نحسی برای برخی تمامی ندارد، چه آنجا که زادگاهت باشد و چه آنجا که به نامت شدهباشد. بحق باید برای حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی گریست. چه بدشانسی ای شاعر بزرگ و چه خیابانی را به نامت زدند!
امیدوارم از ساعت بیست به بعد، گذرتان به خیابان مولوی نیافتد که تعجب و افسوس و عصبانیت، سراسر وجودتان را در برمیگیرد. براستی اینجا ایران است؟ کشوری با بالاترین ضریب امنیت در منطقه؟
یکسو جوانی ژولیده، ابزاری عجیب در دست و دودی وَهم آلود میبینی. در سوی دیگر میانسالی با سیخی به دست، در حال جستجو در صندوق کمیته امداد، آنسوتر پیری ژنده پوش و بهغایت کثیف در حالِ فروش کالاهایی عجیب.
براستی چه شده؟ آیا بخشنامه جدیدی ابلاغ شده؟ آیا نیروی محترم انتظامی از ساعاتی به بعد، در این خیابان و چند خیابان دیگر، میتواند تَرک وظیفه نماید؟
کوچه پس کوچههای منتهی به خیابان مولوی، جزء خاک این مرز و بوم نیست؟
اگر پاسخ منفی است پس این اوضاع چیست؟
آنچه که به نگرانیها میافزاید، نگاه عادی و بی تفاوت عابرین و شهروندان عادی از کنار این افراد و این بساط است. گویی برایشان عادی شده. هیچ تعجبی نمیکنند. نکند آنها نیز ناامید شده اند؟ مگر میشود؟
هرگز باور نمیکردم در دهه ۹۰ خورشیدی، شاهد خیابانی در پایتخت کشور باشم آنهم به سبک و سیاق دوران قاجاریه. بی نظم و داروغه.
آری برای اولین بار بود که به این خیابان رفته بودم و قطعاً دیگر نخواهم رفت.
از ناجا بعید بود. بیشتر از اینها انتظار داشتم. بهر حال دیر نشده؛ بسم الله.
اینجا ایران است! کشوری انقلابی و اسلامی که ناسلامتی تا سالهای آتی قرار است الگو باشیم برای خیلیها.
برادران بزرگوار ناجا، این بساط مشمئز کننده را جمع نمائید لطفاً. نه به صورت موقتی و ضربتی، که برای همیشه. کشیدن تریاک در ملأعام، در تهران، زیر تابلوی این شهید و آن شهید، بی معرفتی ست در حقِ خون ریخته شدة این فرشتگان به عروج رفته. بخاطر آبروی آنها هم که شده، نگذارید زیر اسمشان هر غلطی بکنند.