مینشینیم پای درد دل آنها تا بدانیم دقیقا بر آنها چه گذشته ...
اول بگذارید داستان الهه را برایتان کامل کنم؛ داستان یک سال پر درد و رنجش را. چند روز دیگر سالمرگ همسرش رضاست. هنوز وقتی از آن روزها حرف میزند بهتزده است. شاید پزشک الهه هیچ وقت به آنچه بر آنها گذشته فکر نکرده باشد اما این سال برای آنها کابوس بوده؛ کابوسی که معلوم نیست چه زمانی تمام خواهد شد.
«وقتی به بیمارستان رفتیم گفتند شوهرت آدنوم هیپوفیز دارد؛ یک نوع تومور خوشخیم. بارها پزشک اطمینان داد که مسأله سادهای است و حتی نیاز به باز کردن سر نیست و بین بیماریهای مغز کاملا شایع. وقتی اینها را میشنیدم با خودم میگفتم اتفاق بدی افتاده اما درست میشود ولی ماجرا این نبود. تشخیص اشتباه بود و به جای آدنوم هیپوفیزمعلوم شد بیماری همسرم مننژیوم است. این موضوع در خطای پزشکی هم ثابت شد. در پرونده بیمارستان، علت بستری همسرم همان تشخیص اولیه ذکر شده اما علت مرگ، مننژیوم اعلام شده. آنقدر مطمئن بودیم مشکل خاصی نیست که وقتی رفت اتاق عمل حتی از هم خداحافظی هم نکردیم ... حسرت خداحافظی هم ماند روی دلم.»
اما هنگام عمل جراحی رضا یکی از رگهای اصلی مغز پاره شد و نیمکره مغز را خون گرفت و همین عمل ساده که پزشک از آن بهعنوان یک بیماری ساده نام برده بود، شد علت مرگ. رضا دو روز در کما بود و بعد برای همیشه رفت و الهه ماند و دختربچهاش؛ دختری که هنوز بعد از گذشت یک سال نتوانسته از شوک مرگ پدر بیرون بیاید.
الهه لحنش پر از درد است. یک جوری که توصیفش سخت است: «پزشکان اصلا قائل به توضیحدادن نیستند اما همراه بیمار هم حق دارد درباره بیماری عزیزش بداند. زمانی همسرم را بستری کردیم که چهار روز تعطیلی رسمی در کشور داشتیم. حتی قبل از جراحی از پزشک پرسیدم عمل شوهرم چه تبعاتی دارد تا بهتر تصمیم بگیرم اما هیچ پاسخی نداد. انگار فقط میخواهند همراه را از سر باز کنند. اینجور وقتها دائم از خودت میپرسی تو چقدر مقصری؟ اگر این کار را نکرده یا کرده بودی شاید این اتفاق نمیافتاد. این عذاب وجدان وقتی با فقدان روبهرو میشود آنقدر وحشتناک است که تا سالهای سال نمیتوانی از آن رها شوی. خطای پزشکی وقتی اتفاق میافتد تو صدایت به هیچ جا نمیرسد و کسی به تو حق نمیدهد بپرسی چرا؟ پزشک اصلا قائل به پاسخگویی نیست و آنقدر موضعش بالاست که زیر بار اشتباهش نمیرود. انگار آن پزشک هیچوقت فکر نمیکند بیماری که از دست رفته همسر یک زن و پدر یک کودک و عزیز یک خانواده است.»
داستان الهه را همین طور که به برگهای زرد و نارنجی درختان مقابلمان نگاه میکنم میشنوم و بعد با هم به سخنان مردان و زنانی گوش میدهیم که هر کدام با سؤالات و خواستههایی تقریبا مشابه به اینجا آمدهاند. ساعتی در سالن انتظار کمیسیون پزشکی نشستهاند و حالا با دل پردرد دوست دارند با کسی حرف بزنند.
مظفر فتحی اصرار دارد اسمش را در گزارش بیاورم. با همسرش از ماشین پیاده میشوند.بچه ریزجثهای را در آغوش دارد.صورت بچه از شکل افتاده. بچه مدام در آغوش پدر تشنج میکند. میلرزد، بارها و بارها. پدر میگوید بچه هر بار تشنج میکند دست و پاهایش خشک میشود.
پدر و مادر میگویند میکروسفال شده، یک جورسی پی یا فلج مغزی. میگویند موقع زایمان به مغز بچه اکسیژن کافی نرسیده. زن مدارک پزشکی بچه را در دست دارد: «ببینید اینها مدارک بچه است، مدارکی که نشان میدهد بچه تا موقع زایمان صحیح و سالم بوده.»
زن در یک بیمارستان دولتی زایمان کرده.ساعت 7 صبح اورژانسی بستری شده با کیسه آب پاره و خونریزی اما ساعت سه و نیم بعد از ظهر زایمان انجام شده آن هم طبیعی.
«روز و شبم گریه شده.اصلاً روی زندگی همهمان تأثیر گذاشته. دو تا بچه دیگرم.هزار تا درد سر دارد لباس زیاد تنش میکنیم یک جور. لباس کم تنش میکنم بیشتر تشنج میکند. هشت ماهه رئیس بیمارستان پرونده بچه را نمیدهد چون میدانند خطای خودشان است یک انترن این بچه را به دنیا آورد تا سه بعد از ظهر نگهم داشتند مادرم میگفت بلند میشدی میآمدی بیرون گفتم آخر تو اون حال و روز چطور میاومدم از بیمارستان بیرون.»
مرد میگوید: «خودتان میدانید یک بچه مریض با خانواده چه میکند. چند بارهم که اعتراض کردیم با بیاحترامی با ما رفتار کردند یک بار از بیمارستان بیرونمان کردند.»
زن ادامه حرفهای مرد را میگیرد: «خانم ما یک نفر نیستیم خیلیها عین ما هستند.پرستار توی چشمهایم نگاه کرد وگفت غلط کردی آمدی اینجا. مجانی زایمان کردی حالا اعتراض هم میکنی.گفتم کدام مجانی. مگرما بیمه نیستیم.»
نخستین بار است به کمیسیون پزشکی میآیند فقط میخواهند بیمارستان و پزشکانش اعتراف کنند خطا کردهاند که بدانند یک عمر درد و رنج را به آنها تحمیل کردهاند.
زن و مرد جوان دیگری هم از راه میرسند. دختر بچه در آغوش پدرخواب است. دور دست راستش را بستهاند. همان دستی که موقع زایمان فلج شده. زایمان در یکی از بیمارستانهای معروف دولتی تهران انجام شده.
مادر بچه میگوید: «می دانید جوابشان به ما چیست، اینکه بروید و بسازید. 9 ماه تمام از این فیزیوتراپی به آن یکی اما هنوز دست بچه تکان نمیخورد وهمین جور کنارش افتاده بدون هیچ حرکتی. دکترش نه تنها یک بار از ما معذرت نخواست که میگوید پروندهاش را لکه دار کردهایم. میگوید بروید خدا را شکر کنید اگه دست بچه را موقع زایمان نمیکشیدم میمرد.در حالی که بچه از قبل وزنش معلوم بود. سه کیلو و هشتصد گرم و وزن بالای سه و نیم کیلو را باید سزارین کنند.»
پدر بچه میگوید: «روی در و دیوار بیمارستانهای دولتی مینویسند فقط زایمان طبیعی. اصرار که نه اجبار دارند. تو بیمارستان دولتی اصولاً هیچ چیزی دست خودت نیست.فقط دختر من نیست یک روز بیایید فیزیوتراپی خیلی از بچهها به خاطر زایمان طبیعی دست و گردنشان آسیب دیده. حالا دست دختر من به عمل نرسید، بقیه کارشان به جراحی کشیده.عملهای خیلی سخت.این بچه هم دستش هیچ حرکتی ندارد. گفتهاند حداقل باید 5 سال فیزیوتراپی بره.»
بار دوم است به اینجا میآیند.جلسه اول سه پزشک و دفعه دوم چهار پزشک با آنها حرف زدهاند.جلسه بعد هم با پنج پزشک کمیسیون تشکیل میشود. مرحله آخر هم که دادگاه است و با دکتر روبه رو میشوند.
زن حالا اشک میریزد: «تا آخرش آنقدر که جان داریم این پرونده را پیگیری میکنیم.چون فقط دختر من این جوری نیست. میدانیم همیشه بیمارستان و دکتر را تبرئه می کنند. بویژه اگر بیمارستان دولتی باشد.می گویند اینجا در کمیسیون فقط جراحهای پلاستیک را جریمه میکنند، چون میلیاردی پول میگیرند. توبیخشان میکنند بقیه را که کاری ندارند.»
مرد میگوید: «به دکترش گفتم حداقل در هزینههای فیزیوتراپی بچه ما شریک باش اما عملا ما را از اتاقش پرت کرد بیرون. تا همین الان 20 میلیون خرج کردیم با خودمان میگوییم کاش وسایلم را میفروختم و میبردمش یک جا سزارین میکرد. اما آدم نمیداند قرار است چه بلایی سرش بیاید. میداند؟»
زن 41 ساله است طرف راست صورتش تورفتگی دارد و کج شده انگار سکته کرده. از دندانپزشکش شکایت کرده میگوید موقع بخیهزدن دندانش را بیش از حد شکافته موقع بخیهزدن از لپش بخیه گرفتهاند و این کار فضای خالی بالای لثه را گرفته. اعضای صورتش هم به سوزن بخیه واکنش نشان داده و کل عضلات صورتش ریخته و این چال در صورتش درست شده.
«باید دائم چربی تزریق کنم. شکایت نوشتم مرا به یک دندانپزشک ارجاع دادند.گفتند جراح فک و دندان باید ببیند. اصلاً کار مرا یک جراح فک و صورت باید انجام میداد.در حالی که پزشکم یک دندانپزشک معمولی بود و معلوم شد که روی سر در مطبش الکی نوشته ایمپلنت، جراحی لثه و ... همه میگویند چی شده سکته کردی؟چه بلایی سرت آمده. اصلاً روح و روانم بهم ریخته. هر شش ماه یک بار باید چربی بزنم نمیتوانم هر شش ماه بروم و دستم را جلوی دکتر دراز کنم.برای همین ازش شکایت کردم چون صورت من حالا حالاها درست نمی شود. کاش دست کم یک بار از من معذرت میخواست یک بار میگفت که اشتباه کرده اصلاً اعتمادم را به همه پزشکها از دست دادهام.»
مرد جوان دیگر یکی از دوقلوهایش را از دست داده: «گفته بودند باید کمی زودتر زایمان انجام شود اما هر چه به دکتر زنگ میزدیم میگفت گرفتاراست و نمیتواند بیاید.دقیقاً یک هفته زنگ میزدیم و او میگفت مشکلات شخصی دارد. دو قلوها باید زودتر زایمان شوند.یعنی وقتی ماه هشتم تمام میشود. نمیدانم میگویند هفته 28. زنم درد میکشید و آماده زایمان بود و آقای دکتر مدام میگفت میآیم اما نیامد. تو این مدت هم بچه سالم بود تا اینکه بالاخره خفه شد. توی خود بیمارستان گفتند به خاطر دیر شدن زایمان بوده. زنم افسردگی گرفته نمیدانم چرا آنقدر راحت با جان آدمها بازی میکنند من نمیدانم باید کجا بروم و به که حرفهایم را بزنم.» تا دلت بخواهد آدمهایی میبینم که شکایتهای مشابه دارند که نوشتن همهشان مثنوی هفتاد من کاغذ است. دختری که جراحی پلاستیک کرده و دچار عفونت شدید شده. زنی که بینیاش را عمل کرده و استخوان بینی کج شده مردی که به خاطر خطای متخصصان بیهوشی نیمی از بدنش فلج شده ...
با الهه همه اینها را میشنویم. او به همه حرفها گوش میدهد و کلامی بر زبان نمیآورد انگار هر آنچه را در این مدت بر خودش گذشته مرور میکند: «در این یک سال هیچوقت نتوانستم از جلوی بیمارستانی که همسرم در آن فوت کرد رد شوم. با اینکه نزدیک خانهمان است حتی گفتم شاید اگر بروم داخل بیمارستان ماجرا برایم حل شود اما هرگز نتوانستم. در دادگاه جرایم پزشکی فهمیدم پزشک همسرم قبلاً هم پرونده داشته چرا من بهعنوان خانواده بیمار قبلاً نباید بدانم این پزشک چه خطاهایی داشته. در پرونده کاریش چه گذشته. چرا یک پزشک نباید درباره اشتباهاتش توضیح بدهد. مگرغیر از این است که وقتی ساندویچی کثیف است بسته میشود. فلان کارمند اشتباه میکند بیکار میشود اما برای پزشک اتفاقی نمیافتد. هنوز هر روزهمان ساعتی که همسرم رفت بیمارستان درست درهمان ساعت حالم بد میشود. دختر بچهای دارم که دلش نمیخواهد درباره پدرش حرف بزند....»
بهتر است بدانید در پروسه تشخیص خطای پزشکی حتی اگر پزشکی با 90 درصد تشخیص کمیسیون پزشکی هم مقصر باشد همه خسارتش توسط بیمه پرداخت میشود ومجازات دیگری وجود ندارد. هر چند در پرونده پزشکیاش این سابقه درج میشود، سابقهای که معمولاً راحت و آسان در دسترس بیماران دیگر قرار نخواهد گرفت.گاهی درد آنقدر بزرگ است که حتی نمیتوان راحت دربارهاش حرف زد.آنقدرسخت و سنگین که نمیشود همهاش را گفت مثل داستانهایی که اینجا میشنوم ...